مشکله ما ایرانیها اینه ، وقتی کسی دیگه مارو دوس نداره، یا برعکس، به زور میخوایم عوضش کنیم، نه عزیزان، جدا بشین مطمئن باشید اونی که نیمه دیگه شماست پیدا میشه، من خودم چند سال این اشتباه رو کردم چون از تغییر و تنهایی میترسیدم، ولی الان بهترین رابطه عاشقانه رو با کسی دارم که با گذشت دوازده سال از این رابطه هنوز مثله روزای اول همو دوس داریم، نترسید ، گاهی تغییر ، چیزای بهتری نصیب آدم میکنن، این حرفها که بهاطر بچه بوده بخاطر فلانی بوده همرو بزارید کنار بچه میره دنباله زندگیش ، فلانی هم میره دنباله زندکیش شما میمونید با سنه بالا و دلی غمگین وشکسته و افسرده، آدم خودشو وفق کسی که ارزشش رو نداره بکنه ، بزرگترین اشتباهه
من که داغونم به ته زندگی رسیدم از بس اولویتهای شوهرم همه چی بود الا خودم خیانت هم دیدم اما بخاطر خوشبختی بجه هام مجبور شدم ادامه بدم اما دیکه حسی که قبلا داشتم الان بهش ندارم همش حس میکنم درحال خیانته
سلام من سه ساله ازدواج کردم یه بچه دارم شوهرم اوایل زندگی خوب بود اما الان ن هر کاری میکنم اشکال میگیره با جاریم منو مسخره میکنه جلو جمع اصلا نمیزاره برم دیدن خانواده یا خواهر برادرم هیچوقت حوصله منو نداره همش تو خونمون دعوا داریم دست بزن داره درکم نمیکنه انگار که من برده ام با حرف مامانش تا چهار روز شایدم یه هفته اصلا با من حرفم نمیزنه احساس میکنم دوستم نداره با اینکه خودش منو خواسته باهام ازدواج کرده دیگه کنارش ارامش ندارم افسردگی گرفتم از بس بهم توجه نمیکنه
پسر خوب شما خیلی خیلی احساساتی هستی کسی که داره بدون هیچ شرمی بهت خیانت میکنه ازش جدا شو خل وچل حسابت کرده من آگه جای تو بودم زن میگرفتم وداغ وحسرت توو دلش میذاشتم حتی به قیمت از دست دادن همه چیزم
ناشناس
۱۸:۰۲ ۲۸ آذر ۱۳۹۹
سلام من بیست سال ازدواج کردم وصاحب سه فرزند هستم ودر این چند سال شوهرم یک بار ازمن دربرابر دیگران حمایتی نکرده است ومن راجلوی جمع مسخره می کند ویا از تمام کارهایم ایراد می گیرد ومن دیگر نمی دانم چه کار کنم به من جلوی بچه ها تهمت ناموسی میزنه وحرفهای من احتماد نداره وهمیشه دیگران رابه رخ من میکشه پای درددل زنان دیگر میشینه ولی حرفهای من راگوش نمی دهد دیگر خسته شدم
باسلام شوهره من یک آدم خیلی بددل است الان یک پسر دارم الان 8سال باهاش زندگی میکنم اما چی خیلی ادمه کثیفه ی است شوهرم تاحالابه خیانت نکردم قسم میخورم برای این بددل است یک روز قران اورد گذاشت جلوی من دستمو گرفت روی قران گذاشت قسمم داد گفت قسم بخور هیچوقت خیانت نکردی منم قسم خوردم اما بازم تومت میزنه مرد کثیف به چند بار خانواده ام گفته بیا طلاق بگیر به خاطر یک دونه پسرم دل نمیکنم الان چند ساله تهرانم اما نمیزاره باخانوادم بررفت امد کنم شهرستان بیام برم نه عروسی دادشم گذاشت دادشم فوت شد نگذاشت بابام فوت شد نگذاشت عروسی اجیم نرفتم تا میگم برم فقط منو به خاطر این بددل منو تایید میکنه میگه بری پسرمو ازت میگیرم میگم کی بمیره منو نجات بده از دست شوهرم خخخخخخخخخخیلی خسته ام از دستش خیییییلی عذاب میکشم بعضی وقتا کوتم میزنه فقت به خاطره پسرم همه را پشت سر گذاشتم دوستان به زندگیم دعا کنید دوستان دعاتون میکنم دوستان
دودلی و تردید برای تمام کردن و یا ادامه دادن به زندگی مشترک، دغدغه بزرگیست، اما از آنجایی که داستان زندگی هر زوجی منحصر به فرد است و شرایطش با بقیه فرق میکند، هیچ وقت نمیتوان یک نسخه کلی برای همه زوجها تجویز کرد
سلام من مردم، واین رفتارها را در زنی مشاهده کردم که عاشقش هستم. خیلی دوسش دارم اما اون برای من ارزش واحترام قائل نیست،
همیشه این مردها نیستند که رفتار بد دارند وخیانت میکنند.
