گزيده‌اي‌‌ ازسرمقاله‌ روزنامه‌های سه شنبه

گزيده‌اي از سرمقاله روزنامه‌هاي امروز را مي‌توانيد، اينجا بخوانيد.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،

مقاله امروز روزنامه کیهان ،نوشته محمد ايماني را در ذیل می خوانید:

اين گدايان گشاده دست !

1- آخرين ارزيابي آمريكايي ها درباره ايران كدام است؟ شوراي آتلانتيك كه يكي از اتاق فكرهاي مهم آمريكاست به فاصله 2 سال، دو ارزيابي ارائه كرده است. اين شورا به تازگي در گزارشي اعلام كرد «ايران به صخره اي به مراتب بزرگتر از صخره مالي آمريكا تبديل شده و معضل مالي دولت ايالات متحده با همه اهميت به مراتب كوچكتر از صخره ايران است...

 صخره ايران فراتر از ظرفيت پاسخگويي موثر و خلاقانه ماست». 2 سال پيش- 22 آذر 1389- نشستي با حضور 3 مشاور امنيت ملي در دولت هاي فورد، كارتر، بوش پدر و اوباما در شوراي آتلانتيك برگزار شد. برژينسكي در آن نشست درگيري نظامي با ايران را فاجعه آميز دانسته و رد كرد.

 همان زمان دويچه وله درباره نشست برژينسكي، اسكوكرافت و جيمز جونز گزارش داد «3 مشاور پيشين كاخ سفيد هم عقيده بودند كه جهان در يك نقطه عطف تاريخي از هنگام فروپاشي اتحاد جماهير شوروي قرار گرفته و جنبش فراگير در خاورميانه نشانه اين دوره تاريخي است. برژينسكي گفت ما نيازمند درك عميق تر از چالش هاي بين المللي هستيم كه آمريكا در جهان با آنها روبرو شده است. يكي از دلهره آورترين موضوعات اين است كه ما در مقايسه با گذشته با چالش هاي پيچيده تري مواجه هستيم و در شرايط عجيبي به سر مي بريم».

2- با صخره بزرگ ايران چه مي توان كرد؟ 34 سال است كه هر ضربه دشمن به اين صخره باعث صلابت بيشتر آن شده است، مانند آهن تفته اي كه با هر ضربه پتك محكم تر مي شود. اين حقيقت را نيويورك تايمز چند سال پيش نوشت كه سياست پتك در برابر ايران جواب نداده است. اوباما با شعار تغيير آمد و مدعي شد دست دوستي به سوي ايران دراز كرده است.

 اسفند 87 و فروردين 88 بود كه مدعي دوستي شد اما 5-4 ماه بعد وقتي آتش آشوب برافروخته شد، آمريكا بي نقاب به ميدان آمد و منافقين را به همراه تروريست ها به عرصه آورد. پس از آن هم دست به كار تشديد تحريم هاي «گزنده» و «فلج كننده» شد تا ثابت كند توبه گرگ مرگ است و شيوه «دست چدني» تفاوتي نكرده، اگرچه دستكش مخملين روي آن پوشيده اند. 3 سال پس از آن جنگ نرم شگفت، گزارش شوراي آتلانتيك مي گويد صخره ايران محكم سر جاي خود باقي است.

صخره با انفجار از جا كنده مي شود. اما مثلث آمريكا و انگليس و اسرائيل با وجود چند دهه آزمون و خطا، ماده منفجره اي را كه تا عمق اين صخره بزرگ كارگر شود و آن را از درون متلاشي كند پيدا نكرده اند. آنها انواع بمب هاي ضد بتون ساخته اند كه مي تواند تا ده ها متر در عمق زمين نفوذ كند اما نتوانسته اند مواد منفجره اي را كه از عهده صخره ملت ايران برآيد، طراحي كنند. چه بايد بكنند؟ نخست بايد جنس اين صخره و علت استحكام آن را معلوم كنند.

سپس بايد نوعي از مواد منفجره و بمب هاي مرحله اي را فراهم كنند كه تا عمق صخره را بشكافد و صلابت آن را درهم بشكند. اين انفجار بايد از چند زاويه انجام شود و به هم برسد. روش بي ثبات سازي و «انهدام و انحلال تركيبي» آخرين گزينه مي باشد كه طي چند سال گذشته در دستور كار قرار گرفته است. به زعم آنها انبوهي از مواد انفجاري بدون چاشني انفجار فعال نمي شوند.

3- مدتي پيش توفيق هم سخني با چند تن از برادران مسلمان يكي از كشورهاي اسلامي دست داد. به تناسب، چند عبارت از كلمات والاي استاد شهيد مرتضي مطهري به نقل از كتاب حماسه حسيني براي آنها قرائت شد آنجا كه استاد در كلماتي شعورآميز و شورانگيز مي فرمايد امام حسين عليه السلام جريمه يك روح بزرگ و روح شهيد را در كربلا داد، روح بزرگ است كه انسان را وادار مي كند سر در آتش تنور ببرد و بگويد سوزانندگي آتش را بچش تا در كار پابرهنگان و مستضعفان كوتاهي نكني.

در ميانه كلام، اشك از چشمان آن برادران جاري شد. با علاقه مي پرسيدند گوينده اين كلمات كيست و مأخذ آن كجاست؟ اين، آلياژ صخره ايران و عمق استراتژيك آن در عرض و طول خاورميانه است. محبت اهل بيت عليهم السلام است كه يك ملت را روئين تن مي كند و شرط اين محبت، ايمان است. به فرموده رسول خدا دل هاي مومنان ظرف محبت هميشه فروزان امام حسين عليه السلام است. «انّ لقتل الحسين حراره في قلوب المومنين لا تبرد ابدا».

همين محبت است كه وقتي قرار مي شود ضريح جديد حرم مطهر امام حسين(ع) از قم به كربلا رهسپار شود، جنبشي اعجاب انگيز در مسير حركت به راه مي اندازد و شبكه دولتي انگليس را وا مي دارد كه به روشنفكران لائيك هشدار دهد ملاحظه اين باور و اشتياق عمومي را بكنند و علنا با اين محبت سرشاخ نشوند. اين محبت است كه از جنگ تحميلي، دفاع مقدس پيروز ساخت و دست قدرت به سينه تحريم هاي خصمانه و خباثت آلود دشمن كوفت.

 و همين محبت بود كه قيام الهي و جنبش مردمي نهم دي 1388 را آفريد تا استراتژيست هاي سازمان سيا، موساد و ام آي سيكس براي چندمين بار در پروژه جنگ و كودتا و انقلاب مخملين غافلگير شوند و به همان جمع بندي سازمان سيا پس از پيروزي انقلاب اسلامي برسند كه دكتر مايكل برانت رئيس بخش شيعه شناسي سيا بعدها روايت كرد. «همراه مديران سرويس جاسوسي انگلستان كه سابقه حضور بيشتري نسبت به ما در خاورميانه دارند، علت پيروزي ناگهاني انقلاب ايران را بررسي كرديم و به اين نتيجه رسيديم كه خون حسين نواده پيامبر[ص] و رهبري و روحانيت و مرجعيت، نقش اصلي را در اين اتفاق بزرگ داشته اند».

4- 21 مي 1996 (32 ارديبهشت 1375) مادلين آلبرايت وزير خارجه دولت كلينتون در برنامه 06 دقيقه تلويزيون CBS عبارتي را بر زبان آورد كه ميزان سبعيت آمريكا را بيرون مي ريخت. لزلي استال مجري سي بي اس از وي پرسيده بود «ما شنيده ايم كه نيم ميليون كودك عراقي در اثر تحريم ها جان باخته اند. اين تعداد از كودكان كشته شده در هيروشيما هم بيشتر است. آيا رسيدن به اهداف آمريكا با چنين هزينه و بهايي مي ارزد»؟ آلبرايت كه بعدها به جانور سياسي معروف شد در پاسخ گفت «اين سؤال سختي است اما در مورد بهاي آن فكر مي كنم بله مي ارزد.

«The price is worth it ». 51 سال بعد برده ديگري از شما بردگان زن و مرد در دستگاه سياست آمريكا- هيلاري كلينتون- از تحريم هاي «گزنده» و «فلج كننده» عليه ملت ايران خبر داد. آنها چند سال پيش از آن نيز سوخت 02 درصد نيروگاه اتمي تهران را كه راديو داروهاي مصرفي از سوي قريب يك ميليون بيمار را تامين مي كرد، تحريم و از ملت ايران دريغ كردند. خوب يا بد، اين سيماي واقعي آمريكاست.

5- يك پرسش راهبردي در اين ميان وجود دارد. رژيم هاي مستكبري كه از پيشرفته ترين فناوري ها گرفته تا قطعات هواپيماي مسافربري و خودرو، و دارو و داد و ستد تجاري را از ملت هايي چون ملت ايران دريغ مي كنند، چرا به حوزه جنگ فرهنگي- عقيدتي كه مي رسد حاضرند ده ها ميليارد دلار هزينه كنند تا آنها در معرض بمباران ماهواره اي و اينترنتي و رسانه اي قرار داشته باشند؟ گرگ هاي گداصفت و انحصارطلب و بخيل دنيا با كدام تلقي در حوزه فرهنگ و رسانه اين چنين سخاوتمند و بخشنده شده اند كه مي خواهند به فقيرترين اقشار و دورافتاده ترين مناطق ما، جرعه هاي «رسانه آزاد»! را بنوشانند؟ آيا اين آب سيراب كننده است يا جرعه تخدير و جام زهر؟!

