باشگاه خبرنگاران گزارش می‌دهد؛

حقیقتی از دردناک ترین مرگ‌ها

شاید هر وقت مرگ یک تن از هموطنانمان به گوش می‌رسد، بدون لحظه‌ای اندیشه غصه می‌خوریم و برای خانواده‌اش آرزوی صبر می‌کنیم.

به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبرنگاران؛ هموطنانمان در هرگوشه از این مرز و بوم با دل‌هایی رئوف و مهربان زمانی که خبر مرگ یک شهروند را می‌شنوند اندوهگین می‌شوند.
 
شاید اولین فکری که به ذهنشان می‌رسد این است که الان خانواده این متوفی در چه وضعیتی به سر می‌برند، حتما از مرگ عزیزشان بسیار داغدارند، اگر از این متوفی نان آور خوانده باشد خانواده‌اش چه عذابی قرار است تحمل کنند . . .
 
هموطنان دلسوزمان دروغ فکر نمی‌کنند، مادر یکی از قربانیان حادثه‌های جاده‌ای که شاهد مرگ فرزند 10 ساله‌اش در وسط خیابان بود درباره تحمل این مصیبت به باشگاه خبرنگاران؛ گفت: هنوز بعد سال‌ها گذشت از این اتفاق بازهم باورم نمی‌شود که فرزندم جلوی چشمانم از دست رفت، پسرم تازه قرار بود سرکلاس‌های ورزشی برود و برای خانواده و کشورش ارمغان به دست بیاورد.
 
مادر داغدار ادامه داد: فرزندم در یک روز عادی شاید عادی تر ازهمه روزها زمانی با که باهم داشتیم از یک خرید ساده به خانه بازمی‌گشتیم ناگهان در حین عبور از خیابان یک راننده پژو کنترل خودرویش را از دست داد و با پسرم برخورد کرد.
 
به گفته این مادر، پسرش قبل از رسیدن به بیمارستان جان باخت و تمام فامیل را از مرگش داغدار کرد.
 
مادر هنوز از این رویداد داغدار بود، چونکه می‌شد به راحتی خط اشک را در صورتش دید و واقعا هم دردناک بود وقتی عکس پسر 10 ساله که با یک رمان مشکی در گوشه‌ای از خانه یاودآور دردناکترین حادثه‌ای بود که برای این خانواده رخ داده است.
 
زندگی بدون پدر
 
خبرنگار باشگاه خبرنگاران برای رسیدن به عمق فاجعه حوادث جاده‌ای به سراغ قربانیان دیگر رفت که در این میان خانواده‌ای 5 نفره بودند که 5 سال بدون سایه پدر زندگی می‌کردند.
 
پسر بزرگ این خانواده که شاید 19 سال داشت و با 3 خواهر و یک مادر خود زندگی می‌کرد، می‌گفت: پدرم بسیار زحمت می‌کشید و از صبح زود تا آخرین ساعات پایانی شب کار می‌کرد و تمام تلاشش این بود که من و خواهرانم در زندگی هیچگونه کمبودی نداشته باشیم و برای خودمان مهندس و یا دکتر شویم.
 
پسر خانواده ادامه داد: من شاید 14 سالم بود و خوب همه چیز را نمی‌فهمیدم ولی آن روز متوجه شدم که ناگوار ترین اتفاق زندگی‌ام رقم خورده است. مادرم را نمی‌شد به هوش بیاوری و خواهرانم آنقدر بر صورت کوبیده بودند که چشمانشان از ورم و کبودی معلوم نبود.  
 
اقوام فقط به مادرم می‌گفتند: خدا صبرت دهد خیلی مرد خوبی بود. البته پس از اینکه چند قدم از مادرم می‌گذشتند زیر لب به حال مادرم تاسف می‌خوردند و این جمله را " زن بیچاره معلوم نیست چه بلایی قرار است سرش بیاید" مدام تکرار می‌کردند.
 
خواهرم می‌گفت: پدر وقتی از سرکار بازمی‌گشت و در حالی که از شدت خستگی پاهایش دیگر توان قدم برداشتن نداشت، در وسط خیابان توسط یک دستگاه خودرو وانت زندگی را بدرود می‌گوید.
 
شب‌ها مادرم در گوشه‌ای به عکس پدرم خیره می‌شد و شروع می‌کرد به گریه کردن البته دیگر اشکی هم نداشت، چندین روز کار مادر و خواهرانم شده بود گریه و افسوس و مادرم هر روز بدتر از هر دیروز می‌شد و اقوام می‌گفتند اگر از این درد دق نکند خوب است.
 
خلاصه روز‌ها همین جور ادامه داشت تا اینکه بی‌پولی هم به سراغمان آمد چونکه مادرم تمام پس انداز را در این مدت به خاطر پدرم خرج کرده و این موضوع به تنهایی دردی بود که نمی‌شد تحملش کرد.  
 
تا زمانی که پدر زنده بود اصلا رنگ بی پولی را به خودمان ندیده بودیم و این اولین بار بود که می‌فهمدیم محتاج نان شب شدن یعنی چه؟
 
مادرم با آن حال خراب و آن چشمان پر از اشگ شروع کرد به دنبال کار گشتن بعد از چند روز هم توانست در یک کارگاه خیاطی مشغول به کار شود، مادرم برای اولین بار بود که برای کار از خانه خارج می‌شد، حقوقش چندان زیاد نبود ولی آنقدر بود که شب‌ها گرسنه نخوابیم.
 
