سلام من همسرم تو كما هست با ضريب هوشي٣ -٣٢سالش يه دختر ٤ساله دارم سه نفرمون وابست هستيم،زندگيم رو هواس تور خدا دعوا كنيد بخصوص كسايي كه رفتن تو كما دارم دعغ ميكنم التماس دعا اميدم به خدا هست
اللهم اشفع کل مریض
خدا کمکش کنه و شفای عاجل پیدا کنه
علی کسرایی
۱۲:۵۷ ۰۱ دی ۱۳۹۷
من در سال 1384 به علت تصادف شدید رانندگی از ناحیه هر دو پا دچار شکستگی پا شدم به علت خرد شدگی استخوان ران پای چپ و بروز عارضه آمبولی به مدت 20 روز تو کما ماندم خداوند متعال برام رحم کرد وعمری دوباره بخشید .اما در خصوص زندگی در شرایط کما که برای خیلی ها سوال است باید بگم کما همانند رویا در خواب است همانطور که موقع خواب جسم انسان در اتاق خواب می باشد ولی در عالم رویا به سرزمین ها و یا شهرهای دیگر ..... سفر میکند .در کما هم ارتباط بیمار با عالم بیرون قطع ( کما همانند رویا در خواب )و زندگی بیمار بصورت رویا سپری می شود .بطوریکه همه اتفاقات زمان کما قابل بیان بعداز برگشت از کما می باشد .مثال این مطلب سریال 5 کیلومتر تا بهشت که در ماه مبارک رمضان پخش می شد و ماجرای زندگی مهدی سلوکی در آن سریال.
من در سال 1384 به علت تصادف شدید رانندگی از ناحیه هر دو پا دچار شکستگی پا شدم به علت خرد شدگی استخوان ران پای چپ و بروز عارضه آمبولی به مدت 20 روز تو کما ماندم خداوند متعال برام رحم کرد وعمری دوباره بخشید .اما در خصوص زندگی در شرایط کما که برای خیلی ها سوال است باید بگم کما همانند رویا در خواب است همانطور که موقع خواب جسم انسان در اتاق خواب می باشد ولی در عالم رویا به سرزمین ها و یا شهرهای دیگر ..... سفر میکند .در کما هم ارتباط بیمار با عالم بیرون قطع ( کما همانند رویا در خواب )و زندگی بیمار بصورت رویا سپری می شود .بطوریکه همه اتفاقات زمان کما قابل بیان بعداز برگشت از کما می باشد .مثال این مطلب سریال 5 کیلومتر تا بهشت که در ماه مبارک رمضان پخش می شد و ماجرای زندگی مهدی سلوکی در آن سریال.
سلام، یکی از فامیلای ما سه روزه که تو کما هستن، حدود 42 ساله، از بلندی سقوط کردن، سطح هوشیاریش 5 هستش، اول خدا بعد از شما عزیزان میخوام که دعاش کنید، ممنون،
سلام.باباي منم 11 روز تو كما بود.ولي عمري به دنيا نداشت كه برگرده پيشمون.الان15 روز از فوت باباي عزيزم ميگذره.خيلي سخت بود خيلي خيلي سخت بود و الانم كه نيست كنارمون سختره . بابام دوم ماه صفر تو مسجد قمر بني هاشم كه داشت كمك ميكرد خورد زمين و ضربه مغزي شد جوري ضربه شديد بود كه مغزش جابه جا شده بود. بابام شهيد شد....
كاري ديگه از دستمون بر نمياد تنها كاري كه از دستمون بر مياد اينه كه خدايا بابام رو با امام حسين و ياراش همنشين ككن.الهي آمين
سلام داداش خسته نباشید من هم پسر عموم در حال حاضر تو کماست به علت تصادف اول هوشیاریش 4بود بعدشد 5بعد 7 حالا 4روزه تو کماست. الان وضعیت خواهر شما چجوریه؟
رضا.
۱۸:۳۸ ۰۷ مرداد ۱۳۹۷
دوستم الان دو روزه ک تو کوماست . تو ی محلی کارخونه کار میکرد رو سقف کارخونه بوده داشت می اومده پایین ک هواسش نبوده ی پاش میره رو ایرانید شبرنگ ک میکشنه با کتف میاد پایین سرش خیلی بد جور ضربه با اون ارتفاع بلند خدا به جوونیش رحم کنه 20سال بیشتر سن نداره محتاج دعاتونیم
سلام. من ۴ سال پیش وقتی ۱۹ سالم بود به علت یه تصادف وحشتناک که پاهام شکسته بودن و ضربه مغزی شده بودم تقریبا فاصله ای با مرگ حتمی نداشتم خدا رو هزار مرتبه شکر خدا یه عمر دوباره بهم داد. من ۱۷ روز تو کما بودم. دوره خیلی جالبی بود. همه اتفاقات و همه رفتارها و رو میدیدم و اونجا بودم ولی نمیتونستم برخورد فیزیکی داشته باشم با اطرافم یا باهاشون حرف بزنم.. بهتره بگم اصلا خبر نداشتم از ماجرای تصادفم وخیلی عادی بودم. بعد از به هوش اومدن هم به مدت ۵ ماه نتوستم کسی رو بجا بیارم حتی پدر مادرم رو. حتی معنی خیلی حرفا رو نمیدونستم.
خدا از همتون دور کنه.
سلام
منم حدود 14 روز تو کما بودم با ضریب هوشیاری خیلی کم، همه چیزهایی که تو کما بودم یادمه، اول اینکه هر جایی که بودم تاریک بود اینجوری بگم سیاه و سفید، بعدش هر لحظه یه جایی بودم و همه جا سرگردون بودم و انگار غریب باشی اونطوری بودم ولی اکثر جاها بابام یادمه کنارم بود، طوری که وقتی خدا عمری دوباره بهم داد و به خونوادم تعریف میکردم از عالم کما که اکثرا بابا کنارم بود میگفتن اتفاقا بابات تا ساعتی که به هوش اومدی همیشه کنارت بود، خدا برا هیشکی نیاره چون چشم انتظاریش خیلی سخته هیشکیم نمیدونه طرف برمیگرده یا خدای نکرده میره
خدا کمکش کنه و شفای عاجل پیدا کنه
كاري ديگه از دستمون بر نمياد تنها كاري كه از دستمون بر مياد اينه كه خدايا بابام رو با امام حسين و ياراش همنشين ككن.الهي آمين
من سه روز در كما بودم
من سه روز در كما بودم
توروخدا دعا کنین
خداکنه برگرده
خدا از همتون دور کنه.
منم حدود 14 روز تو کما بودم با ضریب هوشیاری خیلی کم، همه چیزهایی که تو کما بودم یادمه، اول اینکه هر جایی که بودم تاریک بود اینجوری بگم سیاه و سفید، بعدش هر لحظه یه جایی بودم و همه جا سرگردون بودم و انگار غریب باشی اونطوری بودم ولی اکثر جاها بابام یادمه کنارم بود، طوری که وقتی خدا عمری دوباره بهم داد و به خونوادم تعریف میکردم از عالم کما که اکثرا بابا کنارم بود میگفتن اتفاقا بابات تا ساعتی که به هوش اومدی همیشه کنارت بود، خدا برا هیشکی نیاره چون چشم انتظاریش خیلی سخته هیشکیم نمیدونه طرف برمیگرده یا خدای نکرده میره