چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم نا شکیباست
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
خدا آدمایی که دوسشون داره رو خیلی قشنگ میبره ....
یه دعا برا منم میکنین
باورمان نمیشود که دیگر نیستی
زادگاهت شهر رابر بعد تو صفایی نداره!
روزهای روشن رابر در فراقت شب تاره!
زبرف کفن پوشیده و در عزای سرداره!
فرزندش دور زوطن گردیده پاره پاره!
و علیها بعدك العفا
شاعر:حمیدرضا شمس الدینی نژاد
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم نا شکیباست
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
خیالت گرچه عمری یار من بود
امیدت گرچه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساغرم ده
چرا رفتی چرا من بی قرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
یادت همیشه گرامی
خوشبخت شدی عزیز دلها
یارب درجاتشان راعالی وعالی تروباسروروسالارشهیدان حضرت اباعبدالله الحسین محشورگردان،به ماهم توفیق عنایت فرماشرمنده ی آن بزرگواران(کل شهدا) وعزیزان سفرکرده نباشیم انشالله