پیکر شهیدی که سالم به ایران آمد+تصاویر

روز آخر شیشه های داخل حمام را شکستند و محمد را که تمام بدنش زخم و خون و جراحت بود بر روی شیشه ها کشیدند ولی باز هم جز ناله از محمد چیزی بیرون نیامد تنها حرفهای که از محمد توانستند اعتراف بگیرند نام خدا و ائمه اطهار بود و عدنان که خشمگین از این همه مقاومت با فرو کردن یک عدد صابون عراقی که نوعی خاص از صابون بود که به رنگ سبز وب سیار بد بو بود در دهان محمد باعث خفه شدن محمد شد و برای جبران سریعا در خواست کمک کردند ولی محمد دیگر نفس نمی کشید پیکر پاک این شهید عزیز را بر روی سیم خاردار انداختند و عکس گرفتند که بگویند در حال فرار بوده و مجبور شدیم با گلوله بزنیم.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران،حسین محمدی مفرد که از غواصان لشکر 5 نصر واحد تخریب در دوران دفاع مقدس است. او در تاریخ 1365/10/04 در عملیات کربلای چهار در سن 14 سالگی در منطقه شلمچه به اسارت نیروهای بعثی دشمن درآمد، به روایت خاطراتی از نحوه شهادت شهید محمد رضائی پرداخته است.

روایت بدین شرح است:

عملیات کربلای 4: درگیری خیلی شدید بود تا آن روز جنگ را از این دریچه ندیده بودم خیلی آتش دشمن زیاد بود جنگ از پشت جعبه شیشه ای تلویزیون با این فرق می کرد.

خیلی متفاوت بود گلوله ها واقعی، خونها واقعی، دشمن واقعی، ترس واقعی، شجاعت واقعی، ایثار واقعی،  شهادت ها واقعی همه چیز واقعی... اینجا سینما نبود که وقتی یک صحنه هیجانی  بود سوت و دست و فریاد بزنند!

 اینجا سوت بود اما سوت خمپاره... دست بود اما قطع شده! هیجان بود اما کنترل شده دو گلوله قبل از ورود به پشت سنگرهای ب شکل به دستم خورد از آب بیرون آمدیم وارد سنگرهای ب شکل شدیم (سنگرهای کمین که به شکل ب بودند. بسیار مهندسی ساخته شده بود ) و درگیری بین ما و دشمن بسیار نزدیک بود آنقدر که چهره های هم را به راحتی میدیدم فرمانده شهید مسلم اعلام کرد بچه ها عملیات لو رفته و ادامه عملیات لازم نیست دستور داده اند که برگردیم نیروهای پشتیبانی نخواهند آمد (ما خط شکن بودیم) اما آنقدر دشمن نیرو در منطقه آورده بود که ما راهی برای برگشت نداشتیم به نوعی در محاصره بودیم چاره ای جز جنگیدن و مقاومت نبود تا راهی برای برگشت پیدا کنیم هر لحظه که می گذشت عزیزی را از دست میدادیم وارد یکی از کانال ها شدیم تیربارچی تانک به سمت کانال تیر میزد.

نمی دانم با هر گلوله چند نفر زخمی و شهید می شدند ولی خودم از ناحیه گردن گلوله خوردم به علت ضربه وارده و حساس بودن محل اثابت گلوله (و شاید ضعف ایمان) بیهوش شدم نمی دانم چقدر طول کشید تا به هوش آمدم ولی وقتی به هوش آمدم سربازان عراقی را نزدیک خودم دیدم، با خودم گفتم؛ جالب است در عراقی ها هم آدمهای خوبی هستند که به بهشت می آیند فکر می کردم شهید شدم و در بهشت هستم و عراقی ها هم به بهشت آمده اند.

این فکر عجیب زیاد طول نکشید که با دیدن ماشینهای عراقی فهمیدم که هنوز در دنیا هستم چون در بهشت ماشین نیست لااقل ماشین عراقی نیست تلاش کردم تا بلند شوم و به عقب بروم ولی توان حرکت نداشتم.

