شبی تابستانی برای درمان بیماری پدرم به قم رفتیم شب برای ماندن به مسافرخانه ها سر زدیم جای خالی نبود وسراغ هتل رفتیم که خیلی گران بود بنابراین به پدرم پیشنهاد دادم تا صبح در حرم بمانیم ولی در حرم اجازه خوابیدن نمیدادند رفتیم در یکی از حیاطهای حرم از خستگی نشستیم ناگهان یکی از خدام برای ما فرشی اورد و گفت امشب را در حیاط روی این فرش بخوابید امشب مهمان این خانم هستید من در ان شب به مهمان نوازی این خاندان مکرم پی بردم عجب شبی بود
ما خطا کاریم. دستمان بگیر
این مملکت را از گزند مشرکان حفظ بفرما
آمین