واقعا خجالت نمیکشی اینهمه دلقک بازی در میاری .چرا مثل تاکسی خالی اینقدر بوق میزنی...بابا ول کن... فورد انسان بود که نخواست آبروی تو رو جلوی یه ملت حفظ کنه .نخولست تورو مسخره وعام وخاص کنه.برای همین انصراف داد .دیگه این رجزخوانی های الکی واسه چیه؟؟فکر میکنی مردم هم مثل خودت شوریده حالن
اره والا فورد گریه هایی این پفکو دیده بود بخاطره همین انصراف داد تا آبروی این رجزخونو حفظ کنه
عمار
۰۶:۳۹ ۲۰ فروردين ۱۴۰۱
اینم جک بسیار خنده دار امروزمون ، از برنامه خندوانه و خنده بازار و دورهمیهای خنده دار درخواست داریم این بنده خدای هنرمند هنرپیشه با استعداد رو توی برنامهای تلویزیونیتون استخدامش کنه ممنون میشیم از قبل عید نوروز 1401 تا حالا رودبرمون کرد از بس خندوندمون با کلیپها و شوهاش فقط به درد اسنداپ کمدی می خوره . و خلاص .
سلام دوستان من یک خاطره ای بگم که با این روزگار داداشمون میخوره و خالی از لطف هم نیست
ما بچه بودیم دور و ده سال. داشتیم که یک روز تو خونه داییم من و پسر دایی میخواستن کشتی بندازن من بچه روستا پسر دایی بچه شهر و دو سال هم کشتی میرفت.
خلاصه اطرافیان تلاش میکردن جو طوری کنن که ما با هم سرشاخ بشیم. سال گذشته که پسر داییم اومده بود روستا و تازه یکسال بود باشگاه کشتی میرفت. من تو کشتی بد جوری زده بود زمین نه یکبار که شاید نیم ساعت کشتی میگرفتیم من هی میخوردم زمین. خلاصه. پسر داییم حاظر به کشتی نمیشد منم تو دلم میگفتم ای خدا نکنه این بلند بشه من ناچار به کشتی بشم سال گذشته من تنها کشی گرفتم کسی نبود الان اینجا آبروم میره. آقا اطرافیان کلی تلاش کردم که ما سرشاخ بشیم. اما پسر دایی جدی تر کناره گیری میکرد . چند دقیقه که گذشت من دیدم عجب شرایط خوبی هست برای اینکه اینجا حال این پسر دایی بگیرم رفتم وسط اتاق گفتم چی شد ترسیدی. و شروع کردم به رجز خونی و از طرفی هم تو دلم دعا میکردم که. نکنه این بلند بشه. که اگر بلند میشد بعد رجز خانی های من بدجوری حال من میگرفت.
خلاصه پسر دایی حاظر نشد. و تو همین حین یکی دیگه هر از پسر دایی های من اومد که یکسال کوچیکتر و ریز جسته خر بود آقا من پیش خودم گفتم اگر این وادار کنم به کشتی و تو کشتی هم این ببرم دیگه این پسر دایی سال گذشته یادش میره من زده کلا از من دیگه حساب میبره. آقا. من این پسر داییم شروع کردیم به کشتی جلو سی نفر آدم. زن مرد بچه بزرگ و کوچیک. آقا یکی هم شد داور . بعد شنیدن شروع من که آماده بردن این کشتی بودم و کلی هم رجز خونده بودم. یک لحظه دیدم سرم داره گیج میره نفهمیدم چی شد که کف اتاق افتادم و پسر دایی جان هم چنان من ضربه فنی کرد که خودم خجالت میکشیدم بلند بشم. خلاصه این بار نشد یکبار دیگه هفت هشت با.ر پشتم ما رو زمین خوابوند. اما الان فن گاز گرفتن دماغ واردم. و با فن گاز گرفتن دماغ کسی حریفم
به نظرم شمابااین وزن وهیبتباید کلی هم خرج هیکلهایتان کرده باشیدودرمبارزه قطعابه هم تادم مرگ صدمه میزنیدانهم دردقایق اول بهتراست بایک وزنه بردارینامتعارف یاکیسه بوکس سنجش ضربه قدرت خودرابه مسابقه باهم قراردهیددرضمن برادرشما واقای فورد بااین هیکل ووزن بایدالگوی کمک به بقیه ومنش تواضع یاشیدبهترفرهنگ سازی برای بقیه جوانهامیشود
ما بچه بودیم دور و ده سال. داشتیم که یک روز تو خونه داییم من و پسر دایی میخواستن کشتی بندازن من بچه روستا پسر دایی بچه شهر و دو سال هم کشتی میرفت.
خلاصه اطرافیان تلاش میکردن جو طوری کنن که ما با هم سرشاخ بشیم. سال گذشته که پسر داییم اومده بود روستا و تازه یکسال بود باشگاه کشتی میرفت. من تو کشتی بد جوری زده بود زمین نه یکبار که شاید نیم ساعت کشتی میگرفتیم من هی میخوردم زمین. خلاصه. پسر داییم حاظر به کشتی نمیشد منم تو دلم میگفتم ای خدا نکنه این بلند بشه من ناچار به کشتی بشم سال گذشته من تنها کشی گرفتم کسی نبود الان اینجا آبروم میره. آقا اطرافیان کلی تلاش کردم که ما سرشاخ بشیم. اما پسر دایی جدی تر کناره گیری میکرد . چند دقیقه که گذشت من دیدم عجب شرایط خوبی هست برای اینکه اینجا حال این پسر دایی بگیرم رفتم وسط اتاق گفتم چی شد ترسیدی. و شروع کردم به رجز خونی و از طرفی هم تو دلم دعا میکردم که. نکنه این بلند بشه. که اگر بلند میشد بعد رجز خانی های من بدجوری حال من میگرفت.
خلاصه پسر دایی حاظر نشد. و تو همین حین یکی دیگه هر از پسر دایی های من اومد که یکسال کوچیکتر و ریز جسته خر بود آقا من پیش خودم گفتم اگر این وادار کنم به کشتی و تو کشتی هم این ببرم دیگه این پسر دایی سال گذشته یادش میره من زده کلا از من دیگه حساب میبره. آقا. من این پسر داییم شروع کردیم به کشتی جلو سی نفر آدم. زن مرد بچه بزرگ و کوچیک. آقا یکی هم شد داور . بعد شنیدن شروع من که آماده بردن این کشتی بودم و کلی هم رجز خونده بودم. یک لحظه دیدم سرم داره گیج میره نفهمیدم چی شد که کف اتاق افتادم و پسر دایی جان هم چنان من ضربه فنی کرد که خودم خجالت میکشیدم بلند بشم. خلاصه این بار نشد یکبار دیگه هفت هشت با.ر پشتم ما رو زمین خوابوند. اما الان فن گاز گرفتن دماغ واردم. و با فن گاز گرفتن دماغ کسی حریفم
شانس آوردی که کنسل شد وگرنه آبرو يه ملتی میبردی
آبروی ورزشکارای ایرانی رو بردی و به شعور مردم هم توهین کردی..