بر روی زمین چهار دست و پا راه افتادم تا به برادری رسیدم آقای مهدی سبزبان گفت کجا می روی؟ گفتم: می روم داخل کانال تا به عقب بروم گفت کانال را بسته اند و راهی برای رفتن نیست گلوله به پایش خورده بود و از هر دو پا محروم بود گفتم پس چکار کنیم گفت بهتر است در جای مخفی شویم تا فردا نیروهای کمکی بیایند.

داخل اولین سنگر رفتیم و مخفی شدیم طولی نکشید که عراقی ها از حضور ما مطلع شدند و به داخل سنگر آمدند. آقای سبزبان که در مدرسه رضوی استان قدس رضوی درس خوانده بود عربی بلد بود گفت: عراقی ها دارن مشورت می کنند که بیایند داخل یا نبایند.

اجازه بدهیم چون اگر شب اسیر کنند زنده نمی مانیم و خواهند كشت بهتر است تا صبح مقاومت کنیم این شد که با تک تیر زدن و مقاومت تا صبح در سنگر ماندیم صبح عراقی ها وارد سنگر شدند و با کتک زدن اسیرمان کردند ولی عجب مهمان نوازی کردند خدا قسمت نکند اینها را گفتم تا ذهنتان را آماده کنم تا بدانید کربلای 4 چه شرایط و وضعیتی داشت بعد از اسارت وقتی از بیمارستان نظامی که نمیدانم در کدام شهر بود با اتوبوسی که بجای صندلی تخت داشت جهت حمل بیمار به سمت زندان می رفیتم.

در همان اتوبوسی که شهید محمد رضا شفیعی بود محسن میرزائی و... نزدیک یک پادگان نظامی دو اسیر با لباس غواصی سوار اتوبوس شدند یک نفر جلوی اتوبوس نشست و یک نفر هم عقب آمد و کنار من نشست خیلی زود با هم ارتباط برقرار کردیم هر چند که از نظر نظامی کاملا اشکال داشت چون هر کسی که به جمع ما ناشناس می آمد احتمال داشت جاسوس باشد که از طریق منافقین داشت به ما تحمیل می شد ولی چهره این عزیز آنقدر جذاب بود که نیازی به تفکر نداشت این کسی نبود جز شهید بزرگوار شهید محمد رضايي.

پرسیدم از کجا آمدی؟ گفت: من تازه اسیر شدم گفتم: تازه سه روز است که عملیات تمام شده کجا بودی تا الان؟ گفت: در نیزارها مخفی شده بودم ولی دیگر توانم تمام شد و از بی حالی روی آب آمدم و اسیر شدم.

یک گلوله به دست چپ قسمت نزدیک به مچ خورده بود و یک گلوله به بالای ابروی چپ ایشان که کمی داخل رفته بود و در بالای ابرو گیر کرده بود و داخل سر فرو نرفته بود که خود جای تعجب داشت.

چون مدت زیادی در داخل آب بوده و لباس غواصی داشته بود زخم دست ایشان را که با لا زدم دیدم کرمهای سفید روی زخم بود و ترسیدم گفتم اقا محمد این چیه؟ گفت: به علت جراحات و عفونت دستم اینجوری شده است. وقتی به زندان رسیدیم محمد رفت داخل غرفه ای دیگر و دیگر خیلی به هم نزدیک نبودیم ولی در جریان درمانش بودم و گاها زخم هایش را خودم با باندهای که شسته شده بود پانسمان می کردم نمی دانم کار درستی بود یا نه ولی این همه ي کمکی بود که به هم می کردیم و باندها را می شستیم و خشک می کردیم و مجدد استفاده می کردیم .