 شبكه دولتي انگليس كه 95 سال پيش اسم رمز كودتاي 82 مرداد را اعلام كرد تا كودتاگران كار نهضت ملي نفت را يكسره كنند، اكنون مشغول اطلاع رساني آزاد است و مخاطب خود را از بي خبري خارج مي كند؟! بودجه هاي هنگفت رسمي و محرمانه آمريكا و انگليس و برخي كشورهاي ديگر در بحبوحه بحران وخيم مالي آن رژيم ها، چرا به سوي سازمان ناتوي فرهنگي سرازير و در قبال افكار عمومي ما هزينه مي شود؟ آيا شهروندان ايراني، دوست داشتني تر از شهروندان آمريكايي و انگليسي و... شده اند؟!

6- صخره ايران آلياژي ساخته شده از «ايمان، اميد و اراده» است. انفجار مورد نظر دشمنان ملت ايران بايد به اين بنيان هاي اقتدار و استحكام رخنه كند. دشمن، ماه ها بلكه سالهاست مشغول جاسازي بمب در عرض و طول جامعه و سياست ماست همچنان كه سال هاست اين بمب هاي متنوع شناسايي و خنثي مي شوند.

دشمن معتقد است 3 ضلع چالش(سياسي، اقتصادي و فرهنگي) را بايد به هم رساند و يكي را چاشني انفجار ضلع ديگر كرد تا كاركردي شبيه كاركرد بمب هاي مرحله اي، بتوني يا خوشه اي فراهم شود. به زعم دشمن، رقابت هاي سياسي كه از حد و مرز قانون و اخلاق و عقلانيت عبور مي كنند- در فرايند انتخابات يا غير از آن- فرصت مهم جاسازي بمب است. گروه هاي خائن به مردم خود يا جاه طلب و خودكامه هم كه اين جاسازي را انجام دهند، فعالند. منافقيني نظير كشميري نقش مهمي در اين عرصه بازي مي كنند.

در ضلع دوم، فشار سنگين تحريم ها تنها با چاشني فرصت طلبي مافياي «اقتصادي- رسانه اي- سياسي» و «غفلت و سوءمديريت برخي مديران» مي تواند عمل كند. گراني و تورم فرصتي براي آزار دادن و به ستوه آوردن طبقات شريفي است كه در روزگار سختي بيشترين هزينه ها را براي كشور و انقلاب داده و در عين حال به حداقل هاي بهره مندي قناعت كرده اند.

ضلع سوم، جنگ رواني و فرهنگي و اعتقادي سنگيني است كه گروه هاي «مستضعف فرهنگي» را هدف گرفته است. اين شبيخون فرهنگي جرعه اي در جان مخاطب خود مي ريزد كه او را كامجو، پر توقع، عقده اي، پرخاشگر، مستأصل، ناراضي و كم طاقت مي سازد، درست مانند گروهي از سپاهيان طالوت كه به خاطر عدم اطاعت از امر الهي و نوشيدن از آب چشمه نهي شده، در برابر سپاه جالوت طاقت از كف دادند و گفتند «لا طاقه لنا اليوم. ما امروز طاقت مقاومت و مجاهدت نداريم».

دشمن درصدد است در ميان مدت يا بلندمدت اين 3 محور تهاجم را به هم الحاق كند و ضمن ترويج و گسترش انواع جرايم- ناشي از گسترش بي تقوايي- كشور را از درون بي ثبات سازد و دچار انفجار و انهدام و انحلال دروني كند. در چنان روز موهومي اولين لگد دشمن نثار منافقين و عناصر كامجو مي شود.

7- ملت ما با يك جنگ همه جانبه مواجه است. هنر بزرگ انقلاب به شهادت تاريخ 43 ساله آن، غلبه بر تمام چالش هاي بزرگ بوده است. اين وعده حق است كه «الذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا». شرط مهم، درك حقيقت جنگ و احساس تكليف جهاد در مقابل آن است. پيروزي با پاكي جان ها به دست مي آيد. به تعبير آيات الهي در سوره نصر «هنگامي كه نصر الهي آمد... تسبيح حق بگو و استغفار كن». پيروزي هاي بزرگ، برخي همراهان كاروان انقلاب را مغرور و غافل كرد. اين عارضه را بايد برطرف كرد. شرط ديگر تشكيل جبهه و صف و ستاد مشترك فرماندهي در سطوح اجتماعي، عمومي و حاكميتي سياست است.

مجادله و پرگويي و جنگ هاي زرگري ژورناليستي، مجال هماهنگي و تدبير و تصميم به دور از چشم دشمن را تنگ مي كند. گره مشكلات با مجادلات تريبوني و منازعات رسانه اي گشوده نمي شود. سياستگران و رسانه هايي كه به اين فضا دامن مي زنند، در حق مردم خود جفا مي كنند، اگر خيانت نكرده باشند. چنين تبادل آتشي فقط فضا را گرگ و ميش مي كند و فضا كه غبارآلود شد، آن وقت است كه احتمال اشتباه نيروهاي جبهه خودي افزايش مي يابد.

ما هنوز كه هنوز است به خاطر اين آشفتگي و به هم ريختگي صفوف، تلفات مي دهيم. طيف معتنابهي از اظهارات سياسي و تحليل هاي رسانه اي، شليك به نيرو و جبهه خودي است. بايد ضمن تقواي جمعي، براي تصميم هاي مهم اقتصادي و سياسي و فرهنگي تنازل كرد و امور ولو مهم را- حاشيه ها كه جاي خود دارد- فداي «اهمّ» و مصلحت بزرگتر نمود. نخبگان ما بايد قدرشناس فرهنگ ايمان باشند تا باور و فرهنگ عمومي مصونيت بخش محفوظ بماند. اعتقاد و اميد و اراده است كه شعار هيهات مناالذله را اسباب روئين تني ايران كرده است. صخره، استعاره اي ناقص از صلابت ماست.

مهدي محمدي در یادداشتی برای روزنامه وطن امروز این طور نوشت:

هاشمی جدید؟

آیا ما بزودی با یک هاشمی جدید مواجه خواهیم شد؟ رویه هفته‌های گذشته آقای هاشمی نشان می‌دهد این امر اجتناب‌ناپذیر است. درست مثل سال 88 که ایده و واژه تقلب از دل دم و دستگاه آقای هاشمی جوشید و به تدریج در همه جبهه اصلاحات فراگیر شد و آن را به جبهه فتنه بدل ساخت، این بار هم ایشان منادی کلید واژه «انتخابات آزاد» شده است. ظاهربینانه‌ترین سوالی که می‌توان کرد این است که چرا مصوبات کنفرانس پراگ و بروکسل ضدانقلاب را از زبان ایشان می‌شنویم؟ البته در واقع باید بسیار فراتر از این رفت.

چند‌ماه مانده به انتخابات 88، زیر سوال بردن مکانیسم برگزاری انتخابات بدل به اسم رمز فتنه‌ای شد که هنوز آتش آن دامن برخی خواص را رها نکرده است. حالا قضیه فراتر از زیر سوال بردن مکانیسم انتخابات رفته است. برخلاف کلیدواژه تقلب که با مکانیسم برگزاری انتخابات درگیر بود، کلیدواژه انتخابات آزاد با اصل مشروعیت نظام سیاسی که برگزارکننده انتخابات است و دولت برآمده از آن، درگیر است. معنی این حرف این است که آقای هاشمی و دوستانشان در آن طرف آب –که هنوز نمی‌دانیم کدامشان امر کننده است و کدام امربر- این بار هدفگذاری خود را بسیار وسیع‌تر کرده‌اند.

ادبیات آقای هاشمی روز به روز رادیکال‌تر می‌شود. خوب می‌شود فهمید که او از یک‌سو احساس حقانیت می‌کند و از سوی دیگر احساس فرصت. احساس حقانیت می‌کند به این دلیل که اشتباهات دولت و انحراف منحرفان را دلیل حقانیت خود و آنچه در سال 88 کرد، گرفته است در حالی که حلقه انحراف اگر منحرف نامیده می‌شود از جمله به این دلیل است که به امثال آقای هاشمی هم به لحاظ سازمانی و گفتمانی نزدیک شده است.

 احساس فرصت هم می‌کند. ظاهرا تلقی آقای هاشمی این است که می‌تواند دولت یازدهم را از آن خود کند. عبارت دقیق‌تر این است که آقای هاشمی گمان می‌کند قادر است یک بار دیگر با تکیه بر سرمایه اجتماعی چپ و بخشی از اصولگرایان، دولت‌سازی کند. بده و بستان هاشمی و چپ، فتنه 88 را به‌وجود آورد.

در یک تعریف دقیق، فتنه 88 محصول ترکیب بدنه اجتماعی چپ و بازی سیاسی هاشمی بود که هیچ کدام بدون دیگری نمی‌توانست چنان بساطی را علم کند. اکنون دوباره عنان و اختیار چپ در دست هاشمی است. در گام اول هاشمی تلاش می‌کند بر خلاف آنچه امثال محمد خاتمی در سر می‌پرورانند، ادبيات و اگر مقدور بود، رفتار چپ علیه نظام را رادیکال کند. او تصور می‌کند اکنون زمان انتقام کشیدن از سیستمی است که او را به عنوان یکی از سران فتنه شناخت و شناسانید.

چپ هنوز به طور کامل در دامی که هاشمی برای آن افکنده گرفتار نشده چرا که زعمای آن ظاهرا فهمیده‌اند که اتفاقا به جای چسبیدن به میراث نحس 88 باید تا می‌توانند از آن فاصله بگیرند و به نوعی خود را از شر آن خلاص کنند ولی هر چه هاشمی فعال‌تر شود –که می‌بینیم شده- احتمال اینکه مجددا چپ را به دنبال خود بکشد، بیشتر خواهد شد.

