خداوند میفرمایند اگر در بهترین کاخها هم که باشید مرگ شما را فرا خواهد گرفت پس پناهگاه و اینجور چیزها بیفایده است چون خداوند هر جا بخواهد آنی جان بنده اش را میگیرد
ای آدمیزاد بدبخت.خدایی که12500کیلومتر قطر زمین رو افریده چطور میشه فکرکرد نمیتونه 15طبقه رو روسر این احمقا خراب کنه.البته ایناهم باید یجور پولاشونو خرج کنن دیگه.
خداوندازعزرائیل پرسیدتاحالاشده وقتی جان کسی رامیگیری،گریه کنی بخندی یابترسی.
عزرائیل گفت بله.
یکروزگفتی جان فلان مردرابگیر.من به سراغ اورفتم ولی دیدم درکناریک کفاش ایستاده واصرارمی کندکفشهاراطوری
بدوزدکه یکسال کارکندبه اوخندیم وجانش راگرفتم.
یک روزگفتی جان یک زن رابگیرم به سراغ اورفتم واودربیابانی خشک وگرم راه میرفت زن حامله بودایستادم تابچه اش به دنیا آمدبع دجانش راگرفتم انجابودکه به حال بچه کریه کردم.
روزی گفتی به خانه یک عالم بروم وجانش رابگیرم رفتم ودیدم خانه اوبسیارنورانی وخوداونیز پرازنوراست
جان اوراگرفتم واینجا ازابهت اوترسیدم.
دراین لحظه ازطرف خدا ندا آمدکه عزرائیل: ان عالمی که ازاوتعریف کردی همان کودکی است که جان مادرش رادربیابان گرفتی .
پس بدان که من نگهبان هرچیز وهرکسی هستم ......
داستان در مورد جنگ و انفجارات اتمیه!
واین تلاش برای حفظ این شیرینی
سابقه داشته خواستن به خیال خودشون از
قدرت خدا فرارکنن که مسلما جواب نداده
عزرائیل گفت بله.
یکروزگفتی جان فلان مردرابگیر.من به سراغ اورفتم ولی دیدم درکناریک کفاش ایستاده واصرارمی کندکفشهاراطوری
بدوزدکه یکسال کارکندبه اوخندیم وجانش راگرفتم.
یک روزگفتی جان یک زن رابگیرم به سراغ اورفتم واودربیابانی خشک وگرم راه میرفت زن حامله بودایستادم تابچه اش به دنیا آمدبع دجانش راگرفتم انجابودکه به حال بچه کریه کردم.
روزی گفتی به خانه یک عالم بروم وجانش رابگیرم رفتم ودیدم خانه اوبسیارنورانی وخوداونیز پرازنوراست
جان اوراگرفتم واینجا ازابهت اوترسیدم.
دراین لحظه ازطرف خدا ندا آمدکه عزرائیل: ان عالمی که ازاوتعریف کردی همان کودکی است که جان مادرش رادربیابان گرفتی .
پس بدان که من نگهبان هرچیز وهرکسی هستم ......