بعد از این روزهای سخت وارد اردوگاه شدیم و من و محمد رضايي با هم وارد یک حمام شدیم و به اجبار همه لباسهایمان را بیرون کردیم و حمام کردیم محمد به من می گفت: بجای وقت گیری و خجالت از زمان استفاده کن که شاید دیگر حمام و صابون پیدا نکنی که خودت را تمیز کنی... در ضمن هم غسل بکن و هم نظافت من با خودم گفتم این از کجا می داند که دیگر از حمام خبری نیست؟ در هر حال حرفش را گوش کردم و با همان حالت عریان پشت به محمد کردم و کارهای که گفته بود را انجام دادم و از حمام خارج شدیم تا به ما لباس بدهند و بعد از پوشیدن لباس  به گروهای 100 نفری وارد آسایشگاها می شدیم.


اسیر شهید محمد رضایی

من و محمد وارد آسایشگاهی شدیم که رئیس آسایشگاه شخصی به نام ناصر بود که آنقدر بی ایمان و نا متعادل بود که جای گفتنش نیست و از بدترین خاطرات اسارت می باشد. مترجم عرب زبان بود نمی دانم چقدر طول کشید که یک سرباز عراقی وارد آسایشگاه شد و گفت یک نفر بیاید من نمی دانم چه شد که با سرعت از آسایشگاه خارج شدم  و رفتم.

من را وارد آسایشگاه روبرو (7) بردند و گفت تو اینجا باید بمانی با خودم گفتم این چه اشتباهی بود که کردم از محمد جدا شدم ولی خیلی زود فهمیدم دوستانی در این آسایشگاه هستند که سرنوشت اسارت من را آنها تغییر دادند و خدا را شاکرم بابت این همه لطف و محبت چون محمد هم مدت زیادی در آن آسایشگاه نماند و اگر من آنجا می ماندم قطعا اذیت می شدم.

هر روز محمد را در ساعات هوا خوری میدیم هر روز حالش بهتر می شد زخم دستش بهتر شده بود ولی انگشتهای دستش حرکت نداشت روزها می گذشت و کم کم به اسارت و تنهایی های ما افزوده می شد هر روز از روز دیگر  سخت تر چون هر روز دوستی را از دست می دادیم یا بر اثر بیماری یا شکنجه و این بدترین شکنجه بود.

 فقط در ساعاتی که برا ی هواخوری می آمدیم محمد را میدیدم تا آنکه محمد را به بند دیگری بردند و دیگر شاید هر 3 ماه هم از محمد خبری نداشتم و وقتی با خبر شدم که گفتند: یکی از بچه ها از روی نا آگاهی در مورد محمد در یک جمع صحبت کرده وگفته است که محمد از بچه های اطلاعات عملیات است و با توجه به داشتنن اطلاعات تعداد زیادی از فرماندهان ارتش عراق به دست ایشان کشته شده است و شروع کرده به تعریف از محمد که محمد این است و آن است و سه روز من را که زخمی بودم در آب با داشتن یک فین (وسیله کمکی برای غواصی در آب که شبیه پای اردک است)  حمل می کرده تا راهی برای فرار پیدا کند که بعد از سه روز به علت ضعیف شدن دیگر مجبور به تسلیم شدن می شود و کلی حرفهای که نباید بگوید را می گوید.

جاسوسان خبر را به عراقی ها میدهند (باید بدانیم که در واقعیت محمد از بهترین نیروهای اطلاعات عملیات بود که با توجه به استعداد و هوشی که داشت در جلسات توجیحی فرماندهان شرکت می کرد و نقشه های عملیات و منطقه را توضیح می داد.)

آن اسیری که این حرف ها را زده است می برند و با زدن و شکنجه مجبور می کنند که اسم آن شخص را بگوید و محمد رضايي را لو میدهد و محمد روزهای سختش شروع می شود از اینجا چون من در کنار محمد نبودم  کلیه اتفاقات را بر اسا س گفته های شخصی که در تمام مدت شکنجه با محمد بوده بیان می کنم.

