لطفایه دعا نویس خوب و واقعی تو تبریز معرفی کنین برام دوستان چون یکی داره با زندگیم بازی میکنه با همین دعا ها و.... که از داخل توپ و عروسک و... پیدا میکنم
من واس مشکلم خیلی به این در و اوندر زدم سحر و جادو درسته و من چون خیلی دعانویس رفتم و دیدم حقه بازن پولی واسشون ندادم چون میدونستم کسی که دعا میده پول نمیگیره یا از غیب میگه یا نشونه ای ولی یه پیرمرد تو ی روستا میشناسم وقتی گفتن جادوگره باور نکردم از آلمان اومده بودن پیشش بابدبختی رفتم خونش با گریه زاری باورتون نمیشه از گدشته من بدون اینکه من حرفی بزنم گفت پس راسته ولی این کسانی که خصوصا تو نت هستن بخدا دروغن
بخدا مات موندم نمیدونم چی بگم باور کنم یا باور نکن برم پیسه دعا نویسا یا نرم واقعا ادم رو تو شک میندازه این حرفا بعضیا میگن اره بعضیا میگن ن خب ی حرف بگید اره یا ن تا باور کنیم
روزی پدر بزرگ من سرطان داشت و دکتر ها جوابش کردن ک دیگه کاری از دست ما بر نمیاد تا 48ساعت دیگه میمیره اوردنش خونه همه گریه میکردن داییم ی درویشی رو اورد امد دم حال نشست پدر بزرگم بالای اتاق دراز کشیده بود
درویش ک امد گفت چرا گریه میکنید نترسید اون عمرش درازه
همه ارم شدن گفت ی سفره ی قابلمه اب و نمک بیارید جلوی مریض پهن کنید به پدر بزرگم گفت بادستت نمک بردار و سفره رو جمه کن و بادستت ک توی قابلمه هس اب رو هم بزن و درویش ورد هایی رو گفت یک دف پدر بزرگم دستشو کشید بیرون وقتی درقابلمه رو باز کردیم پراز اب گل بود
چند تا قلف سنجاق پارچه بود درویش اصلا نزدیک نشوده بود گفت باید باتل بشه این گل رو هم ک از خاک قبرستونه بیرون بریزید
درویش ی ک داشت میرفت گفت هفت ماه دیگه از قبلشم بهتر میشه
واقعا همینم شد
عیــــــــــسی به دین خودش مــوسے هم به دیــن خودش ـ اگر طلسم دعا دروغه مگه میشه مردم به یه چیز دروغ رو بیارن پس نمیشه یک طرفہ قضاوت کرد دعا طلسم وجود داره و من هم بهش اعتقاد دارم
روزی پدر بزرگ من سرطان داشت و دکتر ها جوابش کردن ک دیگه کاری از دست ما بر نمیاد تا 48ساعت دیگه میمیره اوردنش خونه همه گریه میکردن داییم ی درویشی رو اورد امد دم حال نشست پدر بزرگم بالای اتاق دراز کشیده بود
درویش ک امد گفت چرا گریه میکنید نترسید اون عمرش درازه
همه ارم شدن گفت ی سفره ی قابلمه اب و نمک بیارید جلوی مریض پهن کنید به پدر بزرگم گفت بادستت نمک بردار و سفره رو جمه کن و بادستت ک توی قابلمه هس اب رو هم بزن و درویش ورد هایی رو گفت یک دف پدر بزرگم دستشو کشید بیرون وقتی درقابلمه رو باز کردیم پراز اب گل بود
چند تا قلف سنجاق پارچه بود درویش اصلا نزدیک نشوده بود گفت باید باتل بشه این گل رو هم ک از خاک قبرستونه بیرون بریزید
درویش ی ک داشت میرفت گفت هفت ماه دیگه از قبلشم بهتر میشه
واقعا همینم شد