مدتی گذشت و من 15 سالم شد و از اینکه نمی‌توانستم کار کنم و کمک خرج خانه باشم حرص می‌خوردم، مادرم با این حال که یک سال از مرگ پدرم گذشته بود بازهم شب‌ها با چشمی پر از اشک و اندوه به خواب فرو می‌رفت و هر دم یادش را زنده می‌کرد.
 
خواهرانم دانشجو بودند و مادرم به آن‌ها اجازه کار کردن نمی‌داد و می‌گفت: فقط درس . . .، البته دردی پنهان درون سینه خواهرانم و مادرم هم نهفته بود که آن‌ها همیشه آن را از من پنهان می‌کردند، آن هم این بود که به دلیل مشکلات اقتصادی خواهرانم مجبور بودند به خواستگارانشان جواب منفی دهند تا خدایی نکرده مادرمان زیر بار خرج و مخارج کمر خم کند.
 
پسر جوان که الان دیگر مرد خانه بود در پایان صحبت‌های خود گفت: هنوز با اینکه چندین سال از فوت پدرم می‌گذرد ولی بازهم از نبود پدر رنج می‌بریم و اذیت می‌شویم، او می‌گفت در این سال‌ها هنوز یک بار از اعماق وجود نخندیدیم و تفریح نکرده‌ایم.
 
تشابهی در این دو خانواده
 
خوب است بدانید که هردو خانواده داغ دیده که مثل آن‌ها در کشورمان بسیار زیاد است ، عزیزشان را در نزدیکی پل عابر پیاده در یک سانحه رانندگی از دست داده اند ، پس بهتر است هموطنانمان زمانی که در مورد مرگ یک شهروند افسوس می‌خوردند بعد از آن کمی تامل کنند که چرا این شخص جان خود را از دست داده است؟
 
واقعا تلخ است، چونکه اگر این پسر و یا پدر زحمت‌کش از پل عابر پیاده که در چند متری آن‌ها وجود داشت استفاده می‌کردند و چندین دقیقه دیرتر به مقصد می‌رسند این همه مشکل و این همه گرفتاری به وجود نمی‌آمد و الان در کنار خانواده خود از زندگی لذت می‌بردند.
 
نگاه کارشناسی 

آسیب شناسان شمار فراوان کشته‌شدگان عابر پیاده در تصادفات را مستلزم نهادینه نشدن فرهنگ عبور از خط کشی عابر پیاده و استفاده از پل هوایی در میان شهروندان جامعه دانستند و در این باره گفتند: در بسیاری موارد مشاهده شده که به فاصله کمی از محل وقوع حادثه تصادف عابر پیاده با خودرو، پل هوایی یا گذرگاه خط کشی ویژه تردد عابر پیاده وجود داشته است. 

بر اساس این گزارش باید تاکید کرد: سهل‌انگاری، تنبلی، عجله و هزاران علت و بهانه‌ دیگر که البته هیچ‌کدام آنها منطقی هم نیست، فاجعه‌ جبران‌ناپذیری رقم می‌زند که به بهای مرگ انسانی تمام می‌شود. 

مسئولان مراکز فوریت‌های پزشکی و حوادث جاده‌ای گفتند: اگرچه در برخی موارد سالمندان به علت کهولت سن حاضر به استفاده از پل هوایی نیستند، اما در موارد بسیاری دیده می‌شود جوانان و میانسالان ترجیح می‌دهند به‌ جای تردد ایمن از پل هوایی با عبور از عرض بزرگراه و تحمل مشقات فراوان برای گذشتن از نرده‌های بلند وسط بزرگراه، خطر تصادف با خودروهایی که با سرعت بالای 100 کیلومتر در حال عبورند را به جان بخرند. 

براساس این گزارش، آمارها نشان می‌دهد سالانه بیش از 1000 عابر پیاده براثر تصادفات رانندگی جان خود را از دست می‌دهند و این در حالی است که حدود 45 درصد تلفات تصادفات درون شهری و نزدیک به 40 درصد تصادفات جاده‌ای را عابران پیاده تشکیل می‌دهند. 

نتیجه گیری
 
خوب است اگر با کمی تامل به اطراف و وقایع بنگریم و مرگ و حادثه را برای سایرین تلقی نکنیم و برای کمی تنبلی و یا خستگی یک عمر زندگی خانواده و اطرافیانمان را از با غم و اندوه یکی نسازیم.
 
شاید بهتر است ماهم ننویسیم" تصادف مرگبار جان یک عابر را گرفت" و بنویسیم " تصادف مرگبار جان عابر را گرفت ، چشمانی را گریان کرد، همسری را به اعماق بدبختی کشاند، فرزندانی را بی‌سرپناه نمود، دل مادری را خون کرد و . . . "
 
انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
Iran (Islamic Republic of)
علیرضا
۱۷:۲۸ ۲۹ آبان ۱۳۹۲
منهم تو سن سیزده سالگی پدرم را از دست دادم و الآن خودم پدر هستم برای همچین خانواده هایی طلب صبر از خدا می کنم و جای ناراحتی داره.
آخرین اخبار