وااای چه روزایی بود....
یاد اون روزا میفتم اشک امونم نمیده، پدرم رو از بچگی از دست دادم وقتی دوسالم بود( اصلا چهره شو یادم نمیاد) و تنها با مادرم زندگی کردم چه سختی هایی کشیدیم و تا بزرگ و بزرگ تر شدم ..
یادش بخیر مادرم میگفت پسرمو بزرگ میکنم و انشالله سختیا تموم میشه... راست گفت برا ایشون تموم شد ولی من موندمو یاد خاطرات مادرم( ده سال پیش فوت کرد)... الان که برای خودم یه کاره ای شدم و به جایی رسیدم اما مادرم نیست ببینه...
هر روز یه دل سیر برا اون روزا و حال اون روزای مادرم اشک میریزمو میگم ای کاش بشه فقط یه لحظه برگردم به همون دوران و فقط یه بار مادرمو ببینم، ببینم چجوری تو روستا و صحرا میرفت کار میکرد تا من خم به ابرو نیارم....
یادش بخیر سخت بود از سهم اون روزا غم بی مادریو بی پدری و اشک و یاد سختیا برام مونده
درسته دهه شصت نسل سوخته لقب گرفته ..اما پاکترین و بی ریاترین انسانهارو تحویل اینده گان داده ...چقدر صفا وصمیمت وحود داشت ..مگه یک علاالدین جقدر قدرت داشت ک کل خونه رو گرم میکرد درواقع اون عشق و محبت خانواده بود ک خونه رو گرم نگه میداشت...سخت بود ولی حیف ک گذشت...
عاشق دوران کودکیم هستم ،خیلی دوست دارم برگردم به اون زمان خصوصا دوران مدرسه. دهه شصتیها بهترین نسلن و بهترین کودکی رو داشتن. یاد باد، ان روزگاران یادباد
آخ که چقدر تنگه دلم برای اون شبامون کاشکی که اون عشق بشینه دوباره تو دلامون
چی میشه برگردیم بازم به روزای گذشته هــوای پــائـیـزی چــرا تــو عــشــق مـا نـشــســتـه
به خدا با دیدن این تصاویر گریه کردم ، به یاد مادرم افتادم ،اون موقع مادرم زنده بود ،پدرم هم سالم و سرحال بود و ما را می برد پارک و برامون بستنی سنتی میگرفت ، یادش بخیر
این خونه یه خونه دهه شصتیه که بعدش لوله کشی گازهم شده اما نگهداری شده ونکوبیدنش،که جاش یه آپارتمان قفس مانندبسازن
ناشناس
۲۰:۴۰ ۰۵ شهريور ۱۴۰۰
اون موقع با 50 تومان چند تا چیز می شد خرید ولی حالا چی؟؟ مثلاً من 20 تومن می بردم و برای مامانم یک پاکت خرما می گرفتم. یادددددددش به خیر. چه حالی می کردیم اون روزا.
یک هفته صبح مدرسه می رفتیم و یک هفته عصر. یا قبل از مدرسه یا بعد از مدرسه می رفتم و برای مامانم خرید می کردم.
شهرداری ها با شهرفروشی مگر حیاطی هم باقی گذاشتند.اگر حیاطی هم باشه اینقدر آپارتمان دور و برش رفته بالا که احساس امنیت نمی کنی داخل حیاط بشینی. یاد اون دوران بخیر.دیگه برنمی گرده.
یاد اون روزا میفتم اشک امونم نمیده، پدرم رو از بچگی از دست دادم وقتی دوسالم بود( اصلا چهره شو یادم نمیاد) و تنها با مادرم زندگی کردم چه سختی هایی کشیدیم و تا بزرگ و بزرگ تر شدم ..
یادش بخیر مادرم میگفت پسرمو بزرگ میکنم و انشالله سختیا تموم میشه... راست گفت برا ایشون تموم شد ولی من موندمو یاد خاطرات مادرم( ده سال پیش فوت کرد)... الان که برای خودم یه کاره ای شدم و به جایی رسیدم اما مادرم نیست ببینه...
هر روز یه دل سیر برا اون روزا و حال اون روزای مادرم اشک میریزمو میگم ای کاش بشه فقط یه لحظه برگردم به همون دوران و فقط یه بار مادرمو ببینم، ببینم چجوری تو روستا و صحرا میرفت کار میکرد تا من خم به ابرو نیارم....
یادش بخیر سخت بود از سهم اون روزا غم بی مادریو بی پدری و اشک و یاد سختیا برام مونده
با تمام سختی هاش شیرین بود...
چی میشه برگردیم بازم به روزای گذشته هــوای پــائـیـزی چــرا تــو عــشــق مـا نـشــســتـه
لوله کشی گاز داره ...
یک هفته صبح مدرسه می رفتیم و یک هفته عصر. یا قبل از مدرسه یا بعد از مدرسه می رفتم و برای مامانم خرید می کردم.