یادداشت/

ادبيات در آينه مشروطه / با شَه ايران سخن گفتن ز آزادي خطاست

برای ادیبان دوره مشروطه به کاربردن مضامین سیال و روزآمد در قالب‌های دست‌و‌پا‌گیر عروضی و تنگناهای قافیه‌اندیشانه سخت بود، ناچار غیرموزون‌ نوشتند.

ادبيات در آينه مشروطه / با شَه ايران سخن گفتن ز آزادي خطاستحوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ مشروطه آغاز فصل جدید است. در تاریخ معاصر ایران سه اتفاق بزرگ، سه نقطه عطف بارز و ظاهر و سه منبع جریان‌ساز و جهت بخش فرهنگی- اجتماعی و سیاسی- اقتصادی وجود دارند که اولین آن‌ها با اعتراض عده‌ای از کاسبان بازار تهران به برخوردهایی اتفاق افتاد که در پی گران شدن نرخ قند صورت گرفت.

آن سه گانه‌ شاخص تاریخ معاصر ایران عبارتست از جنبش مشروطه، ملی شدن صنعت نفت و بالاخره؛ انقلاب اسلامی.

مشروطه که سرفصل پیچ‌های تاریخی کشور ما در عصر جدید است، به بهانه‌ای کوچک اتفاق افتاد اما اگر قند گران نمی‌شد و فروشندگانش در کف بازار فلک زده نمی‌شدند، باز هم قطعاً فردا روزی به بهانه‌ای دیگر همچنین می‌شد و بادی از جانبی می‌ورزید و آن آتش زیر خاکستر، چهره‌ سرخ خود را نشان می‌داد.

آن چیزی که کار را بدانجا کشاند تا مردم ایران مشروطه‌خواه شوند و یک قدم به سمت سروری خودشان بر شاهان و اشراف پا پیش‌تر بگذارند، این سوال افسرده و حسرت‌بار بود که ما چرا از فرنگی‌ها در علم و اقتدار عقب مانده‌ایم؟!

قرن‌ها بود که ما بر غربی‌ها به لحاظ تمدنی و علمی برتری داشتیم، اما بعد از جنگ با روسیه، بعد از نفوذ پرتغالی‌ها و هلندی‌ها و ارتش ملکه‌ بریتانیا در جنوب و بعد از چند اتفاق این‌چنینی دیگر، این پرسش مغموم و غمبار در پس زمینه‌ ذهن جماعت ایرانی به جنبش درآمد که ما چرا شکست می‌خوریم؟

ما چرا هر چه می‌کنیم و هر قدر از همیت و اراده‌مان را در ترکش خود می‌گذاریم، باز هیچ تیرمان به هدف نمی‌خورد؟

ما که سال‌ها در علم بر آن‌ها چلپی و سروری داشتیم، ما که رئیس ادبیات دنیا بودیم و فلسفه را به قله‌هایی مثل ابن‌سینا و سهروردی و صدرای شیرازی رسانده بودیم. ما که روزگاری نَفـَس آفتاب می‌برید تا از مشرق سرزمین‌مان به مغرب آن برسد و وسعت مُلک و مملکت‌مان را فقط با سرعت نور می‌شد اندازه گرفت؛ ما حالا چرا هر چه می‌کنیم، حریف این چشم‌ آبی‌های زردانبوه نمی‌شویم؟ دارالفنون تاسیس کردیم اما مؤسس آن را در حمام کشتند، دانشمند ساختیم اما حریف زبان‌نفهمی سلطان نشد، وقتی روشنفکر ما جرات نطق کردن نداشته باشد و وقتی هر شکم‌باره‌ هوس‌باز و بی‌مغزی بیاید و والاترین و بالاترین مقام مملکت بشود فقط به این دلیل که پدرش شاه بوده، طبعاً وضع ما چنین خواهد شد.

مردم فهمیده بودند که ایراد کار از شیوه‌ مطلقه‌ سلطنت است؛ تا رژیم سیاسی ایران چنین باشد اوضاع ما هم چونان است و ما نه تنها به میدان ابرقدرتی باز نخواهیم گشت، بلکه هر روز  پشم دیگری از کلاه‌مان را می‌کـَنند و بینی ما هر روز به خاک مذلت نزدیک‌تر می‌شود.