خرداد 66 بود

عدنان و علی آمریکایی (سرباز عراقی که لباس آمریکای می پوشید و چهره شبیه به سربازان آمریکای داشت و بسیار قوی  و جسه ای بزرگ داشت و عدنان هم یک ورزشکار که زبان فارسی را کاملا بلد بود و بسیار جلاد بود)، دراردوگاه تکریت 11، آسایشگاه به آسایشگاه دنبال محمد می گشتند.

به آنها خبر داده بودند که محمد رضایی از نیروهای اطلاعات و  عملیات تیپ 21 امام رضا(ع) است. وقتی محمد را پیدا کردند علی آمریکای که قدی بلند و درشت اندام داشت اندام کوچک و ضعیف محمد را که دید خشمگین تر شد چون با توجه به چیزهای که در مورد محمد شنیده بود انتظار داشت یک فرد قوی جسه و بلند قد پیدا کند نه یک نوجوان  لاغر اندام ......

 هر روز می بردند و محمد را با انواع روشها شکنجه می کردند و می گفتند که چه کسانی با تو بودند؟ قرار بود چه کاری بکنید؟ برنامه های شما چه بود و....

با چوب کابل آبجوش برق و چسباندن اتوی داغ به بدنش  ،کشیدن بر روی زمین  با بدن لخت و زخمی بر روی خاک و خورده شیشه  او را شکنجه می دادند ولی محمد آنقدر ایمانش قوی بود که  بهترین راه را که صبر و تحمل بود در پیش گرفته بود تمام بدنش زخم و خون بود کسی با محمد صحبت نمی کرد تنها در آسایشگاه می نشست و محمد اجازه نمی داد کسی به او نزدیک شود محمد می ترسید که هر کس به او نزدیک شود عراقی ها فکر کنند او هم از همراهان او بوده و او را هم شکنجه کنند.

محمد دوست نداشت کسی اذیت شود و روزهای سخت را با تنهایی و درد تحمل می کرد بعد از چند روز شکنجه های سخت باعث شد که عراقی ها خسته شوند و دیگر توان ادامه نداشتند و برای جبران شکست تصمیم به شهادت محمد گرفتند. روز آخر شیشه های داخل حمام را شکستند و محمد را که تمام بدنش زخم و خون و جراحت بود بر روی شیشه ها کشیدند ولی باز هم جز ناله از محمد چیزی بیرون نیامد تنها حرفهای که از محمد توانستند  اعتراف بگیرند نام خدا و ائمه اطهار بود و عدنان که خشمگین از این همه مقاومت با فرو کردن یک عدد صابون عراقی که نوعی خاص از صابون بود که به رنگ سبز وب سیار بد بو بود در دهان محمد باعث خفه شدن محمد شد و برای جبران سریعا در خواست کمک کردند ولی محمد دیگر نفس نمی کشید پیکر پاک این شهید عزیز را بر روی سیم خاردار انداختند و عکس گرفتند که بگویند در حال فرار بوده و مجبور شدیم با گلوله بزنیم.


بعد از جنگ پیکر پاک محمد به ایران انتقال داده شد و در 15 کیلومتری شهر فاروج در بین دو مناره مسجد و حسینه حضرت سجاد علیه السلام دفن شد امید وارم که در سفر بعدی از این مسیر سری هم به مقبره این شهید عزیز بزنید و یادمان باشد که امنیت امروز مدیون ایثار این مردان بزرگ دیروز است.

در مرداد ماه سال 1381 به همراه 22 شهید دیگر  پیکر محمد به ایران آمد جالب است که بگویم پیکر محمد سالم به ایران آمد و مجبور شدند در سردخانه نگهداری کنند.

 روز تشیع جنازه وقتی جنازه محمد به محلی که همان مسجد امام سجاد (ع) بود رسید و بر روی دوش مردم حمل شد لکه های خون بر روی لباس مردم کاملا مشخص بود که از داخل تابوت بیرون زده بود.

