رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
خودت را به خدا بسپار ، که همه چیز به ید قدرت اوست
تا بتوانی بدیها را تحمل و فراموش کنی، تا بتوانی دیگران را دوست داشته باشی وبا آنان زندگی کنی
شنیده ای که می گویند هر جا روی آسمان همان رنگ است
واقعأ همینطور است
خدا بزرگه، ان شاء الله مشکلات همه را خدا حل کند، فقط دل
بستن به خدا ا ست که به انسان قدرت وتوانایی وامید وروحیه در زندگی میدهد. تا بتوانی زندگی کنی.
یاعلی
دوستان عزیز زیاد عجله نکنین..با این وضع مسکنی ک ما داریم بعداز چن سال دیگه همه میریم سمت جنکل و کوه دشت و بیابان وغار نشینی میکنیم .....من از الان رفتم دنبال ی غار ۱۰۰متری حداقل پیدا کنم ..بدوین !!!
خودت را به خدا بسپار ، که همه چیز به ید قدرت اوست
تا بتوانی بدیها را تحمل و فراموش کنی، تا بتوانی دیگران را دوست داشته باشی وبا آنان زندگی کنی
شنیده ای که می گویند هر جا روی آسمان همان رنگ است
واقعأ همینطور است
خدا بزرگه، ان شاء الله مشکلات همه را خدا حل کند، فقط دل
بستن به خدا ا ست که به انسان قدرت وتوانایی وامید وروحیه در زندگی میدهد. تا بتوانی زندگی کنی.
یاعلی
متحیرم که دهقان، به چه کار کِشت ما را ؟
جنگلهای لرستان هم که دارن آتیش میگرن
فرق زن و مرد رو نمیدونه؟!!!
این موضوع غریزی هست و اصلا نیازی به بودن بین انسانها نداره.
به کجا من روم؟ چه کار کنم؟
کاشکی بود اندر این اطراف
جنگلی تا به آن فرار کنم
مگر الکیه باید کار کنی تا بمیری
صاحبخبر فسانه پرداز
زین قصه خبر چنین کند باز
مجنون ز رحیل مادر خویش
زد دست دریغ بر سر خویش
میکرد ز مادر و پدر یاد
شد بر سر خاکشان به فریاد
آهی زد و راه کوه برداشت
رخت خود از آن گروه برداشت
میگشت به گرد کوه و هامون
دل پرجگر و جگر پر از خون
وحشی شده و رسن گسسته
از طعنه و خوی خَلق رسته
خو کرده چو وحشیان صحرا
با بیخ نباتهای خضرا
هر وحش که بود در بیابان
در خدمت او شده شتابان
از شیر و گوزن و گرگ و روباه
لشگرگاهی کشیده بر راه
از پرِ عقاب، سایبانش
در سایهی کرکس استخوانش
درنده پلنگ وحش زاده
از خوی پلنگی اوفتاده
از بیم درندگان خونخوار
با صحبت او نداشت کس کار