هیچ کدومشون تخیلی نیست به نظرمن دیو سپیدو اسطوره های شاهنامه ای هم افسانه نبودن یک زمانی وجود داشتن مثل دایناسور ها که منقرص شدن...ولی خوب درباره مردزما بگم که خیلی از روستاهای کرمانشاه هنوزاینا رو میبینن و تقریبا ی چیز عادی شده حتی پسر دایی من یکیشونو ب شکل بز دیده بودو یدونه میزنه بهش بزه حرف میزنه پسرداییمم اومد خونه نشست گریه کرد از ترس
اون دوستی که موجودی تو کارخونه دیده اگه میخوایی بدونی اون موجود چی بوده توصیه میکنم با دانشگاه هاروارد مکاتبه کنید و دقیقا موجودی که دیدین براشون توصیف کنید اسم و مشخصات و محل زندگی و تمام چیزایی که باید بدونید بهتون میگن
یکی از بهترین داستانهای کوتاه شاهنامه که متاسفانه کمتر کسی اون رو خوانده، نبرد سام (پدربزرگ رستم) با اژدهای کَشَف رود هست. که این ماجرا رو خودِ سام در قالب یک نامه تعریف می کنه و خلاصه ی بیت هایش این هاست:
چنان اژدهایی ز رود کَشَف
برون آمد و کرد گیتی چو کف
زمین شهر تا شهر پهنای او
همان کوه تا کوه بالای او
به زور جهاندار یزدان پاک
بیفگندم از دل همه ترس و باک
مرا کرد بدرود هرکس شنید
که بر اژدها گرز خواهم کشید
چو دو آبگیر پر از خون دو چشم
مرا دید غرید و آمد به خشم
زدم بر سرش گرزهٔ گاو چهر
بر او کوه بارید گفتی سپهر
به زخمی چنان شد که دیگر نخاست
ز مغزش زمین گشت با کوه راست
همه کوهساران پر از مرد و زن
همی آفرین خواندندی به من
جهانی بر آن جنگ نظاره بود
که آن اژدها زشت پتیاره بود
در مورد دیو سپید، متاسفانه در شاهنامه اطلاعات کمی وجود داره. کلاً در شاهنامه بیشتر به بحث پهلوانی رستم و بخشهایی تاریخی انتهایی زیاد پرداخته شده اما متاسفانه بخش های ابتدایی که اساطیری هست و انواع و اقسام دیوها و اژدها و هیولا و ... وجود داره خیلی کم شاید در حد کمتر از ۱۰۰ صفحه پرداخته شده است.
برای آشنایی با این موجودات اساطیری کتاب هایی مکمل شاهنامه وجود داره که این موضوعات رو توضیح داده. نمونه اش کتاب های "گرشاسپ نامه" و "کوش نامه" هست که چند سال بعد از شاهنامه تالیف شده اند و در این کتاب به توضیح دوران های اساطیری قبل از تولد رستم می پردازند و جنگ پهلوانان بزرگی مثل گرشاسپ (از اجداد رستم) و قارن (پسر کاوه آهنگر) و آبتین (پدر فریدون) و نریمان و سام (اجداد رستم) و ... را بیان می کنند.
همچنین دیوی به نام کوش پیل دندان که در اکثر داستان های شاهنامه وجود دارد اما در شاهنامه فقط به صورت کوتاه به او اشاره شده است. کوش پیل دندان در واقع برادر زاده ضحاک هست که در کودکی توسط آبتین (پدر فریدون) در بیشه ای بزرگ می شود اما بعداً به دشمن اصلی فریدون تبدیل می شود. و پس از شکست های پیاپی، به جنگ با دیوها که فرمانروای آنها دیو سپید است می رود اما باز هم شکست می خورد و به صورت نوازنده به نزد کیکاووس می آید و او را تشویق می کند که به جنگ دیوها برود. کیکاووس اسیر دیوها می شود و رستم با گذشتن از هفتخان آنها را نجات می دهد و دیو سپید کشته می شود.
آیا از مردزما می ترسید؟
آیا مردزماها شما را آزار می دهند؟
آیا از دست مردزماها خسته شده اید؟
.
.
.
دیگر نگران نباشید !
"تیم تخصصی به دام اندازی مردزما" با پیشرفته ترین تجهیزات در خدمت شماست !
در افواه آمده که دوالپا حیوانات و انسان را در شب اسیر میسازد ودر بیابان به زمین زده وجمجمه انان را با دندانهای نیشتر مانندش سوراخ میکند وآب مغز آنها رامیمکد .وسپس رهایشان میکند وادمهایی که اسیر دوالپا شوند پس از اسیب به مغزشان دیگر عقل درست وحسابی برایشان نمیماند و دیوانه میشوند.اصطلاح کله پوک ازین داستان منشا گرفته است
حدود ۱۵ سال پیش که بچه بودم و توی روستا زندگی می کردیم، کمی دورتر از روستای ما یک کارخونه بود که عموی من نگهبانش بود. اون کارخونه از خیلی وقتها پیش تعطیل بود و داخلش پُر از درخت میوه بود و تبدیل به یک باغ شده بود که اطرافش دیوار بزرگ و سرتاسری کشیده بودند و یک در بزرگ هم داشت. یادم هست یکی از روزهای آخر تابستون، عموی من کاری برایش پیش اومده بود و از پدرم خواست که یک شب به جایش نگهبانی بدهد. من هم همراه پدرم رفتم و یک روز کامل از صبح تا غروب توی باغ و کارخونه بودیم. گوشه ای از کارخونه، یک اتاق بود که مخصوص نگهبان بود و یک طرف باغ هم یک اتاقک کوچک بود که لانه ی مرغ و خروس ها بود.
نزدیک غروب که شد، مرغ و خروس ها رو به داخل لانه فرستادیم و پدرم گفت تو همین جا باش تا من برم از روستا کمی غذا برای شام بیارم. پدرم رفت و من خودم تک و تنها جلوی در اتاق نگهبانی نشسته بودم و به سرخی غروب خورشید نگاه می کردم. کم کم داشت شب میشد به طوریکه فضای بین درختهای باغ تاریک شده بود. من همون جا جلوی در اتاق نشسته بودم که یکدفعه دیدم از بین درختها، یک سایه سیاهی داره حرکت می کنه. کمی شبیه آدم به نظر می رسید اما خیلی بزرگتر و گنده تر بود. داشت به سمت لانه مرغ و خروس ها می رفت. من ترسیده بودم از جایم بلند شدم که یکدفعه از دور متوجه من شد و به من خیره شد. هوا تاریک بود و من فقط یک لحظه چشم هاش رو دیدم که خیلی بزرگ بود و برق می زد.
سریع به داخل اتاق اومدم و در اتاق رو قفل کردم. اون اتاق فقط یک پنجره خیلی کوچیک به عنوان هواکش داشت. از پنجره بیرون رو نگاه کردم، دیدم داره به سمت اتاق میاد. از ترس گوشه اتاق نشسته بودم و لامپ اتاق هم خاموش بود. صدای پاهایش را می شنیدم که اطراف اتاق راه می رفت. یهو حس کردم داره از دیوار اتاق بالا میره. بعد از چند لحظه صدای راه رفتنش رو از روی سقف می شنیدم. سعی می کرد دستش رو از داخل دودکش وارد اتاق کند. نمی دونم چقدر زمان گذشت اما من همچنان با ترس داخل اتاق بودم که متوجه شدم دیگه صدایی نمیاد. یهو تق تق درِ اتاق زده شد. اول ترسیدم اما بعدش صدای پدرم رو شنیدم که می گفت در رو باز کن. چرا در رو قفل کردی؟
در رو باز کردم و از پدرم درباره اون موجود عجیب پرسیدم. اما او گفت که هیچ چیزی ندیده است و گفت احتمالاً خیالاتی شدی و ترسیدی. بالاخره اون شب رو با هزار جور ترس و وحشت سپری کردم و دیگه هیچ وقت به اون کارخونه نرفتم.
کاش در خصوص اقسام مختلف هیولاها به صورت مشروح تر بحث می گردید !!!
اگه اینا هم اضافه بشه، دیگه کلکسیون موجودات عجیب کامل میشه !
چنان اژدهایی ز رود کَشَف
برون آمد و کرد گیتی چو کف
زمین شهر تا شهر پهنای او
همان کوه تا کوه بالای او
به زور جهاندار یزدان پاک
بیفگندم از دل همه ترس و باک
مرا کرد بدرود هرکس شنید
که بر اژدها گرز خواهم کشید
چو دو آبگیر پر از خون دو چشم
مرا دید غرید و آمد به خشم
زدم بر سرش گرزهٔ گاو چهر
بر او کوه بارید گفتی سپهر
به زخمی چنان شد که دیگر نخاست
ز مغزش زمین گشت با کوه راست
همه کوهساران پر از مرد و زن
همی آفرین خواندندی به من
جهانی بر آن جنگ نظاره بود
که آن اژدها زشت پتیاره بود
برای آشنایی با این موجودات اساطیری کتاب هایی مکمل شاهنامه وجود داره که این موضوعات رو توضیح داده. نمونه اش کتاب های "گرشاسپ نامه" و "کوش نامه" هست که چند سال بعد از شاهنامه تالیف شده اند و در این کتاب به توضیح دوران های اساطیری قبل از تولد رستم می پردازند و جنگ پهلوانان بزرگی مثل گرشاسپ (از اجداد رستم) و قارن (پسر کاوه آهنگر) و آبتین (پدر فریدون) و نریمان و سام (اجداد رستم) و ... را بیان می کنند.
همچنین دیوی به نام کوش پیل دندان که در اکثر داستان های شاهنامه وجود دارد اما در شاهنامه فقط به صورت کوتاه به او اشاره شده است. کوش پیل دندان در واقع برادر زاده ضحاک هست که در کودکی توسط آبتین (پدر فریدون) در بیشه ای بزرگ می شود اما بعداً به دشمن اصلی فریدون تبدیل می شود. و پس از شکست های پیاپی، به جنگ با دیوها که فرمانروای آنها دیو سپید است می رود اما باز هم شکست می خورد و به صورت نوازنده به نزد کیکاووس می آید و او را تشویق می کند که به جنگ دیوها برود. کیکاووس اسیر دیوها می شود و رستم با گذشتن از هفتخان آنها را نجات می دهد و دیو سپید کشته می شود.
آیا مردزماها شما را آزار می دهند؟
آیا از دست مردزماها خسته شده اید؟
.
.
.
دیگر نگران نباشید !
"تیم تخصصی به دام اندازی مردزما" با پیشرفته ترین تجهیزات در خدمت شماست !
نزدیک غروب که شد، مرغ و خروس ها رو به داخل لانه فرستادیم و پدرم گفت تو همین جا باش تا من برم از روستا کمی غذا برای شام بیارم. پدرم رفت و من خودم تک و تنها جلوی در اتاق نگهبانی نشسته بودم و به سرخی غروب خورشید نگاه می کردم. کم کم داشت شب میشد به طوریکه فضای بین درختهای باغ تاریک شده بود. من همون جا جلوی در اتاق نشسته بودم که یکدفعه دیدم از بین درختها، یک سایه سیاهی داره حرکت می کنه. کمی شبیه آدم به نظر می رسید اما خیلی بزرگتر و گنده تر بود. داشت به سمت لانه مرغ و خروس ها می رفت. من ترسیده بودم از جایم بلند شدم که یکدفعه از دور متوجه من شد و به من خیره شد. هوا تاریک بود و من فقط یک لحظه چشم هاش رو دیدم که خیلی بزرگ بود و برق می زد.
سریع به داخل اتاق اومدم و در اتاق رو قفل کردم. اون اتاق فقط یک پنجره خیلی کوچیک به عنوان هواکش داشت. از پنجره بیرون رو نگاه کردم، دیدم داره به سمت اتاق میاد. از ترس گوشه اتاق نشسته بودم و لامپ اتاق هم خاموش بود. صدای پاهایش را می شنیدم که اطراف اتاق راه می رفت. یهو حس کردم داره از دیوار اتاق بالا میره. بعد از چند لحظه صدای راه رفتنش رو از روی سقف می شنیدم. سعی می کرد دستش رو از داخل دودکش وارد اتاق کند. نمی دونم چقدر زمان گذشت اما من همچنان با ترس داخل اتاق بودم که متوجه شدم دیگه صدایی نمیاد. یهو تق تق درِ اتاق زده شد. اول ترسیدم اما بعدش صدای پدرم رو شنیدم که می گفت در رو باز کن. چرا در رو قفل کردی؟
در رو باز کردم و از پدرم درباره اون موجود عجیب پرسیدم. اما او گفت که هیچ چیزی ندیده است و گفت احتمالاً خیالاتی شدی و ترسیدی. بالاخره اون شب رو با هزار جور ترس و وحشت سپری کردم و دیگه هیچ وقت به اون کارخونه نرفتم.