شاهی که مقابل بیگانه ذلیل است و در عوض برابر مردمش قلدر، شاهی که اگر پدرش شاه نبود الان در بازار به او منصب حمالی هم نمی‌دادند و آن شاه عقده‌ای که اگر دستش می‌رسید تمام جنس مونث دنیا را در حجره‌های حرم‌سرایش کلکسیون می‌کرد، چنین شاهی فاجعه‌ای باید در تمام امور تصمیم آخر را می‌گرفت و همین آخر و عاقبت ما را چنین اندوه‌بار کرده بود.

ایرانی دیگر طاقت نداشت. این خشم عمومی و منتشر، همه‌ نیروهای فکری ملت را یکپارچه کرد تا جنبش مشروطه به راه بیفتد و آن فصل جدید در تاریخ پارسی آغاز شود.

مشروطه خیلی بزرگ است و اتفاقی است که به لحاظ فرهنگی و اجتماعی ما را صدها سال از همتایان منطقه‌ای‌مان جلو انداخت.

امروز دور و بر ما پر از کشورهایی است که مثل خودمان طلای سیاه دارند اما به لحاظ فرهنگی خیلی عقب‌مانده‌اند و هنوز که هنوز است در کشورشان سلطانی‌ مطلقه برپاست. سلطان اگر اجازه‌ رانندگی بانوان یا حضور زنان بالای 9 سال در سالن سینما را هم ندهد نمی‌شود کاریش کرد، سلطان اگر هر چه کند سلطان است...

نیروهای اجتماعی گوناگونی ارابه‌ جنبش مشروطه را حمل کردند و به پیش هل دادند و کسانی که در ساحات دیگر حتی با هم دارای نقاط متناقض عقیدتی بودند، در اینجا و بر سر این موضوع یکی یک کاسه شدند که؛ شاه باید محدود شود.

به این خواست و اراده، در جنبش ملی شدن صنعت نفت مورد دومی هم اضافه شد و آمد که ؛ بیگانه باید محدود شود تا اینکه در نهایت به انقلاب اسلامی رسیدیم و گفتیم؛ شاه و بیگانه باید بروند.

آن نیروهای فکری متخالف و متناظر که در عین کثرت‌شان، وحدت مشروطه‌خواهی را بوجود آوردند، هر کدام منبع حرارتی یک ادبیات و هنر و فلسفه و مشی عقیدتی شدند و تاریخ معاصر فرهنگی در ایران، از جمع این اضداد ستیزنده و جورواجور به وجود آمد.

در دوره‌ مشروطه ادبیان ایران دیدند در قالب‌های دست و پا گیر عروضی و در تنگناهای قافیه‌اندیشانه نمی‌شود آن همه مضمون سیال و روزآمد را جاساز کرد و لاجرم به نوشتن غیرموزون 
و غیر مُقفـّی توجه بیشتری شد.

مشروطه دوره‌ نثر است، دوره‌ای که مخاطب ادبیات، مردم بودند نه شاهان؛ و مشروطه یعنی دوره‌ نقد، نه مدح درباری.

این شیوه‌ جدید، زبان جدیدی به وجود آورد که در شرایط راکد پیشین هرگز بارقه‌ای از آن دیده نشده بود.

البته نثر ایرانی در دوره‌های قبل‌تر هم درخشش‌هایی داشت اما آنچه بود چنین نثری نبود و بیشتر به رمز و کدهای امنیتی می‌ماند یا همان چیزی که فیلسوف آلمانی (جنگ طبقاتی اشراف در میدان زبان) نامیده بودش.

حالا نثری آمده بود و شولای ادبی مشروطه می‌شد که نه سخیف و عوام‌گونه، اما مردمی و روان بود.

البته در این دوره، شعر هم افول نکرد بلکه با عوض شدن مخاطبش، با عوض شدن مضامین و هدف‌ها و الویت‌ها و با سمت‌ عوض کردن فِلِش‌ها، لحن و اتمسفر و زیبایی شناسی آن هم تغییر کرد.

ادبیات یکی از آن متغیرهایی نبود که با حدوث انقلاب مشروطه در خود تغییراتی ببیند، بلکه این هنر اصیل، خود یکی از انقلابیون حاضر در صحنه بود که حتی جایی در میان جمع گلوله می‌خورد و شهید می‌شد و جایی دیگر به زندان انداختند او را و زبان از حلقومش کشیدند اما او با خون دهان روی دیوار زندان بیتی انقلابی‌تر نوشت.