گام دوم این است که پس از تزریق رادیکالیسم به راس و بدنه جریان چپ، برای به اجماع رسیدن آن حول یک گزینه تندرو که بتواند ادبیات جدید مدنظر آقای هاشمی را حمل و نمایندگی کند، اقدام کند. چند‌ماه پیش، زعمای جریان اصلاح‌طلب تصور می‌کردند اجماع در انتخابات 92 برای آنها آسان‌ترین کار خواهد بود اما حالا دریافته‌اند چپ جدید برخاسته از دل عبرت‌های 88 دیگر به سادگی حاضر نیست همه کارهای خود را با خاتمی و خوئینی‌ها هماهنگ کند. هاشمی تنها کسی است که خیال می‌کند می‌تواند این بل‌ بشو را جمع کند و ظرف چند‌ماه پس پرده جریان چپ را حول کاندیدایی که خود می‌خواهد، متحد کند.

درون اصولگرایان هم آنطور که از قرائن می‌توان فهمید هاشمی مشغول 2 کار مهم است. اول اینکه یک جریان تجدیدنظرطلب ایجاد کند که بی‌محابا تفکر و ادبیات نظام درباره آنچه را که فتنه 88 نامیده شده، نقد کند. جای تاسف است اما ردپای واسطه‌های آقای هاشمی در آنچه اکنون آقای حبیب‌الله عسگراولادی می‌گوید به‌وضوح قابل مشاهده است.

این برای هاشمی بهترین حالت است که کسانی از بزرگان جریان اصولگرا دوره بیفتند و بگویند، نمی‌دانند فتنه چیست! یا اگر هم بدانند موسوی و کروبی و به طریق اولی هاشمی را فتنه‌گر نمی‌دانند. نان این حرف‌ها را چند‌ماه دیگر از یک طرف هاشمی خواهد خورد که می‌خواهد پوستین حقانیت پهن کند و از سوی دیگر ضدانقلاب که بنا دارد نظام را بابت آنچه با جریان فتنه کرده به چالش بکشد. گام دوم هاشمی درون اصولگرایان پنهان‌تر است. آقای هاشمی اکنون تلاش‌هايي جدی را آغاز کرده برای اینکه درون اصولگرایان کاندیداسازی کند یا اگر نتوانست ادبیات و منطق سیاسی خود را به کاندیداهای بالفعل اصولگرایان تحمیل کند.

قلب این ادبیات هم که حالا دیگر پنهان نیست و با یک بار خواندن فرمایشات اخیر ایشان می‌توان از آن سر درآورد، این است که کشور تاکنون درست اداره نشده و نخواهد شد مگر اینکه به دست دار و دسته ایشان سپرده شود. آقای هاشمی سخت علاقه‌مند است گفتمان و ادبیات او در سال 92 فراگیر شود و همه از چپ و راست ولو رقیب یكدیگرند عملا همان حرف‌هایی را بزنند که او می‌خواهد و می‌پسندد.

 92، 88 نیست ولی آقای هاشمی به طرزی عجیب و غریب در حال پیمودن مرحله به مرحله فرآیندی است که تقریبا هیچ تفاوتی با آنچه در سال 88 کرد، ندارد؛ با این تفاوت که این بار اولا خارجی‌ها هم علنا به کمکش آمده‌اند و ثانياً بخشی از جریان انحراف هم به‌رغم همه شعارهایی که در ضدیت با هاشمی می‌دهد در حال تثبیت و تسجیل منطق اوست. سوال این است که فتنه‌انگیزی‌اي چنین آشکار تا کی تحمل خواهد شد؟

«ما منتظريم آيا!؟»عنوان مقاله امروز روزنامه خراسان نوشته کورش شجاعي:

به ظاهر که نيست! به گفتار هم نيست! حتي به رفتار هم مي تواند نباشد! بايد از خود پرسيد اندرون قلب و دل و در ذهن ما چه مي گذرد؟ ظاهر را مي توان آراست و بر خلاف باطن به مردمان و حتي به خود نشان داد! حرف ها را هم به گونه اي مي توان بر زبان جاري کرد به گونه اي که فاصله اي بسيار دور و بعيد با نيت ها و باورها و دل خواسته ها داشته باشد!

حتي رفتارها را هم مي توان گاه و شايد بسياري از اوقات آن گونه نشان داد که مورد علاقه و مقبول باشد! اما هر کدام از ما خود بيش از هر کسي از آن چه در دل و ذهن و انديشه و خاطرمان خطور مي کند آگاهيم و واي بر آن اسف بار وضعيتي که گفتار و رفتار و ذهنيات خود را هميشه حق بدانيم که اگر به چنين پندار باطلي دچار شويم و اصرار ورزيم معلوم نيست که روزي حتي هر چند دور روي نجات را ببينيم.

 چقدر از ما آدم ها که خود را چشم به راه و منتظر «ناجي» و «مصلح» مي دانيم آن گونه که بايد به دنبال حقيقت، معرفت، عدالت، عطوفت، مروت، متانت و اطاعت از اوامر خالق هستي و دوري گزيدن از منهيات حضرتش هستيم؟ آيا در آشکار و نهان حرمت خلق خدا را نگاه مي داريم و حقوقشان را پاس مي داريم، آيا اسرار مردمان را حفظ مي کنيم و آبرويشان را نگاه مي داريم، آيا اگر کاري به دست داريم درست و به جا و به هنگام انجام مي دهيم، آيا راستگو و در ظاهر و باطن درست کرداريم و در انديشه درست پنداريم، آيا نگاه هايمان سالم است، آيا به پلشتي و نادرستي گناهان نابخشودني دروغ، غيبت، تهمت، بدبيني و بدگويي، کم کاري، کم فروشي و گران فروشي و سرکيسه کردن مردم، رشوه، احتکار و اختلاس آلوده ايم؟ و آيا...

از آن عده که باوري ندارند و يا به انحراف جدي دچارند و حتي از آنان که ادعاي چشم انتظاري «آقا» را ندارند چندان گله اي نمي توانيم داشته باشيم گله از آن جماعت و همين برخي از ما است که هم ظاهرمان را حفظ مي کنيم هم در گفتار مدعي هستيم و حتي برخي اوقات رفتارمان را نيز به گونه اي نشان مي دهيم که مقبول بيفتد.

 گله جدي از برخي از ما و از جماعتي است که فقط خود را «در راه» و جمله ديگران را «در بيراه» مي پنداريم و مي پندارند، بي آن که هردم و يا حداقل هر روز سري به دل هايمان بزنيم و حق باورانه بسنجيم که آيا ما که ادعاي چشم انتظاري مصلح و ناجي کل را داريم ما که خود را در انتظار عدالت گستري مهدي موعود مي دانيم ما که خود را چشم به راه و تشنه چشمه جوشان معرفت و عطوفت حضرت بقية ا... مي دانيم ما که خود را چشم انتظار طلوع دوباره خلق و سيره محمدي از شرق انتظار هستي مي دانيم آيا خود آن گونه که بايد دل به نور معرفت و حقيقت روشن کرده ايم و هر روز که از عمرمان گذشته است بر اين روشني افزوده ايم؟

 آيا هر لحظه به وجدان خود سر مي زنيم تا گفتار و کردار خود را به سنجه وجدان و فطرت اين وديعه پاک الهي بسنجيم؟ آيا نهال مروت که لازمه و قائمه رشد و شکوفايي شخصيت والاي انساني و الهي آدمي است را در وجود خود غرس کرده ايم و از ثمرات شيرين و گران قدرش مردمان را بهره مند کرده ايم؟

آيا در عمق وجود خود سنجه و ترازوي عدالت را نشانده ايم تا به سنجه عدل، نيت و گفتار و رفتار و ذهنيت هاي خود را محک بزنيم؟ آيا دل که بايد «خانه مهر» باشد و خالي از کينه و بغض عداوت - مگر بغض دشمنان خدا و رسول و قرآن و عترت و انسانيت - همان دل که بايد جويبارهاي خيرخواهي هميشه در آن روان باشد همان دل که بايد خالي از حقد و کين و حسد باشد همان دل که بايد به عشق خدا و قرآن و عترت و خلق خدا بتپد همان دل که دائم بايد خير و صلاح بندگان خدا در آن جاري باشد همان دل که قلب و مرکز و جان انسان است همان قلب و دل مومن که عرش رحمان و جايگاه عشق خداوند سبحان است.


 آيا خون پاک و عطر دل انگيز خيرانديشي و نيکوکاري و صالح بودن در آن جاريست؟ ما که خود را «منتظر آقا» و چشم به راه مولا مي دانيم تا بيايد و به اذن خداوند پرچم عدالت گستري به دست گيرد و کار جهان و همه مردمان جهان را به خير و صلاح رستگاري سامان بخشد و به سر انگشتان با کفايتش تمامي گره ها را از کار بسته جهان باز کند و اسباب و بستر نجات انسان ها را مهيا فرمايد، آيا خود را به ادب انتظار مودب کرده ايم، دل و دست به خير و نيکوکاري به مردمان داريم؟ آيا در انديشه نشاندن گل لبخند بر چهره اي هستيم؟ آيا هر روز و هر وقت که مي توانيم گره از کار خلق خداوند مي گشاييم يا نه خداي ناکرده با ظاهري آراسته و حتي گفتاري ظاهراً پيراسته، در ذهن و در دل و در گفتار و کردار گره به کار مردمان مي اندازيم و خيرشان را نمي خواهيم و کاري برايشان انجام نمي دهيم،دستي بر سر يتيمي نمي کشيم، جنگ و دعوايي را به صلح و دوستي رهنمون نمي شويم.