 آیا باز هم باید با این همه نشانه  فراموش کنیم که شهدا چه کسانی بودند و چه کردند و در کنار مزار آن شهید عزیز برویم و نگاهی به آن قبر سیاه کوچک نکنیم شاید برای ما عادی شده است  که قبر یک شهید را می بینیم و راحت می گذریم  ولی اگر میدانستیم که شهید محمد رضايي برای افتخار ایرانی و شجاعت ایرانی  تحمل شکنجه کرده است تا بگوید ایرانی می میرد ولی تن به ذلت نمی دهد به آن قبر نگاه بهتری می کردیم اگر بگوید در فلان شهر انسانی هست که با کشیدن دستش بر روی سرمان  10 سال به عمرمان افزوده می شود همه  کارهایمان را رها می کنیم و میرویم اما در مسجد حضرت سجاد (ع) شهیدی است که از بهترین  انسان بهشت است اما بی توجه رد می شویم ... ایا سخت است که در کنار تفریح خودمان تنمان را به قبر سیاه کوچک محمد بمالیم تا متبرک شویم؟

منبع: سایت "تاشهدا"
برچسب ها: پیکر ، شهید ، ایران
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۲۸
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
حسین حمیدی کناری
۰۰:۰۲ ۲۱ آبان ۱۴۰۱
فقط میتوانم بگویم تنم لرزید از مطالعه اسارت مظلومانه این شهید عزیز چون همین الان از کنار مزار این شهید بلند شدم و بعد از عکس گرفتن تابلو این شهید سوار اتوبوس شدم و از اینترنت داستان اسارتش شکنجه شدنش و چگونگی شهادتش را خواندم کاش زودتر واقعیت این شهید قهرمان را مطالعه می کردم الحق که
مردان خدا پرده پندار دریدند. یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
باشد که شفاعت شهدا و این شهید شامل ما گردد. انشالله
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۵:۱۰ ۲۵ مرداد ۱۴۰۱
خوش به حال خدا چنین بنده ای داشت بی خود نیست احسن الخالقین است. این همه شکنجه را تحمل کرد ولی کسی را لو نداد و خدا هم با سالم بودن تنش بعد از آن مدت طولانی نشان داد این شهدا همچون اصحاب امام حسین ع در روز عاشورا بودند. گورایت باد ملاقات خدا و همجواری با امام مظلوم امام حسین ع
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
Bm
۲۳:۴۹ ۰۳ ارديبهشت ۱۴۰۱
سلام
بدون شک زیارت این شهید به غیر از پاداش آخرت ،پاداش دنیایی هم دارد... زرنگی کنید و به زیارت این شهید بزرگوار بروید
Iran (Islamic Republic of)
عبداله فهندژ سعدی
۱۰:۰۰ ۰۳ ارديبهشت ۱۴۰۱
شهدا شرمنده ایم
کجایند مردان بی ادعا
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۲۵ ۰۵ دی ۱۴۰۰
روحت شاد بزرگ مرد اریایی
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۰:۱۲ ۱۳ تير ۱۴۰۰
اینها خیلی مرد بودند احساس ناچیز بودن دارم
Iran (Islamic Republic of)
حشمت
۰۳:۰۵ ۰۸ آذر ۱۳۹۹
علی آمریکایی زنده است و چند سال قبل یکی از آزاده ها اورا در پیاده روی اربعین دیده بود.در تلویزیون برنامه ای بود که چهارتا آزاده از برخورد با شکنجه گرها در عراق توضیح می دادند.کتاب سرباز کوچک امام و من زنده ام را بخوانید تا متوجه شوید در زندانهای عراق چه بسر اسرا ما آوردند.