نمیدونم چکار کنم از یه طرف دوسش دارم واز طرف دیگه این رابطه تبدیل شده به منبع استرس. شک، بدبینی، بهش میگم حالا که نمیخوای منو تمام کنیم وبا من بازی نکن، با گستاخی تمام میگه که من نیازت دارم، تو فقط دوست من باش ونزدیک من نشو.
میدونید دقیقا داره عشقه منو به مسخره میگیره، با اینکه طلاق گرفته وبچه داره، ومنم مجردم، ولی اصلا اهمییت ندادم وعاشقشم. ومثل یه مرد واقعی درکنارش بودم، اما اون فقط منو برای بولم وهوس خودش میخاد. من از همون اول نییتشو میدونستم، اما بعد از اینکه چهره واقعی وخیانت شو دیدم منتظرم خودش بره، اما نمیره،
حس خیلی بدی دارم،چون نمیتونم نظرشو عوض کنم واز طرفی برای خودم خیلی متاسفم که برای کسی خورد شدم که از خورد شدن من لذت میبره
سلام من الان 10ساله زندگی مشترک دارم با دخالت های شدید خانواده همسرم وگوشی بودن همسرم زیاد تحقیر شدم کتک خوردم جلو خانواده همسرم به خواسته هام اهمیت نمیده به نظرم اهمیت نمیده در عوض خواسته های خانواده همسرم به من تحمیل میشه همیشه دنبال بهانه گرفتن و لجبازی هست 2تا بچه دارم نمیتونم از بچه هام دل بکنم از یه طرف هم خودم اذیت میشم مدام دعوا داریم
همیشه این مردها نیستند که رفتار بد دارند وخیانت میکنند.
نمیدونم چکار کنم از یه طرف دوسش دارم واز طرف دیگه این رابطه تبدیل شده به منبع استرس. شک، بدبینی، بهش میگم حالا که نمیخوای منو تمام کنیم وبا من بازی نکن، با گستاخی تمام میگه که من نیازت دارم، تو فقط دوست من باش ونزدیک من نشو.
میدونید دقیقا داره عشقه منو به مسخره میگیره، با اینکه طلاق گرفته وبچه داره، ومنم مجردم، ولی اصلا اهمییت ندادم وعاشقشم. ومثل یه مرد واقعی درکنارش بودم، اما اون فقط منو برای بولم وهوس خودش میخاد. من از همون اول نییتشو میدونستم، اما بعد از اینکه چهره واقعی وخیانت شو دیدم منتظرم خودش بره، اما نمیره،
حس خیلی بدی دارم،چون نمیتونم نظرشو عوض کنم واز طرفی برای خودم خیلی متاسفم که برای کسی خورد شدم که از خورد شدن من لذت میبره