وقتی میری بیمارستان واسه عیادت مریض میگن بچه نیارین ،عروسی دعوتی روی کارت می نویسند از نور چشمان در فرصتی دیگر پذیرائی میشود،واسه دفن اموات میگن بچه نبرید،برای جاهای شلوغ وپرازدحام مثل راه پیمائیها،استادیومها،و...مراسمی چون مراسم کرمان هم بردن بچه ها نهایت بی فکری و در نظر نگرفتن امنیت بچه ها بوده و هست.
امام حسین (ع) هم زن و بچه ها رو برده بود در کربلا
مظلومیت کودکان، ددمنشی دشمنان رو آشکار می کنه
ناشناس
۲۰:۴۴ ۲۰ دی ۱۴۰۲
آهان پس همه تربچه باشیم ببخشید ما اگر اونم خدا و اهل بیت آل الله قبول داشته باشه بچه شیعه هستیم و رسم ما توی کرمون همین بوده که بچه هایمان را در راه اسلام ومکتب الهی بار بیاوریم و حالا درسته گلهایمان را پر پر کردند به نامردی ولی اونها عاقبت بخیر شدن و ما از نعمت داشتنشان محروم شدیم ولی این طریق مکتب ماست باید فرزندانمان را توی همین راه بزرگ کنیم حالا هر چند نامردمانی هستند ولی باشه وببینید سال دیگه توی کرمون اگر عمری باقی بمونه چه ها کنیم ما نوکر حاجی و دوستاران مکنب و راه اون هستیم افسوس شهانت لیاقت میخواهد که ما نداشتیم
ما فرزندان دیار کریمان قاسم پروریم
لبیک یا خامنه ای
لبیک یا صاحب الزمان ادرکنی
ناشناس
۰۹:۵۹ ۲۱ دی ۱۴۰۲
چقدر دلم می سوزذ
ناشناس
۱۰:۰۰ ۲۱ دی ۱۴۰۲
17:31تو خودت رو با امام حسین مقایسه نکن
هانیه
۰۹:۵۷ ۰۵ بهمن ۱۴۰۲
حرف عجیبی می زنی بچه دوساله را تو خونه برا کی بزارن
انسانهای بیمار به خاطر کم اوردن توی این دنیا،قصد خودکشی دارند همچنین در ایدولوژی ناقص خودشون،به زندگی دیگران هم حسادت میکنند پس با بمب گذاری این فاجعه غمناک رو برای انسانهای باشرف به وجود می آورند.....
اینهم شعر من تقدیم به این دختر کوچولوی شهید و همه شهدای کودک در سراسر جهان:
ای کودک سه ساله غمگین کربلا
ای زخمی روایت آن دشت پُربلا
در روز کودک از نظرم خنده می گذشت
ناگه صدای گریه ای پیچید در فضا
این گریه ها به گوش من از دور می رسید
امّا هنوز می رسد این گریه از جَفا
بَس کودکان کُشته و سر از بدن جُدا
بَس ظلم های رفته و بیداد و ناله ها
از زیر سنگ، خونِ ستم جاری و روان
گویی که زنده ای و همین جاست نینوا
خدا ریشه کفر و الحاد و تروریست و دشمنان اسلام را نابود کند و بخشکاند
مظلومیت کودکان، ددمنشی دشمنان رو آشکار می کنه
ما فرزندان دیار کریمان قاسم پروریم
لبیک یا خامنه ای
لبیک یا صاحب الزمان ادرکنی
ای کودک سه ساله غمگین کربلا
ای زخمی روایت آن دشت پُربلا
در روز کودک از نظرم خنده می گذشت
ناگه صدای گریه ای پیچید در فضا
این گریه ها به گوش من از دور می رسید
امّا هنوز می رسد این گریه از جَفا
بَس کودکان کُشته و سر از بدن جُدا
بَس ظلم های رفته و بیداد و ناله ها
از زیر سنگ، خونِ ستم جاری و روان
گویی که زنده ای و همین جاست نینوا
عالی بود
خدا جاي حق نشسته