Iran (Islamic Republic of)
سکینه سلامت
۰۶:۳۴ ۱۶ مهر ۱۳۹۹
خدایا درود و رحمت فرست بر محمد و ال محمد و درود و رحمت فرست بر شهیدان اسلام مخصوصا شهید محمد رضایی
خدایا بحق خون این شهید و شهیدان اسلام ما را مدیون شهدا هایمان نکن و کمکمون کن با هر توانی که داریم خونشونو پاس بداریم ،خدایا خودت انتقام قاتلان شهداهای اسیرمان که با شکنجه های سخت شهید شدن را بگیر
آمین یا رب العالمین
Iran (Islamic Republic of)
فاطمه
۱۳:۰۱ ۰۱ مهر ۱۳۹۹
حقیقتا شهادت لیاقتی است نه تصادفی ، بمیرم برای مظلومیت این شهید، شهید عزیز شفاعت طلب داریم خوشا بحالتون
Iran (Islamic Republic of)
فرزانه
۱۳:۰۲ ۰۲ شهريور ۱۳۹۹
خوشا به سعادت این آزاده سر افراز، کوه ایمان و استقامت، پیرو را ه خونین سالار شهیدان کربلا، الگویش خانم زینب کبری سلام الله علیها بود و حتما در شمار شافعان روز جزاست. الهی دست ما و بچه های مارو هم بگیره.
Iran (Islamic Republic of)
یعقوب نوروزی مقدم
۲۱:۴۵ ۲۸ مرداد ۱۳۹۹
واقعا به عنوان یک ایرانی ویک هم استانی به خودم میبالم که چنین شیرمردان باغیرت در استان ما بودند وبرای دفاع ازناموس وطن چنان دلیرمردانه جان فشانی کردند حتما مرقد مطهرش را زیارت میکنم
Iran (Islamic Republic of)
رحیمی
۰۹:۴۴ ۲۷ مرداد ۱۳۹۹
خوش به حا لشون و هزاران آفرین بر غیرت ومردانگیشان که در دیار غربت اینچنین مظلومان به شهادت رسیدن حتما برسر مزارش خواهیم رفت واز وجود مبارکش لذت معنوی خواهیم برد باشد که در قیامت شفیع ما گناهکار آن باشد انشاالله
United States of America
افسانه قادری
۱۵:۲۸ ۲۴ مرداد ۱۳۹۹
خوش به حالشون انشاالله این شهدای عزیز ما راهم شفاعت کنن
Iran (Islamic Republic of)
مهدی عابدینی
۱۴:۰۷ ۲۶ تير ۱۳۹۹
سلام. فقط آه وحسرت خوشحا به حالت شهید عزیز. دوستت دارم. به امام حسین .نوکرتم. دست این حقیر سرتا پا گناه رو بگیر. بخدا بهت حسادت میکنم . که شهد شیرین شهادت را نوشیدی. ودر جوار رحمت حق روزی میخوری. سلام این حقیر را به پیامبر و شیر خدا . وحصرت فاطمه س . وامام خمینی عزیز وتمام شهدا برسان. افسوس افسوس افسوس .که این حقیر لایق نبودم در جمع شماها که ستارگان آسمان بودید وهستید باشم. یا علی ع
Iran (Islamic Republic of)
منصور
۱۸:۵۷ ۰۴ مهر ۱۳۹۳
خدا بیامرزد این شهید عزیز را
ولی ای کاش می دانستید و می نوشتید که چه کسانی این شهدا را برای بالا رفتن خود نردبان کردند و الان برای اسب هایشان 200 هزار دلار هندوانه می خرند
Iran (Islamic Republic of)
حبیب کیانی
۲۲:۰۹ ۲۶ شهريور ۱۳۹۳
با سلام
من خودم از خانواده شهدا هستم ولی نیت کردم حتما برم سر قبر این شهید و ادای دین کنم خواهشمندم ادرس دقیق را برام ایمیل کنید ممنون حتما بفرستید بسیار سپاسگزارم
