ممنون از راهنماییتون ولی این نسخه مال همه نیست من خودم شوهرمو بزور میفرستم دیدن مادرش آنقدر سردی ولی وفایی دیده دوست نداره بره اونجا ولی هر دفعه با اصرار من میره به مادرش سر میزنه
دوری و دوستی، وقتی به آدم بی احترامی میشه بیکاریم پاشیم هر هفته بریم، این روان شناس یک طرفه به قاضی رفته، احتمالا خودش پسر داره، مادرشوهری خواهرشوهری چیزی باشه اینطوری گفته
من که 55 سال سن دارم و مرد یک خانواده هستم با این همه تجربه این را متوجه شدم که همیشه تنش از بزرگترها شروع می شود چون که کوچکترها تجربه زندگی ندارند و باید زمان بگذرد تا تجربه پیدا کنند ولی بزرگترها که پر از تجربه تلخ و شیرین و بقولی سرما گرما دیدند ولی هنوز نمی توانند با جوانان نادان و بی تجربه ارتباط برقرار کنند و همه اش از بالا به پایین نگاه می کنند. ما بزرگترها اگر حواسمان به پایینی ها باشه و فرقی بین اینها نگذاریم و با محبت و صبوری با این کوچکترها برخورد کنیم همه چیز حل میشه ولی جامعه ما طوری دیگری تربیت شده به این صورت که ما بزرگترها به کوچکترهایمان به بچه هایمان چه بسر و چه دختر خوب و پخنه نکردیم و خوب تربیت نکردیم که بروند سر زندگی مشترک و از طرفی هم ما بزرگترها هم با این همه تجربه عامل تنش می شویم.هرجا بزرگتر عاقل من دیده ام موفق بودند و دوره ورشان آدم بود عروس داماد نوه و غیره و هرجا بزرگتر نادان دیدم دیگه دوره ورشان کسی نبوده و همه فراری شدند.
در حرف وشعار وروانشناسی اسونه در عمل من خانوادهای رو مبشناسم پسرشون ۱۸ ساله ازدواج کرد تمام اموالش کارت بانکیش اسم مادرشه اب میخوره گزارش میده شلوارش رو بدون اجازه مادر خواهر برادرش بالا بکشه خانم هر روشی بود رو بکار برد نشد که نشد بخاطر بچه خودش مانده چون نمیخولد بچه اش دست همچنین پدر ی وخانواده پدر ی بزرگ بشه
ظاهر اقا وخانواده اش چاپلوس چاخان وفکرش رو نمیکنی اینطور باشن چند شخصیتی حق به جانب خود شیفته خودشیفته دروغگو دروغگو شما نمیتوانید تصورش رو کنید دختر از بچه های دوستلن نزدیکه دختره دیگه بیتفاوت شده فقط بچه براش مهمه دوخانواده متضاد خانواده دختره با ادب صادق صادق مثبت اهل مال دنیا وچشمشون به مال دختر داماد باشه نیستن خوذشون عروس دارن مثل مادر ودخترن احترام متقابل بینشون مستقل هستن خوب حالا شما روانشناسی بگو گفتم عمل وداخل زندگی ۱۸۰ درجه با ظاهر فرق داره
سلام مریم خانم. تا بوده همین بوده. منم گیر کردم و به خاطر دخترم و زندگیم که مبادا جدا بشیم و تنها دختر ضربه روحی بخوره. خانواده زنم دروغگو و چاپلوس حتی به خودشون تفلی زنم بدون اجازه مادرش آب نمیخوره واقعا میگم ۴۱سالشه تابه حال لباس برا خودش نخریده دخترمو من بزرگ کردم. خانمم بلد نیست ی نون بخره یعنی بهش یاد ندادن ۹ساله باهم زندگی میکنیم تنها چیزی که بهش یاد دادم غذا پختن هست. بلد نبود. بلد نیست جواب مادر و خواهرهاشو بده. متاسفم برای مادر زنم که ۶تا بچه رو با توکل به خدا بزرگ کرده نه سواد دارن نه معرفت فقط حیا دارن و آدم های خوبی هستن . در کل مادرشون بهشون خیانت کرده زندگی کردن بهشون یاد نداده از زندگی لذت نمیبرند یعنی بلد نیستن فقط غذای خوب بلد شده درست بکنه و خانه را تمیز بکنه. از زنم راضی هستم به خاطر معرفتش و انسانیتش ولی در کل از زندگیم راضی نیستم.
