یادداشت روز؛

انتظاری به بلندای یلدا / یلدایی به بلندی چشمان منتظر

خانواده ها در شب یلدا دور هم جمع می شوند و بلندترین شب سال را با شادی و خرسندی به سپیده می رسانند اما نباید از چشم انتظاری بزرگترها در آخرین شب پاییزی غافل شویم.

به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از اصفهان، شب یلدا یا شب چله آخرین روزاز آذرماه، شب اول زمستان و بلندترین شب سال است وایرانیان باستان با باور اینکه فردای شب یلدا با دمیدن خورشید، روزها بلند تر و تابش نور ایزدی افزونی می یابد، آخر پاییز و اول زمستان را شب زایش مهر یا زایش خورشید می خواندند و برای آن جشن بزرگی برپا می کردند.

خانواده ها در شب یلدا دور هم جمع می شوند و بلندترین شب سال را با شادی و خرسندی به سپیده می رسانند.

دیوان اشعار لسان الغیب را با نیت بهروزی و شادکامی می گشایند و فال دل خویش را از او طلب می کنند و بازگویی خاطرات و قصه گویی پدربزرگ ها و مادربزرگ ها نیز یکی از مواردی است که یلدا را برای خانواده های ایرانی دلپذیرتر می کند .

پدر بزرگ ها و مادر بزرگ هایی که ستون های مستحکم خانواده اند و موی سپیدشان کتاب پربهای تجربه ها، گفته هایشان روشنی بخش راه زندگی، دست های پینه بسته شان جغرافیای دردهای زمین و چین های پیشانیشان تاریخ مرارت های روزگار است .

امروز به همراه چند تن دیگراز همکارانم از باشگاه خبرنگاران جوان اصفهان میهمان سرای سالمندان بودیم.

  چشم هایی که از انتظار می گفتند 

علی اصغر حسینی پدر بزرگ مهربانی که روی نیمکت محوطه نشسته بود با دیدن ما خوشحال شد وشروع به صحبت در باره هفت فرزندش کرد که از قرار معلوم همگی در همین شهر اصفهان زندگی می کنند اما انگار هزاران فرسنگ با پدرشان فاصله دارند، پدر بزرگ سه سال بود که هیچ کدام از نوه هایش را ندیده بود .

آنجا پر از داستان های غم انگیزی بود که همگی به یک واژه ختم می شدند، دلتنگی...

سجاد علی زاده یکی دیگر از پدر بزرگ هایی که با ما هم صحبت شد، می گفت: هرروز ساعت ها می نشیند و با عکس هایی که از عزیزانش به یادگار دارد حرف می زند و چشم به در می دوزد که شاید کسی بیاید و با یک سلام پدرجان ساده تمام لحظات تنهایی اش را پر کند.

تعدادی ازآنها آن قدر ساکت و کم حرف بودند که گویی سالها با کسی صحبت نکرده بودند، عده ای اما برایمان از خاطرات سالهای قبل می گفتند، ازدورهمی هایشان در مناسبت های مختلف ،از یلداهایی که به همراه فرزندانشان سپری می شد.

مادر بزرگی برایمان ازشب یلدا گفت ، از اینکه هر سال همه فرزندانش به شوق دستپخت مادر بزرگ دور هم جمع می شدند و به قصه های مادر بزرگ گوش می دادند ،اما الان نه سال است که دیگر خبری از یلدا و دورهم بودن و قصه ها و خاطرات مادر بزرگ نیست.
وقتی که حرف هایشان تمام می شد اندوهی بزرگ در دل هایشان لانه می کرد و اشک آهسته بر روی صورتشان جاری می شد.

پزشک مرکز می گفت:اینها همان پدر ها و مادرهای دلسوز ،مهربان و فداکار دیروز اند که با ازخودگذشتی و زحمات زیاد فرزندانشان را پرورش داده وامروز به جرم سالمند بودن تنهایند ، تنها آرزوی آنها جمع شدن دوباره ی تمام اعضای خانواده شان در کنار همدیگر است.

از نظر او شب یلدا فرصت مناسبی است تا فرزندانشان با یک ملاقات جان دوباره ای به آنها ببخشند وتنها آرزویشان را برآورده کنند .
با نگاه به موی سفیدشان به این فکر افتادم که زمان می گذرد و من نیز روزی، سفیدی موها را تجربه و دست هایم چروک و سوی چشمانم کم و چهره ی جوانم زیر موج چروک های صورتم جمع می شود.

بیایید در بلندترین شب سال به یاد چشم های منتظر باشیم و نگذاریم پدربزرگ ها و مادربزرگ ها،یک دقیقه بیشتر از هر شب اشک تنهایی بریزند.

یادداشت از فاطمه نادری

انتهای پیام/س

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار