در زمانهای دور مردکی از یک حلوا فروشی حلوا دزدید و خورد. حلوا فروش شکایت به قاضی برد. دزد محکوم شد وی را به طور برعکس بر خر سوار کرده و در شهر بچرخانند، به طوری که مضحکه عام و خاص شد! دزد هم می خندید!! از وی پرسیدند تو دیگه چرا می خندی؟
دزد پاسخ داد: حلوای خودم را خورده ام، مردم هم که شاد هستند، حال چرا شادمان نباشم؟
حکایت این دزدان بیت المال است!
دزد پاسخ داد: حلوای خودم را خورده ام، مردم هم که شاد هستند، حال چرا شادمان نباشم؟
حکایت این دزدان بیت المال است!
اگه مثه ما بدبختی از سرو کولش بالا میرفت خنده رو لب زن وبچش هم میشد آرزو