دستگير نيستيم و دست هيچ افتاده اي را نمي گيريم، کدورتي از دل مردمان نمي زداييم، قهري را به آشتي بدل نمي کنيم، اشکي را از چشمي نمي گيريم و درد دردمندي را دوا نمي کنيم، در خانه مرد از پا افتاده اي و زن از پا افتاده اي را به جوانمردي و مروت دق الباب نمي کنيم، شمع و چراغي در خانه تاريکي روشن نمي کنيم، شبهات ذهني اين و آن را نمي زداييم، بر علم و دانش کسي نمي افزاييم، پايه هاي ايمان و باور کسي را مستحکم نمي کنيم، چراغ اميد و عشق و مهر و معرفتي را در دل کسي روشن نمي کنيم حتي در انديشه نجات غريقي نيستيم و اما هميشه و همه وقت به خود مشغوليم و درگير خوديم و باز هم مدعي چشم انتظاري آقا و مولاييم. هر يک از ما خود مي دانيم که چه هستيم و چه مي کنيم؟!
آيا ما منتظر آقا و مولاييم؟!

صبح امروز روزنامه آرمان مقاله ای از احمد شیرزاد(فعال سیاسی)را با این عنوان منتشر کرد:

اصولگرایان منتقد، ناتوان در جریان‌سازی

حبیب‌ا... عسگراولادی اولین کسی نیست که در عالم سیاست موضعی متفاوت با آنچه می‏توان از او انتظار داشت را اتخاذ می‏کند، در میان اصولگرایان ایران هم او اولین نفر از این حیث نیست و قطعا آخرین آنها نخواهد بود. پیش از او بوده‏اند چهره‌هایی چون علی اکبر ناطق نوری که هم جایگاه‏شان در میان اصولگرایان رفیع‏تر از او بوده و هم نظرات اخیرشان بیشتر از او اعتراض اصولگرایان را در پی داشته است.

 مساله مهم این است که اتخاذ چنین رویکردهایی و یا بهتر چنین تغییر رویکردهایی چه تاثیری می‏تواند بر جریان اصولگرا داشته باشد و در پی آن چه تحولاتی در مناسبات آنها پدید خواهد آمد؟ گرچه آمار مواضع انتقادی و اعتراضی بزرگان اصولگرا روز به روز افزایش می‏یابد، اما مشخصا نمی‏توان این دست موضع‏گیری‏ها را بستر ایجاد جریانی جدید در میان جناح اصولگرا دانست، به عبارت بهتر بزرگان اصولگرا گرچه خود روزگاری زمینه‌ساز ایجاد این جناح سیاسی بودند اما لزوما این اتفاق نمی‏تواند برای بار دوم در چارچوب یک گفتار متفاوت تکرار شود.

 چهره‌هایی چون حبیب‌ا... عسگراولادی و دیگرانی نظیر او حیات سیاسی خود را در منظومه یک گفتار واحد و یک‌شکل نسبت به نیروهای غیر همسو با خود شکل داده بودند. در مرحله نخست گسترش این منظومه گفتاری و رفتاری اصلاح‌طلبان را از چرخه سیاست‌ورزی خارج کرد و در مرحله بعد برجسته شدن و افزایش قدرت نیروهای تندرویی که تحت قیمومت همین منظومه متولد شده و رشد یافته بودند، خود ریش سفیدان جریان اصولگرایی را به زحمت انداخت.

در این مرحله افرادی چون حبیب‌ا... عسگراولادی دیگر تاثیرگذاری قبلی خود را از دست داده‏اند و البته بنا به ملاحظاتی امکان تغییر در اردوگاه سیاسی خود را نیز ندارند. بر همین اساس گرچه اظهارات کم‌سابقه این دست افراد در فضای سیاسی به یک موج خبری تبدیل می‏شود اما امکان تبدیل شدن به یک جریان سیاسی مستقل از نیروهای تندروی اصولگرا را ندارد. به عبارتی در این جناح کسانی که قدرت را در اختیار دارند تلاش می‏کنند تا با حمله به این دست چهره‌ها و مواضع کاری کنند تا کمتر امکان خروج و عبور از گفتار و رفتار سیاسی اردوگاه اصلی قدرت در جریان اصولگرایی ایجاد شود.

 چه آنکه پیشتر چهره‌های مرکزی‏تری چون علی‌اکبر ناطق نوری با مواضع جدید خود عملا از جریان اصولگرایی جدا شدند، اما امکان ایجاد یک جریان سیاسی جدید حول آنها فراهم نشد و تنها به عنوان چهره‌هایی منفرد در فضای سیاسی باقی ماندند. یکی از عمده دلایلی که می‏توان برای بروز چنین موقعیتی بر شمرد عدم استقلال سیاسی اصولگرایان است. چیزی که باعث انفعال آنها در فضای زیست میان‌دستی در سیاست می‏شود. از سویی این وضعیت منجر به بازتر شدن فضا برای تندروهای اصولگرا خواهد شد. کسانی که برای حفظ موقعیت فرا دستی خود با هر زاویه‏ای که در مقابل آنها تعریف و تبیین شود به مقابله می‏پردازند.


در واقع دستگاه برچسب‌زنی تندروهای اصولگرا کار می‏کند و در تلاش است تا با ایجاد واژه‌ها و مفاهیم جدیدی که برساخته این جریان با هدف کسب و حفظ جایگاه است، گروه‌های غیر همسو با خود را دسته‌بندی کرده و سپس آنها را از دور خارج کند. اما مهم این است که مرز این دسته‌بند‌ی‏های جدید به داخل خود اصولگرایان هم کشیده شده. پیامد قطعی این جریان افزایش روند ریزش در گروه‌ها و چهره‌های منتقد درونی و ایجاد انزوای بیشتر برای اردوگاه اصلی در این جناح است.

 چرا که با توجه به روند ریزشی که در میان اصولگرایان سرعت می‏گیرد، حاکمان این جریان توجیه‌گران و مویدان سیاسی خود را به تدریج از دست می‏دهند. چنانچه قبلا نیز به آن اشاره شد نکته حایز اهمیت این است که نیروهای ریزش کرده هم به دلیل عدم استقلال سیاسی، فقدان پایه اجتماعی مناسب و همچنین گیر افتادن در گرداب منظومه‏ای که خود از پایه‌ریزان آن بوده‏اند امکان جریان‌سازی فعال را ندارند و عملا نمی‏توان به این اعتبار که چهره‌های صاحب نفوذ و سابقه‌داری چون عسگراولادی اظهاراتی کاملا متفاوت از اصولگرایان بر زبان می‏آورند احتمالی برای شکل‌گیری یک جریان جدید پیرامون آنها فرض کرد.

مهدی تقوی(استاد دانشگاه)در مقاله ای برای روزنامه تهران امروز این طور نوشت:

مهار تورم اولویت اول کشور

بنده مانند بسیاری دیگری از همکارانم معتقدم که ما در شرایط رکود تورمی به سر می‌بریم. در این شرایط بهترین اقدامی که دولت می‌تواند انجام دهد در اولویت قرار دادن مهار و سپس کاهش تورم است. در شرایطی که مشخص است مردم با تورم موجود که بنا بر آمار رسمی بانک مرکزی حدود 27درصد است دچار مشکل شده‌اند و از آن ناراضی هستند، ورود تمام عیار به فاز دوم هدفمندی که تورم تازه‌ای خلق می‌کند و مشکلات را بیشتر خواهد کرد، به صلاح نیست و دولت باید پیش از هر چیز به مهار تورم بپردازد.

 در واقع دولت می‌تواند با نظرسنجی دقیق و همه جانبه در دو حوزه کارشناسان و مردم دریابد که اولویت اصلی اقتصاد ایران چیست. مدت‌هاست که بحث رکورد تورمی دامن اقتصاد ما را گرفته است و ریشه این مسئله هم در شیوه اجرای نامناسب فاز اول هدفمندی است. وقتی دولت برخلاف پیش‌بینی صورت گرفته، سهم 30درصدی تولید را از آزادسازی قیمت‌ها اختصاص نداد، مشخص بود که چنین اتفاقی رخ خواهد داد.

حال با تصور شوک قیمتی تازه بعد از اجرای فاز دوم هدفمندی یارانه‌ها و ضربه‌ای که به بخش صنعت و واحدهای تولیدی وارد می‌شود، می‌توان مشفقانه از دولت خواست که با درک ضرورت فعلی اقتصاد ایران که مهار و کاهش تورم است دست به اقدامی مقتضی بزند. در واقع می‌توان گفت در شرایط فعلی اقتصاد ایران، مهار تورم پیش‌نیاز هر اقدام دیگری است. چراکه در شرایط رکود تورمی تولیدکنندگان باید به علت افزایش هزینه‌های ناشی از تامین انرژی مورد نیاز خود مانند برق، گاز و سوخت‌های دیگر محصول نهایی خود را گرانتر بفروشند.

