سلام وقت بخیر
سیزده روز پیش مادرم به رحمت خدا رفت
امشب سر شب خواب بودم
خواب دیدم اومده با روسری مشکی و چادر سفید
بغلش کردم
دو تا سوال ازش پرسیدم
اول گفتم من و با خودت میبری؟
گفت نه ....هنوز وقت تو نرسیده. ...
دوم پرسیدم مامان اونجا حالت خوبه؟؟
گفت نه....
آواره هستم ...
انشاءالله یه جا و مکان برام پیدا بشه وضعیتم بهتر میشه....
توروخدا به من بگید چیکار کنم براش که از آوارگی در بیاد....
برای چی این حرف و به من زد؟؟؟
سلام من در خواب تعداد زیادی از فامیل های خودم که مرده بودن رو در خواب دیدم به اولی سلام دادم جواب داد حواسم نبود مرده بود دومی رو هم همینطور
بعد یادم افتاد که مرده اند رفتم مادرم را صدا کردم همه مرده ها رو نشونش دادم مادرم ترسید تو رو خدا تغییرش چیه
سلام مادربزرگم خواب دیدم تو محلی ک زندگی میکردن من شیرینی تعارف کردم نخورد .به مادربزرگم گفتم.ننه می خوای ببرمت حمام گفت نه .مادربزرگم داشت یک کتاب میشت خودم شیرینی خوردم بی زحمت خوابم تعبیر کنید
سلام من خواب دیدم که پسر دایی مامانم که دو ماهی میشه فوت کرده آمد به خوابم در یک جایی زیر درختی با دوستانش شعر میخوانند و دستش شکسته بود ولی خوشحال بود لطفا تبیر شو بهم بگید
خواب مادر مرده خودم را دیدم که ب خانه من آماده و زنده شده و فقط من او را میبینم و بغل کردم و ب هرکسی میگویم اورا میبینی میگوید نه و او آهسته با من از چیزی میگوید که نا مفهموم است ب چه تعبیری هست
در خواب دیدم عمه ام که سالها پیش فوت کرده به خانه ی پدریم امد با لباسهای نو و تمیز و شاداب و من در انجا بودم ترس وحشتناکی مرا گرفت نزد من امد و نمیدانم چطور شد با هم دست دادیم دستم در دستش بود ایستاده خواستم دستش را ببوسم فشار و ترسوحشتناکی به سمت من امد فشار عجیب و نتوانستم دستش را ببوسم از خواب بیدار شدم
سلام پدرم حدود ۵ سالی هست فوت کرده خواب دیدم حال روحی او خوب است ولی از زانو به پایین پاهایش زخم است من اورا بغل کردم برای خداحافظی پدرم دست توی جیب کرد که به من پول بدهد
سیزده روز پیش مادرم به رحمت خدا رفت
امشب سر شب خواب بودم
خواب دیدم اومده با روسری مشکی و چادر سفید
بغلش کردم
دو تا سوال ازش پرسیدم
اول گفتم من و با خودت میبری؟
گفت نه ....هنوز وقت تو نرسیده. ...
دوم پرسیدم مامان اونجا حالت خوبه؟؟
گفت نه....
آواره هستم ...
انشاءالله یه جا و مکان برام پیدا بشه وضعیتم بهتر میشه....
توروخدا به من بگید چیکار کنم براش که از آوارگی در بیاد....
برای چی این حرف و به من زد؟؟؟
بعد یادم افتاد که مرده اند رفتم مادرم را صدا کردم همه مرده ها رو نشونش دادم مادرم ترسید تو رو خدا تغییرش چیه