بچه بودم برای خرج تحصیل مجبور بودم در بازار دستفروشی کنم! چندین بار با مامورین برخورد داشتم و حتی به سن کم من هم رحم نمی کردند رفتار بدی داشتند و یکبار یادمه کمی ذرت برای فروش گذاشته بودم ازم گرفتند و بردند و یکی از مامورین گریه های من را دید و دلش به حالم سوخت و گفت ظهر بیا وسایلت را پس بگیر! ظهر رفتم دیدم همه ذرت هام را ریختن جلوی آفتاب و همش مثل سنگ خشک شده بودند... سی و هشت سال از آن دوران می گذرد و هر جا این مامورین را می بینم یاد آن روز می افتم ... کاش درک می کردند که مردم از سر ناچاری دست به این کار می زنند
واقعاً جای تاسفه.
باید این ماموران سد معبر را مجازات کنند در ملاعام