در دوره‌های پیش هر گاه در ایران سلسله‌ شاهان عوض می‌شد و تغییرات سیاسی و اجتماعی حادث می‌شدند شعر و ادبیات هم پیرو آن تغییرات، حال و هوا عوض می‌کرد اما این بار ادبیات یک پیرو خنثی باقی نماند و خود به عنوان عاملی موثر به وسط میدان تحولات آمد.

از شعرای مشروطه‌چی می‌توان به ملک‌الشعرای بهار اشاره کرد که حتی 3 سال به زندان رفت و دیوان حبسیات خود را در آنجا تحریر کرد.

علامه علی اکبر دهخدا هم جزو پیشگامان ادبی همین جنبش بود. او با امضای «دخو» در نشریات آن دوره طنز می‌نوشت.

ایرج میرزا که تا قبل از غلیان مشروطه‌خواهی در ایران، مداح اشراف به حساب می‌آمد هم با حرکت جنبش مردمی ملت ایران، به صف ادیبان دیگری پیوست که در این مسیر حرکت می‌کردند، اما آینه‌ تمام قد مشروطه در ادبیات، عارف قزوینی است. او با ترانه‌ها و تصنیف‌هایش شوری وصف ناشدنی در فضای آن روزگاران می‌دمید.

سید اشرف گیلانی هم که با عنوان «نسیم شمال» شناخته می‌شد، شاعری بود که در قالب طنز روزنامه‌ای، اشعار مؤثری برای اهداف مشروطه به طبع رساند و امروز هم خیلی از ضرب‌المثل‌هایی که می‌گوییم، جزو ابیات و مصرع‌های به یادگار مانده از اوست.

میرزاده عشقی، شاعر نوین اندیش و روبه جلویی بود که او را به ضرب گلوله از پای در آوردند. ترور عشقی به دستور رضاشاه اتفاق افتاد و نمادی از انحراف این جنبش به سمت دیکتاتوری رضاخان بود.

فرخی یزدی هم همان شاعری است که در زندان، لبان او را به هم دوختند و چند سال بعد با آمپول هوا به قتل رسید.

اما ابوالقاسم لاهوتی هم که پس از محکومیت به اعدام، از ایران فرار کرد و در تاجیکستان وزیر فرهنگ و هنر شد، از دیگر شعرای مشروطه است. او وقتی در ایران بود روزنامه «بیستون» را در کرمانشاه منتشر می‌کرد.

پروین اعتصامی از دیگر شعرای مشروطه است. شعر او با الهام از وضعیت زمانه‌اش رنگ و بوی سیاسی- اجتماعی گرفت و راه یافتن آلام قشر عادی و ضعیف جامعه به تالار مضامین پروینی، باعث خلق بعضی از ناب‌ترین اشعار اجتماعی ایران شد.

اما ‌حاج سیاح محلاتی، حاج یحیی دولت‌آبادی و میرزای امین الدوله و علی خان ظهیر‌الدوله از جمله رساله نویسان آن دوره‌اند که نثر مشروطه همیشه با اسم آن‌ها عجین است.

عبدالرحیم طالبوف، حاج زین‌العابدین مراغه‌ای و سید محمد علی جمالزاده هم داستان نویسان دوران استبداد ‌ستیزی‌اند که باید به جمع آن‌ها سید علی‌اکبر دهخدا را هم اضافه کرد.

شاید بشود به این نام‌ها باز هم اضافه کرد اما صحبت از ادبیات مشروطه به هر جا که برسد باز هم ناتمام است و در حیات و ممات تک تک آن‌ها که اینجا به طور فهرست‌وار و گذرا به آن‌ها اشاره‌ای شد، داستان‌هایی شیرین و خواندنی وجود دارد.

اساس آن چیزی که باعث متمایز شدن ادبیات آن دوره از دوران‌های دیگر می‌شود را غیر از نوپردازی‌ها و مسائلی از این دست، باید نقش فاعلیت ادبیات در عرصه اجتماع دانست.

از مشروطه به بعد معلوم شد که ادیبان می‌توانند صرفاً پیرو تحولات روز نبوده و خودشان، با سلاح قلم، دولت تعیین کنند.


یادداشت از: میلاد جلیل‌زاده



انتهای پیام/



اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار