دایی ما ۴تا داماد داشت وچون وضعش خوب بود حیوان می کش وبینشان تقسیم می کرد
یکی از دامادهاهمیشه قسمت بهترش را می برد
وبالاخره یکی از دامادها به ستوه آمد وبا کپسول گاز
توسر باجناقش زد.
با اینکه دامادها هم تمکن مالی خوبی داشتند.
به خاطر یک تکه گوشت
خوب است ازش فیلم بسازند،
تیتر قشنگی میشه
به خاطر یک تکه گوشت
واقعا درگیشه خوب فروش میره
مانند به خاطر یک مشت دلار
ضرب المثل قدیمی در شهر ما وجود دارد
که روزی ۷باجناق تصمیم می گیرندباهم وبدون زنهاشون
به صحرا رفته وتفریح کنند
شب که دربیابان می خوابند یک گرگ می آید ونزدیک ترین را باخود می برد وهرچه دادو فریاد می کندآن ۶تا هیچ کمکی نمی کنند
و می گویند برود بخوردش دیگر سراغ ما نخواهد آمد
از قضا گرگ دوباره می آید ودومی را می برد وکسی واکنشی نشان نمی دهد وبه همین ترتیب تا۶ تا را گرگ می آید ومی برد
و وقتی سراغ ۷باجناق می آید که ببرد،
با جناق فریاد می زند:
امان از بی کسی ¡¡¡
مورد داشتیم یک نفر مغازه ی لوازم یدکی موتورسیکلت
داشته ودرشهرمان به خاطر اخلاقش، برند محسوب می شد ومشتری خیلی داشت.یک باجناق بیکاربیعار هم داشت که فشار مادرزن و گریه ی خواهرزن و قربون صدقه ی عیال ،ایشان رامجبور کردکه به عنوان شاگرد وکمک فروشنده ببردش داخل مغازه و چون خودش زرنگ بود کار دیگری هم برای خودش دست وپا کرده بود واز این طرف باجناق بامعرفت یدکی ها را کش می رفت وذخیره می کرد ویا نسیه فروختم تابه خودش بجنبد۸۰%مغازه ،کلا نیست شده بود،وبعد آمد پدرش را درمغازه گذاشت تا کمک کند بقیه فروش برود وجمع کردواز او شکایت کردوبه جایی راه نبرد
وحال از احوالات باجناق که ناگهان دیدیم آپاراتی موتور زده است ویک نفر که نوجوان زیر دست مکانیک بزرگ شده بود را هم گاهی در ارتباط هستند وکاشف به عمل آمده بود که هرکس پنچری برایش می رفت بگیردبهش می گفت کجای موتورت عیب داره یدکی خوب سراغ دارم اگر آینه نداشت بهش می گفت بیا منزل بهت بدم اگر هم عیب اساسی داشت بهش می گفت بیار جایی که ساکنم ووقتی که طرف موتور را می آوردبهش می گفت برو مثلا فردا بیا یا دوساعت دیگه بیا وآن شاگرد مکانیک را تلفن می زد واو هم می آمد وعیب موتور را با یدکی های شوهر خواهرزنش از روز اول بهتر می کرد وخلاصه من این رادیده بودم به قدری عضلات گوشتی ودرشتوصورت پرخونی داشت وبه شدت هم حریص وچشم دیدن مال مردم راهم نداشت درعوض آن باجناق فلک زده ،که مالش به غارت رفته بودیک آدم نی قلیونی منظور خیلی لاغراندام ومظلوم وچشم پاک بود
محض نصیحت گفتم که انسان زیادی نباید اعتماد بکند و مواظب مالش نباشد حتی اگر طرف شبها باهات شام بخورندبچه هاتون باهم بازی کنند بالاخره اگر عبرت آموز بود نظر را بگذارید
من کارگر ساختمانم یه باجناق دارم بدحسابوحقه باز سال 88 ازم 200 تومان دستی خواست گفتم ندارم بعدچند مدت توی جمع گفت کارگری آبروی آدم رو میبرد وبلافاصله من جواب دادم نه آبروی آدم زمانی میرود که از باجناق قرض بخواد و او داشته باشدوندهد
باجناق اگه از تو به نسبت پول ثروتمندتر بود مانند رییس باتو برخورد می کنه اگه کمتر بود مدام پشت سرت حرف در میاره که برای پولت زحمت نکشیدی و حساب قرون آخر مالت را هم داره و از طرف زنش تو را تیغ هم می زنه و حتی از مادر زنت امتیاز بیشترمالی به صورت مخفیانه
درخواست می کنه اگر هم همردیفت بود که مدام رقابت می کنه و آرامش برات نمی گذاره تا همه جوره ضربه فنی بشی
ناشناس
۱۵:۱۷ ۲۲ خرداد ۱۴۰۲
من سه تا باجناق دارم ، هر سه خوب هستند اما ممکن است یکی برای شراکت خوب نباشه اما دلیل نداره که بگیم بد هست ، ممکن است شخص دوست خوبی باشه اما برای شراکت خوب نباشه ، حتی ممکن است شخصی مادر خوبی باشه همسر خوبی نباشه یا مادر شوهر خوبی باشه اما مادر زن خوبی نباشه
ایشان باید خودش عاقل می بود
پدرم دوتا باجناغ داشت
یک پسر خاله ام با خاله ام مدام زیر پای مادر خدا بیامرزم نشستند
ازش وکالت وراثتی گرفتندومادرم در سه تا مزرعه ی مختلف
سهم داشت که هرسه تا مسکونی وصنعتی شده بود
همه را پسرخاله فروخت ومتواری شدو گفت شریکم از مرز
پولها رابرد
آن یکی باجناغ هم در اوایل زندگی پدر ومادرم خانه شان را به
مادرم باقیمت چن برابر وکلان فروختند که بعدها متوجه شدندچنتا همسایه های ناجور داشته وچون با آنها بهم نمی ساختند مارا گیر اندختند و۴۰ سال زجر کشیدیم تا از آنجا خلاص شدیم
درحالیکه با۲۵%آن پول می توانستیم درمحله های نوتر
خانه داشته باشیم.
این هم از قصه ی باجناغ های پدری مان
از ضرب مثل و حرفای کوچه بازار و فرهنگ غلط یک قشر و جامعه میتونه خراب بشه.اصلاحات غلط و سفارشات و کلمات بدون پشتوانه برا ما خوب نیست...باجناق فامیل نمیشه شاید یک شوخی بوده که رواج پیدا میکنه و دهن به دهن بیشتر و رسانه ایی تر میشه...باجناق هم فامیله هم رفیق..دنبال خوبی ها گذشت ها انسانیت ها مردانگی ها.پهوان بازی ها.رحم و مروت .خسارت نزدن.چه با کلام نیت و دست زبان باشیم.اونو میگن مومن.یعنی کسی از زبان دست نیت اون در عذاب نیست.مال و جان اون در امنیت هست
یکی از دامادهاهمیشه قسمت بهترش را می برد
وبالاخره یکی از دامادها به ستوه آمد وبا کپسول گاز
توسر باجناقش زد.
با اینکه دامادها هم تمکن مالی خوبی داشتند.
به خاطر یک تکه گوشت
خوب است ازش فیلم بسازند،
تیتر قشنگی میشه
به خاطر یک تکه گوشت
واقعا درگیشه خوب فروش میره
مانند به خاطر یک مشت دلار
ولی ژیان رفت وخودش را اصلاح کرد وشد زانتیا
ولی باجناق ،نه فامیل شد نه دوست شدنه بیخیالت شد
که روزی ۷باجناق تصمیم می گیرندباهم وبدون زنهاشون
به صحرا رفته وتفریح کنند
شب که دربیابان می خوابند یک گرگ می آید ونزدیک ترین را باخود می برد وهرچه دادو فریاد می کندآن ۶تا هیچ کمکی نمی کنند
و می گویند برود بخوردش دیگر سراغ ما نخواهد آمد
از قضا گرگ دوباره می آید ودومی را می برد وکسی واکنشی نشان نمی دهد وبه همین ترتیب تا۶ تا را گرگ می آید ومی برد
و وقتی سراغ ۷باجناق می آید که ببرد،
با جناق فریاد می زند:
امان از بی کسی ¡¡¡
داشته ودرشهرمان به خاطر اخلاقش، برند محسوب می شد ومشتری خیلی داشت.یک باجناق بیکاربیعار هم داشت که فشار مادرزن و گریه ی خواهرزن و قربون صدقه ی عیال ،ایشان رامجبور کردکه به عنوان شاگرد وکمک فروشنده ببردش داخل مغازه و چون خودش زرنگ بود کار دیگری هم برای خودش دست وپا کرده بود واز این طرف باجناق بامعرفت یدکی ها را کش می رفت وذخیره می کرد ویا نسیه فروختم تابه خودش بجنبد۸۰%مغازه ،کلا نیست شده بود،وبعد آمد پدرش را درمغازه گذاشت تا کمک کند بقیه فروش برود وجمع کردواز او شکایت کردوبه جایی راه نبرد
وحال از احوالات باجناق که ناگهان دیدیم آپاراتی موتور زده است ویک نفر که نوجوان زیر دست مکانیک بزرگ شده بود را هم گاهی در ارتباط هستند وکاشف به عمل آمده بود که هرکس پنچری برایش می رفت بگیردبهش می گفت کجای موتورت عیب داره یدکی خوب سراغ دارم اگر آینه نداشت بهش می گفت بیا منزل بهت بدم اگر هم عیب اساسی داشت بهش می گفت بیار جایی که ساکنم ووقتی که طرف موتور را می آوردبهش می گفت برو مثلا فردا بیا یا دوساعت دیگه بیا وآن شاگرد مکانیک را تلفن می زد واو هم می آمد وعیب موتور را با یدکی های شوهر خواهرزنش از روز اول بهتر می کرد وخلاصه من این رادیده بودم به قدری عضلات گوشتی ودرشتوصورت پرخونی داشت وبه شدت هم حریص وچشم دیدن مال مردم راهم نداشت درعوض آن باجناق فلک زده ،که مالش به غارت رفته بودیک آدم نی قلیونی منظور خیلی لاغراندام ومظلوم وچشم پاک بود
محض نصیحت گفتم که انسان زیادی نباید اعتماد بکند و مواظب مالش نباشد حتی اگر طرف شبها باهات شام بخورندبچه هاتون باهم بازی کنند بالاخره اگر عبرت آموز بود نظر را بگذارید
درخواست می کنه اگر هم همردیفت بود که مدام رقابت می کنه و آرامش برات نمی گذاره تا همه جوره ضربه فنی بشی
ایشان باید خودش عاقل می بود
یک پسر خاله ام با خاله ام مدام زیر پای مادر خدا بیامرزم نشستند
ازش وکالت وراثتی گرفتندومادرم در سه تا مزرعه ی مختلف
سهم داشت که هرسه تا مسکونی وصنعتی شده بود
همه را پسرخاله فروخت ومتواری شدو گفت شریکم از مرز
پولها رابرد
آن یکی باجناغ هم در اوایل زندگی پدر ومادرم خانه شان را به
مادرم باقیمت چن برابر وکلان فروختند که بعدها متوجه شدندچنتا همسایه های ناجور داشته وچون با آنها بهم نمی ساختند مارا گیر اندختند و۴۰ سال زجر کشیدیم تا از آنجا خلاص شدیم
درحالیکه با۲۵%آن پول می توانستیم درمحله های نوتر
خانه داشته باشیم.
این هم از قصه ی باجناغ های پدری مان