پدر من میگه ما توشهر بودیم اما با خر آب میبردیم تو خونه ای که چهار پنج تا خانواده غریبه با هم زندگی میکردن برای دستشوییم باید صف وایمیستادیم برای روشنایی اصلا نمیدونستیم برق چی هست میخورن یا نگاه میکنن یخچال که ابدا میذاشتیم تو فیبر غذاهامون از شرایط خانواده خودم گفتم که فردا کسی نگه داری دروغ میگی کدوم سفره های رنگارنگ همش اشکنه و آبگوشت و آش رشته برنج هفته ای دو هفته ای یکبار الان بیشتر مردم اینقد برنج میخورن برنج زده شدن بابام میگه سر هر گذری یه لات عرقخور قمارباز باج گیر بود که اگه زورت نمیرسید لختت میکردن کدوم دینداری جلوی قهوه خونه ها تلکه بگیر بوده که اگه صاحب قهوه خونه پول رو نمیداده تمام قهوه خونه رو خراب میکردن کدوم امنیت