 در شرایطی که توان قدرت خرید مردم کاهش می‌یابد، واحدهای تولیدی و صنعتی به علت جبران بخشی از هزینه‌های اضافی خود مجبور به تعدیل نیرو می‌شوند؛ همین مسئله باعث افزایش تعداد بیکاران می‌شود که در نهایت مجبورند به مشاغل غیر ضرور و غیر مولد روی آورند. این چرخه با هر شوک تازه قدرت بیشتری می‌یابد و باعث ضعف بیشتر بخش‌ صنعت و تولید و در نهایت «رکود تورمی» بیشتر خواهد شد. از طرف دیگر تورم موجود در جامعه باعث شده که قدرت خرید مردم کاهش یابد که به تشدید رکود تورمی فعلی منجر خواهد شد.

 در نظر داشته باشید که مطابق آمارهای رسمی بانک مرکزی تورم 27 درصد و تورم نقطه به نقطه حدود 37 درصد است و در این شرایط حقوق سالانه کارمندان و کارگران تنها 12 درصد افزایش می‌یابد. به بیان دیگر در خوش‌بینانه‌ترین حالت قدرت خرید مردم 15 درصد کاهش یافته باشد. همین مسئله باعث می‌شود تا غول تورم هر چه بیشتر جان بگیرد و مدام مهار آن سخت‌تر شود. درک تنها همین یک نکته کافی است تا دولت پیش از هراقدام دیگری با فروتنی به نصایح خیرخواهانه کارشناسان توجه کند و برنامه‌ای مدون و اصولی برای مهار تورم را به اجرا گذارد.

قطعا در چنین شرایطی که مردم زیر فشار تورم و گرانی هستند، هیچ کارشناس دلسوزی فرصت را برای انتقام جویی مناسب نمی‌بیند بلکه برعکس، هر چه بیشتر تمایل دارد به دولت برای مهار تورم و گرانی کمک کند به شرط آنکه دولت هم از خود گوش شنوایی نشان بدهد. به خصوص که گفته می‌شود هدف و برنامه دولت کمک به اقشار آسیب پذیر بود كه با تحمیل تورم بیشتر به آنها نقض غرض کرده و مشکلات آنها را دو چندان می‌کند.

محمد كاظم انبارلويي سر مقاله امروز روزنامه رسالت را به مقاله ای با این عنوان اختصاص داد:

مديريت گردش اطلاعات

يکي از مهمترين امور مربوط به جنگ نرم، مديريت گردش اطلاعات است . ترديدي نيست که نبايد در آزادي گردش اطلاعات در جامعه اخلال کرد. يکي از «پُز»هايي که امروز غربي ها در جهان مي دهند آن است که گردش اطلاعات بايد در جامعه جهاني آزاد باشد و هيچ کس حق ندارد در آن اخلال کند.

همان هايي که چنين حقي را براي بشر تعريف کرده اند در جوامع خود به شدت اطلاعات را از توليد تا پردازش و نيز نحوه توزيع کنترل مي‌کنند. آنها با پيچيده ترين اشکال با بهره گيري از تازه ترين رهاوردهاي علمي در حوزه جامعه شناسي و روان شناسي «مديريت اذهان» را در کشور خود اعمال مي‌کنند.

«اطلاعات» و «ارتباطات» با مکانيسم هاي کاملا پيچيده در جوامع غربي به بهانه حفظ امنيت ملي تحت کنترل است.غرب براي اداره جوامع تحت سيطره خود نه تنها گردش اطلاعات و نحوه ارتباطات را در کنترل دارد بلکه از اين طريق کاملا سياستهاي اقتصادي ، فرهنگي و اجتماعي خود را تبليغ و ترويج مي‌کند.

انقلاب اسلامي ايران و شخصيت پر نفوذ امام خميني (ره) به عنوان بنيانگذار جمهوري اسلامي به همراه ملت آگاه و هوشمند ايران طي سه دهه  گذشته با عبور از ترفندهاي اطلاعاتي و ارتباطاتي دشمن اجازه اخلال به آنها در گردش صحيح اطلاعات ندادند.

نخبگان از يک سو در ارتباط با رهبري انقلاب اسلامي و نيز در ارتباط با مردم از سوي ديگر مردانه ايستادند و نگذاشتند دشمن به اهداف خود برسد. فتنه  18 تير سال 78و نيز فتنه روزهاي پس از انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري در سال 88 نمونه اي از ايجاد اخلال در گردش اطلاعات در جامعه و نوع ارتباطات در لايه هاي گوناگون جامعه بود.

تجربيات ملت و دولت در مهار فتنه نشان مي دهد بايد يک نگاه نو و يک ارزيابي جديد نسبت به گردش صحيح اطلاعات و ساماندهي ارتباطات در کشور داشته باشيم.اين نگاه به ما کمک مي کند در انتخابات آينده جلوي باز توليد فتنه را بگيريم .بارها اتفاق افتاده است يک خبر يا يک تحليل دستکاري شده بين نخبگان و بويژه اصولگرايان دست به دست مي چرخد که پس از مدتي  معلوم مي‌شود  از اصالت برخوردار نيست و متاسفانه منشا داوري و قضاوت نيز قرار مي‌گيرد.

اين نوعي اخلال در گردش اطلاعات بين نخبگان و نيز اخلال در ارتباط بين مومنين است. راه  حل برخورد با اين پديده و جلوگيري از کژراهه ها اين است که منبع خبر مورد شناسايي و اخبار بعدي آن  مورد تامل و مداقه قرار گيرد.البته ترديدي نيست که در هر خبري احتمال کذب و صدق مي رود. اما اگر برخي خبرها به لحاظ طبقه بندي در لايه اي از تحليل قرار گيرد به لحاظ فاسد بودن آن کل تحليل را فاسد مي کند.

شکاف بين اصولگرايان شکاف بين قوا و شکاف بين نخبگان معمولا از طريق همين دست خبر و تحليل ها فعال نگه داشته مي‌شود.  مسئولان در فتنه 88 تلاش خود را کردند که جنگ نرم دشمن کمترين تلفات را داشته باشد اما اين تلاشها به همين سد برخورد کرد . سد اخلال در گردش اطلاعات و سد گردش اطلاعات فاسد و به تبع آن تحليل فاسد مهمترين مانع براي ساماندهي مقابله با جنگ نرم و دسترسي به نتايج شيرين بود. اکنون بسياري از کساني که در فتنه گرفتار شدند مي خواهند به اردوگاه انقلاب و مردم برگردند.

اما جريان وسيع اطلاعاتي و ارتباطي غرب که نوعا از طريق ماهواره ها و فضاي مجازي شارژ مي‌شود  انبوهي از اخبار دروغ و تحليل هاي نادرست را به صورت بمباران راهي فضاي تنفسي جامعه مي کند گاهي آلودگي از حد هشدار مي گذرد و به حد اضطرار مي‌رسد بايد فکري براي اين پديده کرد .
رسانه ملي و رسانه هاي جمعي در کشور بايد بارصد اخبار صحيح به دوست و دشمن اجازه اخلال در گردش آزاد اطلاعات در کشور را ندهند.

روزنامه حمایت درستون سر مقاله امروز خود این طور نوشت:

سلطه جویی وافراطی‌گری مکمل همدیگر در سراسر جهان

همانگونه که مخاطبان ارجمند مطلع هستند، چند روزی از حمله نظامی فرانسه به کشور مالی در یازدهم ژانویه 2013 می گذرد. فرانسه برای حمله نظامی خود به کشور یاد شده، چند بهانه مطرح کرد از جمله اینکه شبه نظامیان غیر دولتی که خود را اسلام گرا معرفی می‌کنند بخش هایی از کشور مالی را تصرف و دولت مرکزی را در معرض اضطراب جدی قرا داده اند، دیگر اینکه گروه‌های مزبور در جهت گسترش اقدامات تروریستی اقدام می کنند و در نهایت اینکه اگر وضعیت فعلی در مالی کنترل نشود، به سایر مناطق آفریقایی نیز سرایت پیدا می کند.

و بدین ترتیب، صلح و امنیت منطقه و به تبع آن امنیت جهانی مخدوش می شود. برای اقدام فرانسه در مالی طبیعتا دولت مالی با فرانسوی ها همکاری گسترده داشته و دارد ، هم چنین برخی از دولت های غربی از جمله آمریکا وانگلیس، دانمارک و برخی کشورهای آفریقایی رسما از همان ابتدا حمایت خود را در زمینه اقدام مداخله گرایانه فرانسه اعلام داشته و حتی الجزایری‌ها همکاری‌های لجستکی واجرایی نیز با نیروهای فرانسه معمول داشته اند.

 سایر کشورهای عضو سازمان وحدت آفریقا نیز طی روز های اخیر همنوایی در جهت حمایت از اقدامات نظامی جاری در مالی پیدا کرده اند که مهم ترین اقدام در این خصوص برگزاری نشست سران غرب آفریقا در ساحل عاج بود که اخیرا برگزار شد و گویا قرار بر این شده که نیروهای نظامی را کشورهای آفریقایی مختلف به مالی اعزام کنند . دبیر کل سازمان ملل نیز از اقدام فرانسه حمایت کرده است. اقدام اخیر فرانسه و همراهان غربی دیگر این کشور در مالی از جهات مختلف حقوقی سیاسی، امنیتی و اقتصادی شایسته بررسی های دقیق می باشند. یادداشت امروز در جهت اینکه برخی از زوایای این رویداد از منظر دغدغه های ستون به سوی عدالت مورد واکاوی قرار گیرد، نکاتی را به شرح زیر تقدیم می‌دارد، امید است برای مخاطبان ارجمند مفید واقع شود.

نکته اول اینکه توجه کنیم مداخله گران غربی در کشور مالی به نام حمایت از دولت قانونی مالی و علیه شورشیان دست به اقدام نظامی زده اند هم چنین انواع اتهامات مشعر بر ارتکاب موارد غیر انسانی را به شورشیان و نیروهای معارض دولت مالی نسبت داده و می دهند، اما بر عکس این مصداق، در سوریه دولت قانونی این کشور را تحت انواع فشارها قرار داده تا به خواسته های آنان تن دهد، از شورشیان سوریه نیز به هر شکلی حمایت می‌کنند تا شورشیان مزبور با انواع بمب گذاری ها و موشک پرانی‌ها و کشت و کشتار، هدف مورد نظر غرب و همراهان منطقه ای آنها را تامین کنند. این دوگانگی رفتاری را قبل از هر تحلیل حقوقی نباید از نظر دور داشت تا بهتر دریافت که قواعد حقوقی بین المللی چگونه در مسلخ تصمیم‌گیری‌های سیاسی ذبح می شوند.

پس از توجه به این دوگانگی رفتاری،اولین موضوع مهم قابل بررسی حقوقی این است که اصولا مبنای حقوقی ورود نظامی فرانسه در یک کشور مستقل چیست؟ برای پاسخ این پرسش طبیعتا باید منشور ملل متحد را بار دیگر از نظر گذراند که در آن به صراحت اعلام شده هیچ کشوری حق مداخله در امور کشورهای دیگر را ندارد و به هیچ‌عنوان نباید به زور متوسل شد.

 در منشور ملل متحد دو استثنای مهم در فصل هفتم منشور ذکر شده، یکی موردی که شورای امنیت در جهت حفظ صلح وامنیت بین المللی و به عنوان آخرین راهکار بدان متوسل می شود و دیگری مورد دفاع مشروع مذکور در ماده 51 منشور در انتهای فصل هفتم این سند است که به هر کشوری اجازه می دهد که از حق دفاع ذاتی از خود به صورت فردی یا دسته جمعی استفاده کند تا شورای امنیت اقدامات لازم برای اعاده صلح وامنیت را به عمل آورد.

 در خصوص مورد تحولات داخلی مالی روشن است که تجاوز یک دولت علیه دولت مالی صورت نگرفته که دفاع در مقابل تجاوز خارجی موضوع ماده 51 منشور به وقوع بپیوندد، اما اینکه شورای امنیت در این زمینه چه کرده لازم به توضیح است که این نهاد قطعنامه های 2056 و2071 را در ماه‌های اخیر صادر کرده و بیانیه های 4آوریل و 26 مارس 2012 رییس شورای امنیت نیز در این خصوص ارایه شده و در نهایت در 20 دسامبر 2012 قطعنامه مهم 2085 خود را در مورد مالی به تصویب رسانده است.

در این قطعنامه 7 صفحه ای، شورای امنیت اجازه داده تا یک نیروی حمایتی بین المللی با رهبری آفریقایی در مالی به علامت اختصاری AFISMA برای مدت یک سال ایجاد شود تا همه اقدامات لازم منطبق با حقوق بین‌الملل بشردوستانه و حقوق بشر را با رعایت کامل حاکمیت تمامیت و وحدت ارضی کشور مالی به کار گیرد. عمده وظیفه هایی که بر عهده نیروهای حمایتی یادشده قرار گرفته، در جهت تقویت دولت مالی وتوانمند سازی دولت مزبور برای حفظ امنیت و حاکمیت قانون در مالی است.

در قطعنامه یاد شده هم چنین صحبت از همکاری های دوجانبه با دولت مالی نیز به میان آمده است که همه این همکاری های دوجانبه باید با نیروهای حمایتی بین المللی یاد شده نیز هماهنگی برقرار کنند. در قطعنامه هم چنین از ارجاع پرونده جنایتکاران نقض فاحش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه در کشورمالی به دیوان بین المللی کیفری نیز صحبتی به میان آمده است. اخیرا دادستان دیوان بین الملل کیفری نیز در اجرای قطعنامه شورای امنیت اعلام داشته که بررسی جنایات ارتکابی در مالی را در دستور کار قرار داده است.

 هم چنین کمیسر عالی حقوق بشر سازمان ملل نیز گزارشی در مورد نقض حقوق بشر در مالی طی ماه های اخیر تهیه کرده که در سازمان ملل عرضه شده و ضمن آن اعلام شده که نیروهای شورشی مرتکب انواع جنایات شده و می شوند. به هر حال از حیث مبنای ورود فرانسه به مالی درظاهر، توجیه حقوقی که ارایه می کنند، این است که فرانسه به تقاضای دولت مالی اقدام کرده و در واقع در چارچوب همکاری های دوجانبه با دولت قانونی مالی این اقدام صورت گرفته است.

این توجیه را در صورتی می توان بهتر مورد تحلیل قرار داد که تصور کنیم. مثلا در موضوعی دیگر که غرب خواهان تضعیف دولت قانونی مشخصی است، دولت مزبور همانند دولت سوریه از کشورهای دیگر تقاضای اقدام نظامی علیه شورشیان کند. بدیهی است اگر چنین اقدامی صورت گیرد و دولت های دیگر به کمک مسئولان رسمی سوریه برای جلوگیری از استمرار اقدامات تروریستی شورشیان بر آیند، غربی ها تمام موازین حقوقی یادشان می رود و معلوم نیست که دست به چه کارهای انتحاری بزنند.

 به هر صورت ، حتی اگر حقوقدانی توجیه کمک دوجانبه را بپذیرند و آنرا از حیث حقوقی موجه بدانند، به طورقطع در این تردیدی نیست که دولت کمک کننده به دولت قانونی حق ندارد خود مرتکب نقض حقوق بشر و حقوق بشردوستانه شود، در حالی که فرانسوی ها تا به حال بارها مناطق مختلف مالی را بمباران کرده اند که این امر بدون تفکیک بین افراد نظامی و غیر نظامی نقض موازین بین المللی است اما چون خواسته غرب در انجام این کار است، کسی در مجامع تاثیر گذار بین المللی بر اقدام فرانسوی ها خرده نگرفته است.

 البته در خود فرانسه و در سطح کشورهای مختلف واکنش های مردمی اعتراضی به این مداخله نظامی صورت گرفته. هم چنین پیچیدگی های صحنه نبرد باعث شده که وزیر خارجه فرانسه روز جمعه گذشته اعلام دارد که ما منتظریم تا سریعتر نیروی بین المللی آفریقایی مورد اشاره در قطعنامه شورای امنیت شکل گیرد تا آنها محور اقدامات باشند. این مورد بار دیگر نشان داد که سلطه جویی و منفعت طلبی برای سیاستمداران غربی امری کاملا بدیهی است و هر مصداقی را با این معیارها می سنجند و سپس موازین حقوقی ذیربط را برای آن به کار می گیرند.

نکته دوم اینکه توجه کنیم شورای امنیت سازمان ملل، کشورهای آفریقایی و دبیر کل سازمان ملل مبتنی بر چه تحولاتی در کشور مالی به این نتیجه رسیده اند که باید اقدام حمایتی بین المللی از مردم مالی و دولت قانونی آن صورت بگیرد. در مالی، چند گروه از مدتها قبل با دولت مرکزی سر ستیز داشته اند . جنبش آزادیبخش اَزواد که گرایش سکولار دارد و گروه سلفی تندرو منتسب به مسلمانی با عنوان انصار الدین بیش از دیگران در این عرصه میدانداری داشته ودارند.

این دو گروه به دنبال کودتای نظامی در مارس 2012 در کشور یاد شده با هم ائتلاف کردند و در شمال مالی دولت خود خوانده ای را شکل دادند. در بیانیه این دو گروه برای معرفی دولت خود خوانده اعلام شده که اسلام به عنوان دین رسمی و قرآن به عنوان منبع قانونگذاری پذیرفته می شود. برخی گزارش ها حاکی از این است که این گروه های مدعی اعتقاد به قرآن، بدترین اقدامات افراطی را انجام داده و می دهند و همین اقدامات باعث شده تا حساسیت های فراملی را نیز به خود جلب کند .

القاعده به خصوص تشکیلات آنها با عنوان القاعده در مغرب اسلامی نیز با این جریان ها همنوایی و همکاری دارند و همین اقدامات کافی است تا ضمن نقض ده ها اصل از اصول اسلامی، بهانه لازم فراهم شود تا کشورهای مختلف وارد شده و حریم ملی یک کشور مستقل را نقض کنند تا بدین ترتیب جلوی افراطی گری ها گرفته شود. ممکن است غربی ها در توصیف اقدامات غیر انسانی این گروه ها، غلو کنند یا جنایات خود را بیان نکنند، ولی در این تردیدی نیست که افراطی گری های گروه های یاد شده کافی بوده تا دولت هایی که خوی سلطه جویی نیز دارند، در پی منافع خود در آفریقا به خصوص در کشوری که منابع غنی اورانیوم و طلا دارد رو به اقدامات نظامی بیاورند.

به عبارت دیگر، دل دولت فرانسه و سایر همراهان غربی فرانسه برای مردم مالی نسوخته، بلکه برای حفظ منافع خود به دنبال بهانه لازم بوده اند تا اقدام کنند که بهانه لازم را نیروهای افراطی درون مالی در اختیار قرار دادند. این تجربه برای چندمین بار نشان داد که افراطی گری با هر نامی که صورت گیرد باعث نفرت مردم در سطح داخلی و تضعیف همبستگی ملی و باعث ورود نیروهای بین المللی به حریم ملی یک کشور می شود و شاید سخنی به گزافه نباشد که گفته شود یکی از بهترین راهبردهای پیشبرد منافع سلطه جویانه غربی ها در سراسر جهان این است که ابتدا هر جا را که قرار است هدف قرار دهند خود در آنجا مستقیم یا غیر مستقیم گروه های افراطی یا جریان های فکری افراطی مقدس نما را به شکل های مختلف رشد دهند و بعد اقدامات یا ظهارات همان ها را مستند کنند برای اینکه خود مستقیما وارد میدان شده و منافع خود را برای بلند مدت تضمین کنند.