United States of America
ناشناس
۱۸:۰۰ ۲۳ شهريور ۱۳۹۳
خوش به حال این شهید ،خوش به حالش که این همه شکنجه در زندان عراق ایمانش را از او نگرفت،خوش به حالش که ایمانش واقعی بود.بهشت گوارای وجودش.
Iran (Islamic Republic of)
احسان از قائمشهر
۲۰:۱۰ ۱۹ شهريور ۱۳۹۳
خوشا به سعادتشان.من پدرم جانباز و آزاده جنگه.هر شب با کابوس اون بعثی های لعنتی فریاد زنان از خواب میپره با چشای خیس.قدر ایرانو بدونیم اما در عمل
Iran (Islamic Republic of)
هادی
۱۷:۴۰ ۱۸ شهريور ۱۳۹۳
باسلام و عرض ارادت خالصانه به روح پر فتوح سالار و سرورشهیدان امام حسین ع و امام خمینی و تمام شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی.
عذر میخوام منظور از فاروج . فاروج استان خراسان نرسیده به قوچان یا خیر محبت کنید کدام فاروج است اگر کامل آدرس بدید ممنون میشم
ارادتمند
هادی
۰۹۱۲۲۱۹۱۴۸۶
Germany
مجید
۱۴:۰۳ ۱۲ شهريور ۱۳۹۳
امیدوارم در اون دنیا کمک من کنه
United States of America
میر خلیل سید دین خواه
۲۱:۵۹ ۰۴ شهريور ۱۳۹۳
لطفا آدرس دقیق مزار این عزیز را بنویسید.
Iran (Islamic Republic of)
سرباز خدا و ایران
۰۱:۱۰ ۰۴ شهريور ۱۳۹۳
سلام،زندگی امروز ما مدیون اینچنین بزرگ مردان بهشتی است که دست از دنیا کشیدند برای ایران و خدا،حالا هم باید مردم و مسئولین فراموش نکنند که چه باری بر دوششان است و مراقب باشند که خون شهدا پایمال نشود.
نویسنده:یک جوان ایرانی که آماده ی شهادت برای خدا و اسلام و ایران است.یا علـــی...
Iran (Islamic Republic of)
مصطفي
۱۵:۱۴ ۰۲ شهريور ۱۳۹۳
ما سینه زدیم و بی صدا باریدند
از هر چه کـه دم زدیم آنها دیدند
ما مدعـیـــــان صف اول بودیــم
ازآخــر مجلس شهـــدا را چیدند
Iran (Islamic Republic of)
يك شرمنده
۱۱:۱۸ ۰۲ شهريور ۱۳۹۳
ممنون از شما كه به فكر معرفي شهدا هستيد سپاسگزار اين غيرت و مردانگي شما. لطفا تابلويي از اين شهيد در مسير مشهد نصب كنيد تا انسانهايي مثل ما كه از چنين ايثار و فداكاري بي خبريم بر سر مزار آن شهيد والامقام قدمي بگذاريم خاك مزارش را طوطياي چشمان گناه آلود خود كنيم
Iran (Islamic Republic of)
شرمنده ی شهدا
۱۲:۳۴ ۳۰ مرداد ۱۳۹۳
وای بر ما از غفلتهایمان . خدا به خون این شهدا و رنجهایشان که برای عظمت تحمل کرده اند اسلام و مسلمین را حفظ و دشمنان را نابود کند.
Iran (Islamic Republic of)
بهرام
۱۳:۵۲ ۲۹ مرداد ۱۳۹۳
شخصيت ايران اسلامي با خون امسال اين غيرتمندان بالا رفت و درود خدا بر تمام شهدان ايران
Iran (Islamic Republic of)
عباس
۱۴:۵۶ ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
لطفا آدرس دقیق مزار این عزیز را بنویسید.
Iran (Islamic Republic of)
مصطفي
۱۴:۵۰ ۰۹ شهريور ۱۳۹۳
سلام عباس اقا ادرس مزار اين شهيد در 15 كيلومتري شهر فاروج ميباشد