من بیست سال پیش عاشق شدم هیچوقت نتونستم به طرف مقابل حسموبگم اونم فقط بهم خیره میشدلبخندمیزدنمیدوستم اونم منومیخادیانه خلاصه بایه پسردیگه ازدواج کردم تواین بیست سال هیچوقت ازذهن وخیالم نرفته وبعد۲۰ سال دیدمش باهم حرف زدیم کاملن همون حس وحرفای دل منوزداونم فک میکردمن آیابهش علاقه دارم یانه وقتی بعد۲۰ سال واقعیتوبفهمی خیلی سخته که فراموشش کنی میشه یه راهنمایی کنین ازفکرش بیام بیرون
این حرفهایعنی اینکه خودمونوگول بزنیم هاااا؟؟؟؟؟مردحسابی اگه این چیزی که درباره ش حرف میزنی(عشق هست) پس میدونی که به اندازه ای که تودلت نفوذ کرده هزاربارآتیشت نزنه ولت نمیکنه
راه دوری هم نمیریم ازهمین کامنتها موفق یاناموفق بودن کلام شمامعلوم میشه
من خودم سه سال قبل این بلاسرم اومد سه ماه کامل گریه کردم وازاین رو تاحالا بدترین نفرین هارو درحقش کردم چون بعداشنیدم اصلا ازدواج نداشته وفقط ماروبه بازی گرفته بود اون خانم دوست خانوادگی برادرم وساکن پاکدشت بودخدامیدونه تواون مدت چقد عذاب کشیدم روز،شب ،نصف شب ساعت سه شب همش گریه میکردم وتاعمردارم تلخی اون سه ماه هیچوقت ازیادم نمیره امابه هرحال خدایی هست که به اعمال آدمها رسیدگی خواهدکرد
این عزیزی ک گفت سخته مرد باشی و گریه نکنی کاملا با حرفش موافقم
من دیروز این اتفاق برام افتاد البته قبلا هم اینجوری شده بود ولی ن دیگ دراین حد
سعی کنین بیش از حد عاشق نشین دوستان
بقول خودمون وابسته شخص نشین
بخدا خیلیا هستن ک تو دروان نوجوونی سر معیارای کصشر(البته ببخشیدا این کلمه رو استفاده میکنم)عاشق شدن و الان حتی تا دم مرگم رفتن ازجمله خودمن
و اینکه یه توصیه دیگم بکنم
قبلش طرفو بشناسین کسی ک کلا دو سه روزه میشناسینش میتونه طی دو سه روز بعدی کلا یه چهره دیگ از خودش نشون بده
من ۱۲ سالمه و عاشق پسر دایی بابام شدم که ۳ سال از من بزرگتره ،اون تو تهرانه من تو ...
مادرم ۳ ماه پیش فهمید دیگه کاری کرده خودمم از عاشق شدنم پشیمون شدم ،واسه همین دارم دنبال یه چیزی میگردم که از ذهنم بره کلاً مهو بشه،درسته به اون هم آسیب روحی وارد میشه ولی مجبورم واسه اینکه مادرم به بابام نگه این کار رو بکنم.
حالا هم عمم و شوهر عمم که به عبارتی دختر عمه وپسر عموی اون هم میشه می خوان از هم جدا بشن ،تو این فکرم که اگه اینا از هم تلاق بگیرن آینده ی ما چی میشه هااااااا
فعلاً
راه دوری هم نمیریم ازهمین کامنتها موفق یاناموفق بودن کلام شمامعلوم میشه
من خودم سه سال قبل این بلاسرم اومد سه ماه کامل گریه کردم وازاین رو تاحالا بدترین نفرین هارو درحقش کردم چون بعداشنیدم اصلا ازدواج نداشته وفقط ماروبه بازی گرفته بود اون خانم دوست خانوادگی برادرم وساکن پاکدشت بودخدامیدونه تواون مدت چقد عذاب کشیدم روز،شب ،نصف شب ساعت سه شب همش گریه میکردم وتاعمردارم تلخی اون سه ماه هیچوقت ازیادم نمیره امابه هرحال خدایی هست که به اعمال آدمها رسیدگی خواهدکرد
من دیروز این اتفاق برام افتاد البته قبلا هم اینجوری شده بود ولی ن دیگ دراین حد
سعی کنین بیش از حد عاشق نشین دوستان
بقول خودمون وابسته شخص نشین
بخدا خیلیا هستن ک تو دروان نوجوونی سر معیارای کصشر(البته ببخشیدا این کلمه رو استفاده میکنم)عاشق شدن و الان حتی تا دم مرگم رفتن ازجمله خودمن
و اینکه یه توصیه دیگم بکنم
قبلش طرفو بشناسین کسی ک کلا دو سه روزه میشناسینش میتونه طی دو سه روز بعدی کلا یه چهره دیگ از خودش نشون بده
مادرم ۳ ماه پیش فهمید دیگه کاری کرده خودمم از عاشق شدنم پشیمون شدم ،واسه همین دارم دنبال یه چیزی میگردم که از ذهنم بره کلاً مهو بشه،درسته به اون هم آسیب روحی وارد میشه ولی مجبورم واسه اینکه مادرم به بابام نگه این کار رو بکنم.
حالا هم عمم و شوهر عمم که به عبارتی دختر عمه وپسر عموی اون هم میشه می خوان از هم جدا بشن ،تو این فکرم که اگه اینا از هم تلاق بگیرن آینده ی ما چی میشه هااااااا
فعلاً
عشق پاک حس قشنگیه..