سخن آخر:

طی روزهای گذشته به جز کشور مالی، در چند کشور دیگر نیز اثر افراطی گری و جهل متعصبانه یا خیانت ناجوانمردانه گروه های به ظاهر مسلمان ولی در باطن پلید را دیدیم که چگونه انسان های بی گناه زیادی را به خاک و خون کشاندند. آنچه در پاکستان به وقوع پیوست یا در سوریه هر روزه توسط همین گروه های سلفی به وقوع می پیوندد و برخی انفجارهای جدید در عراق، همه از جمله خروجی های ننگین این گروه هاست. در روزهای اخیر مراجع عظام از جمله حضرات آیات مکارم شیرازی، موسوی اردبیلی، جوادی آملی نسبت به این رفتارهای غیر انسانی گروه های افراطی مدعی مسلمانی ابراز انزجار کردند.

نمونه فعالیت های گروه های افراطی و ثمره آن را در کشور مالی نیز در این روزها می بینیم. همین دردها کافی است که مسئولان کشورهای اسلامی و علما و متفکران اسلامی خطر افراطی گری چه ناشی از جهل و تعصب و تنگ نظری وعدم مدارا و چه ناشی از خود فروختگی و عامل بیگانگان شدن را جدی تر بگیرند و در برنامه ها و سیاست های خود تلاش کنند تا اعتدال و بردباری و منطق انسانی و زیبا و توام با رافت و محبت اسلام را در ابعاد مختلف در کشورهای خود نهادینه سازند.

 آنان که تصور می کنند با بیان حرف های تند و تیز و گسترش توهین و بی ادبی و افراطی گری و نفی همه آنانی که نظری مثل آنها ندارند و بد جلوه دادن ارزش بردباری و مدارا وگفت وگو می توان خدمتی به اسلام و مسلمین و اجرای عدالت در سطوح ملی یا جهانی کرد، اگر هنوز درک درستی از محصولات و ثمرات این رویکرد خود ندارند، خوب است با دیدن نمونه های جدید مورد اشاره، از خواب غفلت هر چه سریعتر بر خیزند چرا که در بسیاری موارد بر خلاف شعارها و ادعا هایشان در نفی سلطه جویان عالم، خود مکمل موفقیت سلطه جویان و مداخله گران خارجی هستند.به امید آنکه با گسترش آگاهی ها و تعمیق حرکت های عالمانه عدالت خواه در سراسر جهان، هر چه سریعتر سلطه جویی و افراطی گری مطرود و اخلاق و معنویت و عدالت جان های خسته بشر معاصر را سیراب سازد.

مقاله امروز روزنامه ابتکار نوشته سيد علي محقق:

 نه فقط يك «مكان» براي مذاكره

اين روزها ديگر استانبول يك «مكان» خوب و بي رقيب نيست و شرق و غرب جهان براي گذاشتن قرار ملاقات و تدارك ميز مذاكره، مي‌توانند روي يك پايتخت غير اروپايي ديگر هم حساب باز كنند. هفت ماه از آخرين دور مذاكرات ناموفق ايران و 1+5 كه درخرداد سال جاري در مسكو برگزار شد گذشته است. تهران و بروكسل چند هفته اي است كه باب تازه قرار و مدارها و چانه زني‌هاي تلفني را براي از سرگيري گفت و گوها آغاز كرده اند. تازه ترين خبرها نشان مي‌دهد كه همه چيز براي برگزاري دور تازه مذاكرات هسته اي ايران و كشورهاي گروه 1+5 فراهم شده است و علي الظاهر دو طرف فعلا فقط معطل «مكان» مانده اند.

تا همين بهار امسال هرگاه كه زمزمه حصول توافق ميان تهران و 1+5 براي گفت و گو و چانه زني به ميان مي‌آمد، ناخوداگاه ذهن‌ها متوجه استانبول تركيه به عنوان « مكان» مي‌شد؛ شهري كه قرن هاست در ميانه راه دو سوي جهان و محل تلاقي شرق و غرب هم مورد وثوق شرق بود و هم غرب. در همه دهه‌هاي اخير تركيه همواره شريك تجاري خوبي براي تهران، مسكو و پكن، همسايه خوبي هم براي ايران و هم براي اتحاديه اروپا و متحد خوبي براي آمريكايي‌ها به شمار مي‌آمده است. از ميانه ماراتن 10 ساله مذاكرات هسته اي و پس از آنكه ايران و طرف‌هاي غربي متوجه اهميت «مكان» براي برگزاري نشست‌ها شدند، استانبول از قِبَل همان صفت‌هاي خوب، همواره به عنوان تنها گزينه مرضي الطرفين مطرح بود.

اما امسال، سال ديگري بود. حوادث سوريه و يارگيري‌هاي جديد، همسويي بيش از پيش ترك‌ها با طرف‌هاي غربي و تضاد منافع تهران و آنكارا در تحولات منطقه، دست به دست هم داد تا شركا و همسايه‌هاي خوب ديروز، مسيري متفاوت از هم را پيش بگيرند و اصطلاح «كشور دوست و برادر» در مناسبات ديپلماتيك تا حدود زيادي كاربرد خود را از دست بدهد.

درست با دلايلي مشابه با تهران، مناسبات آنكارا و مسكو نيز غبارآلود شد، تا ايران و روسيه در كنار همسويي مواضع در قضيه سوريه و پرونده هسته اي، در قبال هيات حاكمه تركيه هم موضعي هماهنگ اتخاذ نموده و در جريان تلاش براي يافتن جايي براي مذاكرات، به استانبول و سواحل شمال شرقي مديترانه به چشم يك «مكان» مناسب نگاه نكنند.

به موازات از چشم افتادن استانبول، تحولات جديد خاورميانه و تغيير موازنه قوا در منطقه دست به دست هم داده است تا يك پايتخت تاريخي ديگر در منتهي اليه جنوب مديترانه هم براي شرقي‌ها و هم براي غربي‌ها چشم نواز شود. مصر جديد و قاهره باستاني، اين روزها اصرار دارد كه خود را در قامتي مستقل و متفاوت از مصر دوران حسني مبارك به جامعه جهاني عرضه كند.

 مصرِ پس از انقلاب در عرصه داخلي، فراز و نشيب‌هاي متعددي به خود ديد و هرازگاهي در سطح جهاني ترديدهايي در خصوص ثبات سياسي و اقتصادي اين كشوربه وجود آمد. اما همين كشور تاكنون نشان داده است كه در حوزه مسائل ديپلماتيك و در اوج رقابت‌هاي تنگاتنگ پروژه‌هاي مختلف منطقه اي، بنا بر آن دارد كه در ميانه راه شرق و غرب جديد جهان، جايگاهي مستقل و موثر براي خود دست و پا كند. جايگاهي كه در آن هم مناسبات با تهران و مسكو و پكن به خوبي ديده شده است و هم بر حفظ روابط پيشين با بروكسل و واشنگتن و رياض و دوحه تاكيد مي‌شود.

 اين روزها ترافيك سفرهاي ديپلماتيك رهبران سياسي به مقصد قاهره بيش از هر نقطه اي در منطقه به چشم مي‌آيد. پايتخت مصر در چند ماهه اخير همواره ميزبان سران كشورهاي مختلف منطقه اي و جهاني، رهبران سازمان‌ها و گروههاي سياسي و اپوزسيون‌هاي كشورهاي مختلف بوده و اهميت مصر در معادلات خاورميانه هر روز بيشتر از پيش مي‌شود.

هم ايران و هم روسيه به خوبي تلاش‌هاي ديپلماتيك پيدا و پنهان ترك‌ها و اعراب براي جلوگيري از كاهش فاصله قاهره با تهران و مسكو را مي‌شناسند. اين روزها تحولات پيچيده سوريه به عرصه اي براي دو قطبي شدن كشورهاي محور و پيراموني هم در خاورميانه و هم در بين دول بزرگ جهان بدل شده است. اگر ايران، روسيه و تا حدودي چين را به عنوان محور اصلي شرق در ماجراي سوريه بدانيم در كنار آمريكا و اتحاديه اروپا، تركيه، قطر و عربستان اصرار دارند كه خود را به عنوان قدرت‌هاي اصلي همراه با طرف غربي جا بزنند و در شرايط جديد خاورميانه، مصري‌هاي تازه از انقلاب رسته را نيز با خود همراه كرده و از تهران دور كنند.

اگرچه مواضع سريع و صريح محمد مرسي در حمايت از مخالفان سوري تا حدودي قاهره را به دامان طرف غربي انداخته است، اما اين همه ماجرا نيست و نوع عمل مصري‌ها و تاكيد‌هاي مكرر آنان بر لزوم توافق با تهران براي يافتن راه حلي براي سوريه نشان داده است كه مصر جديد چندان علاقه اي به ماندن در قامت كشوري پيراموني ندارد و ميانه و مستقل بودن را به مصادره شدن توسط محورغربي ترجيح مي‌دهد.

