داستانک/ ایثار در آخرین لحظه عمر!

شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
زن و شوهر جواني سوار بر موتورسيکلت بودند. ناغافل سرعت موتور زياد شد. زن به شوهرش گفت: «يواش تر برو من مي ترسم!» مرد جواب داد: «نه، اينجوري خيلي بهتره!» زن که مي ترسيد گفت: «خواهش مي کنم، من خيلي مي ترسم!» مرد با فرياد گفت: «خوب، اما اول بايد بگي دوستم داري.» زن گفت: « باشه، دوستت دارم، حالا مي شه يواش تر بروني.» مرد گفت: «آره مي شه، به شرطي که کلاه کاسکتمو برداري و روي سرت بذاري، آخه اذيتم مي کنه.» روز بعد روزنامه ها نوشتند: «برخورد يک موتورسيکلت با ساختماني حادثه آفريد. در اين سانحه که به دليل بريدن ترمز موتور سيکلت رخ داد، زن جوان به دليل استفاده از کلاه کاسکت زنده ماند، اما راکب موتور سيکلت که از خالي شدن ترمز مطلع شده بود به خاطر نداشتن کلاه کاسکت در دم جان سپرد.»
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار