اشعار فاطمی؛

بسته شعری ویژه شهادت حضرت زهرا (س) ۱۳۹۵/۱۲/۰۵

زیباترین سروده های فاطمی را در این گزارش بخوانید.

به گزارش خبرنگارحوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛شاعران با زبان شعر، عشق و ارادت خود را به بهترین بانوی عالم؛ حضرت فاطمه الزهرا (س) به تصویر می کشند. ما نیز به مناسبت شهادت آن یگانه بانوی اسلام، بخشی از اشعاری که در وصف ایشان سروده شده را در این گزارش آورده ایم.
 
 
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
 
دیوار به در گفت مبادا که شوی باز
این سینه، دگر طاقت آزار ندارد
 
خون گریه کن ای دیده، که یار همه عالم
جز محسن شش ماهۀ خود یار ندارد
 
تنها شفق سوخته‌دل بود که می‌گفت:
«گل تاب فشار در و دیوار ندارد»
 
خون جگرش دم به دم از دیده بریزد
آن کو زِ غمت دیدۀ خون‌بار ندارد
 
مردم همگی بندۀ دنیا شده آری
دین ‌است متاعی که خریدار ندارد
 
استاد غلامرضا سازگار 
 
یاس من رفت و به من شکوه ز اغیار نکرد
با من سوخته دل درد دل ابراز نکرد
 
تا نفس داشت مرا از دل و جان یاری کرد
گر چه کس یاری او جز من بی یار نکرد
 
کمر یاری من بست که پهلوش شکست
بی جهت همسر من تکیه به دیوار نکرد
 
از فشار در و دیوار به من هیچ نگفت
گله از سوز دل و سینه و مسمار نکرد
 
گر چه از ضرب لگد محسن او گشت شهید
در بَرِ دیدۀ من دیده گهربار نکرد
 
بازویش گشت کبود از اثر ضرب غلاف
تا گه غسل، مرا آگه از این راز نکرد
 
سیلی از دست عدو خورد مرا تا دم مرگ
واقف از سوز دل و زردی رخسار نکرد
 
آخر این داغ مرا می کشد ای مرگ بیا
که ز من خواهشی آن یار وفادار نکرد
 
مرحوم استاد ژولیده نیشابوری
 
نور با آینه وقتی متقابل باشد
ذره کوچکتر از آن است که حائل باشد
 
نور، زهراست و آئینه علی، ذره کجاست
که در این بین فقط عاطل و باطل باشد
 
برترین خلقت دنیاست،‌عجب نیست اگر
که علی نیز به زهرا متوسل باشد
 
رو به قبله ست همه عمر، خدایا! غلط است
قبله بایست به سمتش متمایل باشد 
 
اگر این طرز نماز است که او می‌خواند
ترس دارم که نماز همه باطل باشد
 
دل محال است ولی عقل دلش می‌خواهد
بین زهرا و خدا فاصله قائل باشد
 
یک نفر آمده در را به لگد می‌کوبد
پشت در باز هم ای کاش که سائل باشد
 
نیمرخ می‌شود، انگار علی آمده است
ماه، دیگر به دلش نیست که کامل باشد
 
محمدحسین ملکیان 
 
نام تو را نوشتم و پشت جهان شکست
آهسته از غم تو زمین و زمان شکست
 
پرسید آسمان چه نوشتی که این‌چنین...
گفتم که فاطمه، کمر آسمان شکست
 
هجده بهار دیدی و در سوگ تو دلم
بعد از هزار و سیصد و چندین خزان شکست
 
ای دل بسوز و بشکن تا باورت شود
حتما دری که سوخته را می توان شکست
 
بانوی نور در دلتان رنگی از خداست
زیباتر است بر قد رنگین کمان شکست
 
با هر دری که بعد نگاه تو باز شد
انگار در گلوی علی استخوان شکست
 
مهدی مردانی
 
نقطه ی ثقل عنایات فقط مادر ماست
باب احسان و کرامات فقط مادر ماست
 
امة الله ولی سیده ی عالمیان
مادر شیعه و سادات فقط مادر ماست
 
همه شب پای ورم دار شهادت بدهد
روح طاعات و عبادات فقط مادر ماست
 
وصف آن زینت گوش و سر گردن این بود
برتر از هرچه مقامات فقط مادر ماست
 
گر خدا نور سماوات و زمین است به حق
جلوه ی کامل مشکات فقط مادر ماست
 
مرد اگر بود به والله که پیغمبر بود
وجه رب در همه حالات فقط مادر ماست
 
امتحان گشته ی حق صابره در هرچه بلا
منشاء سرّ موالات فقط مادر ماست
 
کربلا وسعت آن ضربه ی سیلی باشد
صاحب کل بلیات فقط مادر ماست
 
خون مسمار نشان سر نیزه دارد
قبله ی درد و مصیبات فقط مادر ماست
 
قاسم نعمتی 
 
فقط نه اینکه تو از انبیاء سری زهرا
که با علی و پیمبر برابری زهرا
 
تو ام احمد و کلثوم و زینب و حسنین
اصالتاً به امامان تو مادری زهرا
 
بزرگ لفظ حقیریست در بزرگی تان
ظهور و مظهر الله اکبری زهرا
 
صحیفه ی تو که شد کاتبش امیر کلام
گواست مثل پیمبر پیمبری زهرا
 
قسم به لیلة الاسری تو لیلة القدری
قسم به چشمه ی زمزم تو کوثری زهرا
 
تو کیستی که شبی در قبیله ی کفار 
به نور چادرت اسلام پروری زهرا
 
زمان فتنه که دستان مرتضی بسته است
تو ذوالفقار سخنگوی حیدری زهرا
 
تو یک تنه، همه ای در مصاف با دشمن
تو کفو شیر خدایی، دلاوری زهرا
 
درست آخر دنیاست، اول حشر است
اگر که دست به معجر بیاوری زهرا
 
امیر عظیمی 
 
گیتی آشفته شد از داغ بیان من و تو
شعله زد سیلی آن کوچه به جان من و تو
 
دست آن ظالم پرکینه ی پست نامرد
ظلم شیطان صفتان داد نشان من و تو
 
شده پژمرده از آن صائقه روی چو گلت
برق آن پنجه شده رمز خزان من و تو
 
بر سرپنجه ستادم که بگردم سپرت
مانده در خاطرمان قد کمان من و تو
 
شرحی از ضربه ی سنگین غصاوت بدهد
سوزش و سرخی آن اشک روان من و تو
 
روز روشن زچه شد تیره به چشم تو و من
کوچه ی غدبت ما تیره جهان من و تو
 
مادرا نقش زمین گشتی و ماندم خجلت
ناله از بی کسی است ورده زبان من و تو
 
ازهمان کودکی ام پیر غم تو شده ام
مانده درسینه نهان راز میان من و تو
 
تو بکش چادر خاکی به رخ و دم نزنم
تا نسوزد پدر از سر نهان من و تو
 
می زدی ناله بیا ای پسرم در بر من
چشم گریان خدا شد نگران  من و تو
 
قامتت مانده کمان از پس آن روز سیاه
رفته در کوچه ز کف تاب و توان من و تو
 
شده در فرض نمازه یاری شیر خدا
شه مظلوم علی ذکر اذان من و تو
 
می کنند گریه به حال من و تو ارض و سما
کرده طوفان به جهان آه و فغان من و تو
 
مادر و کودک دل خسته ای از این همه ظلم
گوئییا هرچه غم است گشته از آن من و تو
 
می نویسد غم ما "شاکر" پر شعله ی داغ
تا نشیند ز کرم بر سر خوان من و تو
 
شاکر محمودالکربلایی
 
 
 
انتهای پیام/
 
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.