از همين رو است كه در روزهاي اخير و درست در شرايطي كه ديپلمات‌هاي تهران و مسكو دل خوشي از سفر دوباره به استانبول ندارند، قاهره به ناگهان به گزينه تازه و بالقوه اي براي « مكان» گفت و گوهاي هسته اي ايران و 1+5 بدل مي‌شود و مردان جديد عرصه سياست در مصر هم به اين پيشنهاد چراغ سبز نشان مي‌دهند. هم روسيه و هم ايران با انتخاب قاهره براي ميزباني اين نشست 1+5 نه تنها مشكل بي رقيب به نظر آمدن استانبول را برطرف مي‌کنند، بلکه مي‌توانند در باقي رقابت‌هاي منطقه اي نيز دست به اقدام‌هاي پيشگيرانه بزنند. مشخصا براي تهران نيز فرصت برگزاري مذاكرات در قاهره مي‌تواند به بهبود و نزديكي بيش از پيش دو كشور پس از سالها تيرگي و قطع ارتباط كمك كند. درمقابل اين اتفاق به بالا بردن اعتبار داخلي و بين‌المللي مرسي نيز کمک خواهد کرد.

روزنامه جمهوری اسلامی ستون سرمقاله امروز خود را به مقاله ای از حسن خياطي با عنوان «ويروس القاعده در آفريقا»اختصاص داد:

بسم‌الله الرحمن الرحيم

نفوذ گروه افراطي القاعده به آفريقا و قدرت گرفتن آن در اين منطقه كه حوادث تلخ‌تري مانند حمله نظامي فرانسه به كشور مالي و گروگان گيري خونين در الجزاير را در پي داشت، امروز منطقه ديگري از جهان را با معضلات جديدي مواجه كرده است. حمله نظامي فرانسه به مالي كه در ظاهر به بهانه مبارزه با اين گروه صورت گرفته، حمايت ديگر كشورهاي غربي و سازمان‌هاي بين‌المللي تحت سلطه اين كشورها را در پي داشته است.

 انگليس، آلمان، سازمان ناتو و حتي روسيه كشورهايي هستند كه در كنار ساير دولت‌هاي غربي از اين حمله حمايت كرده‌اند. علاوه بر اين، اتحاديه آفريقا و جمع كثيري از سران دولت‌هاي آفريقايي خود به عنوان دعوت كننده غربي‌ها براي حمله نظامي به مالي شناخته مي‌شوند. سران اين كشورها همه مي‌دانند كه القاعده ابزاري دردست غربي‌ها براي ايجاد بحران در كشورهاي اسلامي است تا بهانه لشكركشي آنها به بلاد اسلامي و تأمين منافعشان را فراهم كند.

غربي‌ها در پديد آوردن ويروسي به نام القاعده، دقيقاً به اين انديشيده‌اند كه هدف از ايجاد چنين گروهي، پاشيدن تخم تفرقه و منازعه در جهان اسلام از طريق ترويج فرقه گرايي و افراطي گري در ميان مسلمانان است. آنها مي‌دانستند كه اين توطئه مي‌تواند علاوه بر مشغول كردن مسلمانان به درگيري‌هاي دروني، بهانه‌هاي فراواني براي مداخله‌گري‌هاي غرب در بلاد اسلامي فراهم كند و يا لااقل اين مداخله گري‌ها را توجيه نمايد.

از اين رو بود كه آمريكايي‌ها به عنوان مغز متفكر پيدايش گروه القاعده از همان ابتدا اين گروه را به عنوان جرياني اسلام گرا معرفي كردند و با اين تعريف سيل كمك‌هاي تسليحاتي، مالي و سياسي سازمان‌هاي امنيتي خود و ساير دول غربي و همپيمانانشان در خاورميانه را به سوي اين گروه سرازير نمودند. آنها عربستان را وادار به برعهده گرفتن تغذيه فكري و تشويق جنگجويان براي پيوستن به اين گروه كردند و خود درحالي كه تسليحات و اطلاعات نظامي در اختيار اين گروه قرار مي‌دادند، از سازمان‌هاي امنيتي پاكستان به عنوان نقش واسط انتقال مهمات و نيروها به افغانستان استفاده كردند و به اين ترتيب افغانستان اولين كشوري شد كه اين گروه توانست آن را باكمك غرب و هپيمانان منطقه‌اي تحت اشغال خود در آورد.

جنايات اين گروه افراطي در افغانستان كه به نام اسلام صورت گرفت و غربي‌ها بهره‌برداري خائنانه خود از اين جنايت‌ها را براي ضربه زدن به چهره اسلام به عمل آوردند، هيچگاه از خاطره‌ها نخواهد رفت. غرب از اين جنايت‌ها تا توانست در راستاي سياست اسلام هراسي استفاده كرده و القاعده را به عنوان محور اصلي دين اسلام معرفي نمايد، درحالي كه القاعده از نظر اعتقادات ديني مورد قبول هيچكدام از مذاهب اسلامي اعم از اهل سنت و تشيع نيست و به دنبال ترويج اعتقاداتي افراطي كه نشأت گرفته از فرقه وهابيون مي‌باشد. در اين تفكر كه تلاش مي‌شود تفكري جهادي معرفي شود، حمله به منافع رژيم صهيونيستي هيچ جايگاهي ندارد!

پس از حملات 20 شهريور 1380 به برج‌هاي دوقلوي نيويورك و چند مركز ديگر آمريكايي كه همچنان ابعاد مختلف اين حملات در پرده‌اي از ابهام باقي مانده است، آمريكا اين حملات را منتسب به القاعده كرد و به اين بهانه زمينه اشغال افغانستان اسلامي را فراهم آورد. پيش از اين حملات، پيوند و توافق پنهاني القاعده و دستگاه‌هاي اطلاعاتي و امنيتي غرب مانع از آن مي‌شد كه غربي‌ها اين گروه را به عنوان سازماني تروريستي معرفي كنند، اما پس از نسبت دادن حملات نيويورك به القاعده، ديگر اين حربه كارآيي نداشت و غرب القاعده را گروهي تروريستي معرفي كرد. البته اين اعلام نه تنها نتوانست از گسترش القاعده اي‌ها در جهان بكاهد بلكه اين گروه در بيش از 60 كشور جهان نفوذ كرد و با پراكنده شدن در كشورهاي مختلف بخصوص كشورهاي اسلامي منطقه خاورميانه، در اكثر اين كشورها اقدام به آشوبگري و ايجاد بي‌ثباتي نمود.

عراق، كشور اسلامي ديگري بود كه غرب به سركردگي آمريكا به بهانه سركوب كردن القاعده به آن حمله نظامي كرد و ساليان متمادي ثروت‌هاي ملت مظلوم اين كشور در كنار ثروت‌هاي ملت افغانستان به تاراج و يغما رفت كه هنوز هم ادامه دارد. آنچه امروز در كشور مالي درحال رخ دادن است، دقيقاً در چارچوب سياست غرب براي مداخله‌گري در كشورهاي اسلامي به بهانه مبارزه با القاعده است با اين تفاوت كه فرانسه جاي آمريكا را در اين بازي، گرفته است.

كشورهاي آفريقايي كه عمدتاً در گذشته از مستعمرات اروپاي غربي بوده اند، برخلاف مردم فقير و گرسنه‌اي كه دارند، سرشار از منابع عظيم زيرزميني و منابع طبيعي هستند. كشور "جمهوري مالي" كه فرانسوي‌ها به فكر چپاول مجدد آن افتاده‌اند، با بيش از يك ميليون كيلومتر مربع مساحت كه به عنوان بيست و چهارمين كشور جهان از نظر مساحت شناخته مي‌شود، كشوري سرشار از منابع طلا، اورانيوم، فسفات و سنگ آهن است كه تنها يك قلم منابع اورانيوم آن بيش از 160 ميليارد يورو تخمين زده مي‌شود.

بنابر اين ساده انگاري است چنانچه تصور شود فرانسه و كشورهاي غربي حامي لشكركشي نظامي به مالي، دلشان به حال مردم فقير آفريقا مي‌سوزد و براي نجات آنان از عملكرد افراطي القاعده به اين كشور لشكركشي كرده‌اند. اين خود غربي‌ها هستند كه زمينه قدرت گيري القاعده در شمال آفريقا را فراهم كرده‌اند. تحقيقات دستگاه‌هاي جاسوسي كشورهاي اروپايي نشان مي‌دهد كه برخي از افراد تروريست از خود اروپا به پايگاه‌هاي آموزشي در مالي مي‌روند، درست مشابه همان روندي كه در گذشته در كشورهاي افغانستان و پاكستان اتفاق افتاد و امروز همين كشورها وظيفه اعزام تروريست‌هاي چند مليتي به سوريه را برعهده دارند.

بي ترديد ميان بحران اقتصادي اين سال‌ها در غرب بخصوص كشورهاي اروپايي و چشم طمع آنان به منابع سرشار ثروت در كشورهاي شمال آفريقا، رابطه‌اي مستقيم وجود دارد و نبايد گول ژست‌هاي انسان دوستانه‌اي كه غربي‌ها تلاش دارند از خود در جريان حمله نظامي به شمال آفريقا به نمايش بگذارند را خورد چرا كه اساساً اگر اين تفكر در ميان اروپا و ساير كشورهاي غربي وجود داشت، نمي‌گذاشتند مردم اين قاره گرسنه طي نسل‌هاي مختلف در فقر و گرسنگي به سر برند.

ترديد نبايد كرد كه منتقل كردن ويروس القاعده به آفريقا، توطئه جديدي براي تسلط بر منابع عظيم ثروت در اين منطقه است و مبارزه با القاعده تنها بهانه‌اي براي لشكركشي است.

 
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار