یادداشت؛

این روزها خبری از خاک صحنه نیست؟!

یه روزگاری آدمایی بودن که برای رسیدن به صحنه نمایش زانو می‌زدن و به اصطلاح خودشون «خاک صحنه می‌خوردن».

حوزه تئاتر گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ امروز که داشتم از کوچه رد می‌شدم و همینجور با خودم شعر هزار بارمو زمزمه می‌کردم یه پسر بچه با لباس و کیف مدرسه که شرارتم از چشماش می‌بارید جلوی پام زمین خورد، اول این پا و اون پا کردم، ولی بعدش رفتم سمتش، تمام لباسش خاکی شده بود، جوری که وقتی دستشو گرفتم تا بلند شه لباسای منو هم خاکی کرد. از عصبانیت دلم می‌خواست خفش کنم، ولی اون از من زرنگتر بود و وقتی چهره آتیشی منو دید فلنگو بست و مثل فشفشه محو شد، اما بعدش یهو خندم گرفت، آنچنان که فکر کنم صدام به اصغر آقای بقال سر کوچمونم رسید.

آخه می‌دونی چیه؟! بچه که بودم وقتی می‌شنیدم یکی می‌گه خاک سفالگری نخوردی که بفهمی چه سختی داره یا خاک صحنه نمایش نخوردی که بدونی چی کشیدم تا به اینجا رسیدم، فکر می‌کردم یعنی باید لباساشون غرق خاک بشه تا به یه جایی برسن و اسم و رسمی تو حرفه و شغل خودشون دست و پا کنن. هنوز خندم بند نیومده بود که یدفعه یه پیرمرد از کنارم رد شد، آنچنان چشم غره ای بهم رفت که نمی‌دونم چجوری خندمو جمع کردم. آب دهنمو قورت دادم و یه ابرومو انداختم بالا و به راه خودم ادامه دادم. انگار نه انگار که تا همین چند لحظه پیش از شدت خنده داشتم پخش زمین می‌شدم.

راستی گفتم نمایش! داغ دلم تازه شد، نمایش‌هایی که هرکدوم برای خودشون یه سازی می‌زنن. بعضیاشون اینقدر قلمبه سلمبه هستن که تا وقتی نور رو روشن می‌کنن دو تا دستام زیر چونم قفل می‌شن و  هاج و واج می‌مونم. بعضیاشونم اینقدر از کلمات بد و چندش برای خندوندن مردم استفاده می‌کنن که دوست دارم برم پشت صندلی قایم بشم.

 آخه یه حرفایی می‌گه که... بیخیال نگم بهتره. بازیگر نماها هم که نگو. جز یه چندتایی فکر کنم داشتن رد می‌شدن از کنار یه چیزی شبیه موسسه، یا ساختمونی مثل تماشاخانه که یهو شم هنریشون گل کرده و گفتن بریم یه تست بازیگری یا اجرا بدیم. اونم که اولش با این عکس‌های سلفی یهویی از اینا که می‌گه: "منو نمایشنامه و این آموزشگاه با رفقا خیلی اتفاقیو یهویی "شروع می‌شه و رد خور نداره. انگار دیگه کسی خاک صحنه نمی‌خوره یا اگه هم بخوره میره می‌شینه تو گلوش!

ناگفته نمونه که لباساشون هم خاکی می‌شه، ولی خبری از تجربه و سفید شدن مو به صورت طبیعی تو این کار نیست. قدیما یکی میخواست آرزو کنه روی صحنه تاتر بره باید از هفت خوان رستم رد می‌شد، اما حالا اینا هم رستمو درس می‌دن هم براش بلیط میگیرن تا بیاد بشینه روی صندلی ردیف اول!!!

روی هر دیواری که نگاه کنی از 50 تا کاغذ و اطلاعیه چسبیده به دیوار 48 تا و نیمش مربوط به آموزشگاه نماهای بازیگریه. 

"اگر می‌خواهید سوپر استار بشید فقط با هشت جلسه، تضمینی، جون خودم این تن بمیره! با این شماره تماس بگیرید". هشت جلسه؟! آخه من نمی‌دونم با هشت جلسه که پول وحشتناکی هم می‌گیرن، کی می‌تونه بازیگر بشه؟!! اونم اینایی که طبق روایت اهل فن دست چپ و راستشونم به زور می‌دونن! آخرشم بعد از گذروندن دوره فقط یه لباس با طرح لنگ از این ملافه‌ای‌ها از اونورم یه سبیل عهد قاجاری با یه سیگار که برگم باشه چه بهتر، میرن تو توهم سوپر استار شدن!!! 

انگار دیگه خاک صحنه برای بعضی‌ها تبدیل به دود صحنه شده و دیگه هیچ معنایی نداره، جالبیش اینجاس. مردمی که بعد از دیدن نمایش این جماعت بیرون میان، البته نه همشونا، یه سری که هم من می‌دونم هم خودت هم اصغر آقا بقال سر کوچمون، یه بادی به غبغب می‌ندازن و چهار تا کلمه فلسفی نما بلغور می‌کنن که بگن: "آره، ما هم هستیم، ما خیلی هنرمندیم".

شایدم با اینطوری پیش رفتن، فرضیه بچگی‌هام کاملا به وقوع بپیونده و همه اونایی که روی صحنه می‌رن دیگه فقط لباساشون خاکی می‌شه و موهاشون با ماژیک و رنگ مو سفید بشه، اونم نه کامل، بلکه "های لایت" ریز از سفیدی مابین موهاشون خودنمایی کنه و دود سیگار هم به صورت حلقه‌ای نظر همه رو جلب کنه.

 خلاصه اگه بخواد اینطوری پیش بره یا تحصیلکرده‌های هنر باید لنگ بپوشن و بادی به غبغب بندازن و برن بشینن به تماشا و آخرشم بگن‌:"وای چه شاهکار بی‌نظیری" یا اونا باید لباس‌های الکی خاکی شده خودشون رو بزارن گوشه کمد و برن و خاک واقعی صحنه بخورن!
                                                                                                                                  یادداشت: نیلوفر جوانشیر 

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۲۶ ۲۲ مهر ۱۳۹۴
مطلب جالبی بود
موفق باشید خانم جوانشیر