توو هوایی نسبتا تاریک کنار جنگلی که پر بود از درختای سبز و خیلی بلند کنار ساحل قدم میزدم ، یه فنجون دیدم اما خیلی توجهم رو جلب نکرد پس به راه رفتن ادامه دادم که یهو خشکم زد ، یه خرس قهوهای نسبتا بزرگ لابه لای درختا داشت غذا میخورد ، خیلی آروم سمت دریا خزیدم تا ازش فاصله بگیرم و سعی کردم به مخفی ترین شکل ممکن ازش دور بشم و به راهم ادامه بدم در حالیکه نمیدونستم مقصدم کجاست به امید اینکه صبح آدمی ببینم یا راهی به اون سمت جنگل پیدا کنم فقط قدم زدم ، کاش تموم بشه این کابوس شوم...
به نظر خودم خوب بود.