والا من یک فیلم احساسی میبینم گریه ام میگیره یکی به کسی کمک میکنه محبت میکنه همینطور یک حیوون به یک حیوون دیگه کمک میکنه وووو نمیتونم خودمو نگر دارم خیلی بینهایت به چیزی فکرمیکنم اشکم درمیاد به خوبیها وزشتی ها که آدمها درقبال هم میکنن وووو نمیدونم قابل کنترل نیستم خجالت میکشم بااین سنم سریع اشکم درمیاد دوست داشتم دنیا جای قشنگی برای همه ما حتی تمام موجودات باشع تاهماهنگی بین ماانسانها ومخلوقات چیزی که با رحم وگذشت ومهربانی توام باشع ازخوشحالی گریه ام میگیره
گریه جزو لاینفک زندگیم بود تا اینکه احساس کردم سوی چشام کم شده و رو به پیر چشمی میره در برابر گریه ها و غم ها مقاومت کردم و مدتی گریه رو کنار گذاشتم و بعد اون دوران دچار حملات پانیک تپش قلب لرزش بدن بی حسی دست و پا شدم گاهی لکنت میگیرم توصیه من طبق تجارب خودم این هست که گهگداری در برابر غم ها خاطرات ناخوشایند استرس شدید و مشکلات باید گریست وگرنه این تنش عصبی سیستم عصبی بدن رو فلج خواهد کرد ،
من نمیدونم چرا ولی گریه هر کی رو میبینم سریع بدون معطلی گریم میگیره فیلم غمگین میبینم وقتی دارن گریه میکنم منم گریه میکنم منم زیاد فیلم نگا میکنم برای همون همش در حال گریه کردن هستم
من که وقتی میفهمم کسی برای همدردی باهام نیست و به هیچ کس نمیتونم اعتماد کنم گریه میکنم . ولی الان هم به خاطر کمبود محبت از پدر و مادرم و اینکه درکم نمیکننن دارم گریه میکنم و این مطلب باعث شد آرومتر بشم ولی با اینحال هنوزم دارم گریه می کنم . امیدوارم هیچ کس مثل من بدون مهر و محبت خوانوادش بزرگ نشه واقعا درد بدیه که حتی نمیتونم توصیفش کنم . چرا که من فرزند بی اهمیت خواندم هستم و از لحاظ روحی 5 سال میشه که کلا به هم ریختم و حتی روی درسامم تاثیر گذاشته
از وقتی یادم میاد از سن 10 سالگی منزوی بودم شمع روشن میکردم و گریه میکردم تقریبا هفته ای دوبار دور از چشم پدر و مادر والان هم که 35 سال سن دارم دنبال بهانه برای گریه کردن هستم چون بعد از گریه خیلی خوشحال میشم و این خوشحالی چند روز ادامه پیدا میکنه
من تا وقتی یکی راجب من حرفمیزنه یا حتی آروم هم میگه مثلا چرا دیر اومد گریم میگیره الکی نمیدونم چرا یکم قوی نیستم جلو خودمو نگه دارم قبلا نگه میداشتم الان یکی بهم میگه بی شخصیت گریم میگیره بعد یکی ازم میپرسه گریه کردی نمیدونم چرا میگم نه دلم نمیخاد اصلا بگم