ناشناس
۱۲:۰۸ ۱۲ شهريور ۱۴۰۱
وقتی من عروس احترام قائلم به خانواده همسرم همه جوره بعد میان میگن تو باجادو عروس این خانواده شدی بیکارم باهاشون رفت آمد کنم فرق گذاشتن بین عروس تو سبک زندگیشونو...ولی پسرش منع نمیکنم میتونه بره هر وقت خواست
دقیقا عین من . چهار ساله بجز بله و چشم هیچی بهشون نگفتم حالا بهم میگن تو پسر ما رو دزدیدی و راضی نیستم پاتو بذاری خونه ما . تازه رفتم پادرمیونی کردم با من قهرن با پسرشون حداقل قهر نکنن.
ناشناس
۱۱:۵۵ ۱۲ شهريور ۱۴۰۱
مشکل از اینجا شروع میشه که مادرانی که پسر دارند فکر میکنند عروس اومده پسرشونو دزدیده . اگر بپذیرند که پسرشون بعد از ازدواج فقط مال مادرش نیست مشکل حل میشه .
همه ی آدم هایی که با خانواده ی همسرشان مشکل دادند دارای اختلال روانی یا عدم مهارت ارتباطی نیستند متاسفانه خانم روانشناس یکطرفه به قاضی رفته اند و فقط این قسمت احساسی را مورد توجه قرار داده اند که پدربزرگ مادربزرگ حسرت دیدن نوه و فرزندشان را دارند و آنطرف موضوع که این به اصطلاح آدم بزرگ ها چه کرده اند و چه بلایی بر سر روان طرف مقابل آورده اند را کاملا نادیده گرفته اند یک روان شناس خوب در هیچ موضوعی قاضی و طرفدار و برچسب زن نیست یک تسهیل گر است
این روزها احترام زیادی هم درست نیست من به دامادم خیلی احترام می گذاشتم واو را از پسر خودم بیشتر دوست داشتم ولی هر وقت از جای ناراحت بود یه جوری به سر یه دوا با هر کدام از خانواد ما باز می کرد ما به خاطر دخترمان خیلی کوتا میآمدیم ک باش اختلافی درست نشه برای هر کاری در خدمتش بودیم ولی چندین بار به خودم ک مادر زنش هستم بی احترامی کرد سر یه چیز بی ارزش حالا هم تصمیم گرفتم تا عمر دارم به خاطر بی احترامی ک به من کرد وتو روی من بی جهت وایساد و از حرف های ک بهم زده نمی توانم ببخشمش فکر نکنید ک من کینه ای هستم من ازش انتظار نداشتم هر بار به من بی احترامی کنه دوا راه بنداز و من هر بار ببخشمش ۲ سال عقد بود همش خونه ما بود ۱ سال بعد ازدواجش جنگش با ما شروع شد
ناشناس
۰۲:۳۱ ۱۳ شهريور ۱۴۰۱
توچطورروانشناسی هستی بزرگتری بزرگه که بزرگتری کنه که انسان باشه وقتی چندین سال باخانواده همسری زندگی مردم که حزفحاشی وتحقیرونقشه کشیدن وحسادت کاردیگه ای بلد نبودن ولی با بهشون احترام گذاشتم واونهااحترام منوروحساب ترس من میزاشتن تصمیم گرفتم که باهاشون قطع رابطه کنم چون احترام همیشه احترام نمیاره ودرضمن پدرومادری که بچشودوست داشته باشه کاری نمیکنه زندگی به نام بچشون تلخ بشه برعکس کنم میکنه
نظر بچه های امروزی
هزار تا مثبت کمته
ظاهر اقا وخانواده اش چاپلوس چاخان وفکرش رو نمیکنی اینطور باشن چند شخصیتی حق به جانب خود شیفته خودشیفته دروغگو دروغگو شما نمیتوانید تصورش رو کنید دختر از بچه های دوستلن نزدیکه دختره دیگه بیتفاوت شده فقط بچه براش مهمه دوخانواده متضاد خانواده دختره با ادب صادق صادق مثبت اهل مال دنیا وچشمشون به مال دختر داماد باشه نیستن خوذشون عروس دارن مثل مادر ودخترن احترام متقابل بینشون مستقل هستن خوب حالا شما روانشناسی بگو گفتم عمل وداخل زندگی ۱۸۰ درجه با ظاهر فرق داره