من بی مادر بزرگ شدم. خیلی سختی کشیدم خیلی
خدا بهم نظر کرد شوهر خوب و عالی دارم. ی دختر دارم یازده سالشه. کم اوردم خیلی کم. میخام خودمو راحت کنم از زندگی. ولی فکر دخترم و اینده ش اذیتم میکنه. نمیدونم چکار کنم.
سلام من ۴۰سالمه ازبچگی زیردست مادرناطنی بزرگ شدم بابدترین شکل ممکن ۱۱سالم بودکه اومدم تهران تا ازاون زندگی راحت بشم خیلی عذاب کشیدم تاسن ۲۱سالگی تواین سن خدابهم نظرکردعاشق یه دخترشدم توتهران باهزاربدبختی باهم ازدواج کردیم به خاطرمن ازخانوادش گذشت خیلی چیزها روبخاطرمن بی ارزش زیرپاگذاشت مثل ترد خانواده مثل بچه دارنشدن که من مشکل داشتم مثل عتیادم مثل بیکاری بابدترین شرایط بامن زندگی کرد.منمچون ازبچگی مهرپدرمادرموندیده بودم وابستگی وحشناکی بهش دارم یعنی جوریه که حس میکنم بچمه ازشدت دل بستگی.ولی الان گذاشته رفته همه چیزوخراب کردم همه چیزو.فقط الان تصیم به خودکشی گرفتم.حدقل بعدمن زندگی بهتری داشته باشه
خیلی به خودکشی فکر میکنم دوست دارم پر بکشم برم زندگی تجملاتی و ماشین و لباس خوب همه برای این دنیا ،من از این دنیا یه عشق و یه دل خوش میخواستم که هیچ نداشتمشون همیشه تو حسرت از دور وایستادم و تماشا کردم شاید خدا منو آفرید تا تماشاگر باشم فقط تو صحنه ی زندگی
یه سری آدم اومدن میگن به دلایل الکی میخواین خودکشی کنین و مزخرف میگن هرکس دلیل خودشو داره اگر نمیتونین کسیو درک کنین میتونید دهنتونو ببندین و بذارید دنبال راه خودکشی خودمون باشیم،با انتخاب خودمون به دنیا نیومدیم میخوایم خودمون انتخاب کنیم کی بمیریم چیز زیادیه؟ شماها جای ما نیستین
منم قراره فرداین موقع برای همیشه بخابم.۲۳سالمه هم سختی زیادکشیدم هم تحمل کردم ولی هرچی خودموزدم به بیخیالی وسعی کردم اوضاع درست شه نمیدونم چرابدترشد.کلابرای من خدایی وجودنداشت به بدترین شکل ممکن باختم.ازفقریامرگ بچم تاشکست عشقی تااعتیادپدروبرادرازبی محبتی همه نوع سختی روکشیدم.وامشب دنبال راه حل برای خودکشی بودم که صحبت های شمادوستان روخوندم.درسته روش زیادهست ولی جراتشوندارم ولی جرات خوردن قرص رودارم.
خدا بهم نظر کرد شوهر خوب و عالی دارم. ی دختر دارم یازده سالشه. کم اوردم خیلی کم. میخام خودمو راحت کنم از زندگی. ولی فکر دخترم و اینده ش اذیتم میکنه. نمیدونم چکار کنم.
عزیزانی هم که نظرات رو میخونن نگران اینا نباشن