اينو ميدونستي سخترين كار دنيا همين معدن چي هس
در اداره ی کار رو باید گل گرفت گل
کار پیدا کردن آرزو شده
نمی دانستم یک روز اینقدر معروف میشوی لعنتی!!!
شهر هفتاد و دو ملت...
دره ی سبز و کوچک من...
تو کوچکتر از آن بودی که مقصد سفر های کت و شلواری ها...حقوقدان ها و سرهنگ ها باشی...
شهر سه خیابانه ی من...
تو ناشناخته تر از آنی که برنامه های تلویزیونی به خاطرت قطع شود...
زمستان یورت!
محل کار سی ساله پدربزرگ...
سیزده به در هایی که آمدم را یادت هست؟
ساعت تحویلی که رفتیم کنار بابابزرگ...
زمستان یورت سبز من...
مستمری های نگرفته کارگرانت دیگر نیازی به پرداخت ندارند...
معدنچی های یکسال حقوق نگرفته ات آرامند...آرام ِ آرام....
دیگر تحسن و اعتصاب برای گرفتن نان زحمت کشی شان ندارند...
همه چیز خوب است...
برای بازمانده ها پیام پشت پیام می آید...
آزادشهر کوچک من...
زمستان یورت عزیزم...
هیچ وقت فکرش را نمی کردم آنقدر برای خودت کسی بشوی...
الان دیگر هر جا بگویم فرزند آزادشهرم ...
همه می گویند:
هااااا همان جایی که مردهایش نفس نفس رفتند...!!
ایـــــــرانم تسلیت