مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،همان طور 
که از روي چراغ راهنمايي به آدم ها نگاه مي کرد؛ بين چند انتخاب دشوار مردد
 مانده بود. سرش گيج مي رفت. دود زياد و صداي بوق ها کلافه اش کرده بود. 
دوست داشت همان لحظه از روي چراغ پرواز کند.
*** 
گل
 مريم زود پژمرده مي شود و وقتي پژمرده شود ديگر مشتري ندارد. با امروز، مي
 شود 2 روز که دسته اي از گل هاي مريم روي دست دخترک گل فروش باد کرده اند.
 
***
راننده
 تاکسي رسيد سر چهار راه، نگاهي به شمارش معکوس چراغ انداخت، هنوز 90 ثانيه
 مانده بود تا چراغ سبز شود. با خودش گفت: «الان که دارم خالي مي رم، اين 
چراغ هم که مدام متوقف مي شه، اگه زودتر سبز بشه مي تونم برسم اول خط و يک 
دور ديگه مسافر بزنم و گرنه امشب هم بايد دست خالي برم خونه!»
*** 
از پشت فرمان بنز، مدام به ساعتش نگاه مي کرد؛ نکند دير به بيمارستان برسد و .... خدا خدا مي کرد چراغ زودتر سبز شود. 
*** 
دخترک
 کلافه بود، هنوز يک عالمه گل مريم داشت که بايد تا خيابان ها شلوغند 
بفروشد. زير چشمي نگاهي به چراغ انداخت و گفت: «چقدر تند تند مي گذره، 
الانه که سبز بشه و از کاسبي بيفتم.» 
***
هميشه
 با خودش مي گفت: «کار ما فرشته ها خيلي سخته؛ اما خدا....» تا اين که يک 
روز از طرف خدا مامور شد تا به چهار راه بزرگمهر برود و آرزوهاي مردم را 
برآورده کند. بالاي چراغ راهنمايي نشسته بود و بين آرزوهاي دخترک گل فروش، 
راننده تاکسي و مرد بنز سوار مردد بود. سرش را رو به بالا برد و گفت: «خدا 
جون من اين کاره نيستم. منو بفرست همون واحد ثبت اعمال بندگان!» همکارش سر 
رسيد و گفت: «قرار شد همين جا بموني و وقايع چهار راه بزرگمهر رو ثبت کني، 
به آرزوهاشون هم کار نداشته باش.» 
*** 
راننده
 بنز چشمش به دخترک گل فروش افتاد، شيشه را کشيد پايين و دخترک رو صدا زد و
 گفت: «خانمم گل مريم خيلي دوست داره، همشو ازت مي خرم به شرطي که دعا کني 
خوب بشه؟ همش چند؟» دخترک با خوشحالي گفت: «15 هزار تومن!» مرد جواب داد: «
 اينم 20 تا، فقط دعا يادت نره!» راننده تاکسي داشت حرص مي خورد که دخترکي 
ژوليده به شيشه ماشينش زد، راننده با بي حوصلگي گفت: « برو بچه چيزي نمي 
خوام!» دخترک گل فروش جواب داد: «من که چيزي براي فروش ندارم. مي خواستم 
ببينم دربست تا خيابان آرزو چند مي گيرين؟» سيد مصطفي صابري 
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید