من ۱۵ سالمه از زندگی کردن خسته شدم دلم میخواد بمیرم ولی به خاطر مامان و بابا نمیتونم میترسم بعد از مرگم پدر و مادرم داغون بشن من به خاطر بابام با پسر عموم عقد کردم ولی دوسش ندارم ولی اون خیلی دوستم داری خسته شدم به نظرتون چیکار کنم نمیتونم ازش طلاق بگیرم به خاطر بابام
فقط دوتاوچیز
اول بخاطر هیچ دختری خودتو نابود نکن.
دوم اینکه اگه مریضی داری خواست خداونده باهاش کنار بیا.سخته ولی ازمایش الهیه.نیمه پر لیوان ببین باهاش راحتر کنار میای
سلام
دوستان تمام نظراتو خوندم همه فقط به خاطر عشق و عاشقی دارن خودکشی میکنن ولی منه بدبخت چیکار کنم که کسی حتی حاظر نیست عاشقم بشه چون یه بیماری ژنتیکی گرفتم تو سن بیست سالگی تمام موهام ریخته پوستم چروک شده همه تو خیابون بهم میخندن همه مسخره میکنن جوری نگام میکنن انگار قتل کردم فقط تنها آرزوم اینکه همشون فقط یه روز به بیماری من مبتلا بشن به خدا یه ثانیه هم تحمل نمیکنن چرا مردم ما اینجوریه آخه چرا من چیکار کردم آخه تو سن بیست سالگی از ترس مسخره شدن حتی بیرونم نمیرم آخه چرا من دیگه خسته شدم ای کاش یه کسیم عاشق من میشد اینم آخرین حرفیه که اینجا زدم اینارو هم با اشک دارم مینویسم چون من همدمی نداشتم تو زندگیم و لااقل اینجا بغضمو میریزم میدونم دیگه راه برگشتی نیست چون داروی خیلی قویه و اگه یه ذره بخورم زود تموم میکنم
پدر و مادر حلالم کنید اگه این متنو تو گوشیم دیدید
من 35 سالمه.نه بخاطر عشق نه چیز دیگه اینجام.20 ساله بیماریه لاعلاج ویتیلیگو دارم.که هر روز داره پیشرفت میکنه.از زندگی سیرم.هر روز دعا میکنم بمیرم یا شفا پیدا کنم.اما خدا صدای منو نمیشنوه.تنهاا راه خودکشیه .دوستانی که اینجانبه خاطر خدا اگه کسی راه خودکشیه بی درد و حتمی رو میدونه کمکم کنه.واقعا هر روز و هر لحظه داره زجر میکشم.میدونم خودکشی گناهه.ولی کسی که بیماریه لاعلاج داره و بیماریش کشنده هم نیست و فقط ظاهرش رو زشت میکنه واقعا زنده موندنش مرگ تدریجیه .بخاطر خدا کمکم کنید خلاص شم
مجتبي هستم 18سالمه
اول بخاطر هیچ دختری خودتو نابود نکن.
دوم اینکه اگه مریضی داری خواست خداونده باهاش کنار بیا.سخته ولی ازمایش الهیه.نیمه پر لیوان ببین باهاش راحتر کنار میای
دوستان تمام نظراتو خوندم همه فقط به خاطر عشق و عاشقی دارن خودکشی میکنن ولی منه بدبخت چیکار کنم که کسی حتی حاظر نیست عاشقم بشه چون یه بیماری ژنتیکی گرفتم تو سن بیست سالگی تمام موهام ریخته پوستم چروک شده همه تو خیابون بهم میخندن همه مسخره میکنن جوری نگام میکنن انگار قتل کردم فقط تنها آرزوم اینکه همشون فقط یه روز به بیماری من مبتلا بشن به خدا یه ثانیه هم تحمل نمیکنن چرا مردم ما اینجوریه آخه چرا من چیکار کردم آخه تو سن بیست سالگی از ترس مسخره شدن حتی بیرونم نمیرم آخه چرا من دیگه خسته شدم ای کاش یه کسیم عاشق من میشد اینم آخرین حرفیه که اینجا زدم اینارو هم با اشک دارم مینویسم چون من همدمی نداشتم تو زندگیم و لااقل اینجا بغضمو میریزم میدونم دیگه راه برگشتی نیست چون داروی خیلی قویه و اگه یه ذره بخورم زود تموم میکنم
پدر و مادر حلالم کنید اگه این متنو تو گوشیم دیدید
فقط اینارو بترسونم
همین..
اگه کسی میدونه با چه قرص هایی ادم چند روز میره بیمارستان بگه لطفن
صبر کنید همه چی درست میشه