مرز خوب بودن

خداوند دستورالعمل‌هایی برای خوب بودن ما طراحی کرده و ما رو موظف به ارزیابی بر اساس همون شاخص‌ها کردهاست.

به گزارش وب گردی باشگاه خبرنگاران، وبلاگ حقیقت محض نوشت:

امسال یکی دو شبی از ایام دهه اول محرم رو توفیق داشتم از محضر حجةالاسلام پناهیان بهره ببرم. ایشون توی مباحثشون به یک مساله‌ای اشاره کردند که برای من شد سوال... سوالی که هنوز نتونستم پاسخ کاملی پیدا کنم. با خودم گفتم حالا که بعد از مدت‌ها می‌خوام وبلاگ رو دوباره راه بندازم و جمعه‌ها در خدمت دوستان قدیم و جدید باشم، چه خوبه که این پرسش رو با دوستان اندیشمندم مطرح کنم. بلکه شاید این سوال یک دغدغه‌ی مشترک باشه و بتونیم با هم جوابی براش پیدا کنیم.

نکته‌ی صحبت ایشون این بود که می‌فرمودند خوب بودن اون چیزی نیست که خدا از ما خواسته. بلکه خدا از ما تقوا خواسته و این غیر از خوب بودنه! به حرف‌های ایشون خیلی فکر کردم. اول منظورشون رو نگرفتم. شاید شماها هم متوجه نشده باشید ایشون چی می‌خواستند بگن.

بعدتر که کمی فکر کردم دیدم پربی‌راه هم نمیگن! امروزه هدف خیلی از آدم‌ها همین خوب بودن شده، و خیلی‌ها دین رو تعبیر به صِرف خوب بودن می‌کنن، یعنی هدف اینه که خوب باشیم؛ به قول معروف دلت باید پاک باشه! اما دین میگه تقوا داشه باش. یعنی کافی نیست که ادای خوب‌ها رو در بیاری! خدا گفته نماز هم بخون! خوب هم باش! اونم نه برای خوب بودن! خوب بودنی که به خودت مغرورت کنه! خوب بودنی که تو خودت رو دارای اون صفت بدونی! بلکه تقوا داشته باش در برابر خدا!

باز به نظرم حرف درستی نیومد. به نظرم اومد هدف کلّ دین خوب بودنه! مگه حضرت رسول نفرمودند: انّی بعثت لِاتمّم مکارم الاخلاق؟! فکر که کردم دیدم هدف دین خوب بودنه! اما آدم دو تا ضعف داره که نمی‌تونه هدف خودش رو بر اساس خوب بودن تنظیم کنه. یکی این که شناخت درستی از نفس خودش و جهان پیرامونش نداره. و دوم این که معیارهای درستی برای ارزیابی خودش و میزان خوب بودنش نداره.

به همین دلیله که خداوند دستورالعمل‌هایی برای خوب بودن ما طراحی کرده و ما رو موظف به ارزیابی بر اساس همون شاخص‌ها کرده. دیدم با این حساب حرف آقای پناهیان درست از آب در میاد. یعنی واقعاً اون چیزی که خدا از ما خواسته تقوا است و نه صرفاً خوب بودن. چون ما نه می‌دونیم واقعاً خوب بودن یعنی چی، و نه می‌تونیم در قضاوت در مورد خوب بودن خودمون بی‌غرض و بی‌طرف باشیم.

حالا سوال دیگه‌ای برای من پیش اومده. چند وقتیه با افرادی روبرو هستم که همیشه سعی می‌کنن توی مسائل مختلف، میانه‌رو باشن! میانه‌روی از نظر این عزیزان یعنی نه با افراد افراطی همراه باش و نه با اهل تفریط. نه تند برو و نه کند. اما این افراد همیشه خودشون رو معیار این تندروی و کندروی می‌بینن. به خصوص در مسائل سیاسی این مساله خیلی‌دامن‌گیره. یعنی فرد هر کسی که از خودش تندروتر باشه رو تندرو و هر کس از خودش عقب‌تر و محافظه‌کارتر باشه رو تفریطی می‌دونه. اما این معیار نمی‌تونه به افراد در تشخیص حقانیت موضع خودشون کمکی بکنه.

به عبارت دیگه، اگرچه فرموده‌اند خیر الامور اوسطها، اما در مسائل سیاسی، همیشه نقطه‌ی میانگین منطبق بر نقطه‌ی میانه نیست (اگر آمار خونده باشید می‌فهمید چی گفتم). یعنی گاهی ما حد وسط طرفین یک دعوا رو هم بگیریم، الزاماً در موضع حق نیستیم. چون ممکنه یک طرف دعوا یزید باشه و یک طرف دیگه حسین! اون وقت نمیشه بگین من سعی کردم وسط باشم. نمی‌تونید بگید من سعی کردم "خوب" باشم!

پس باید یک معیاری داشت. معیاری که به ما نشون بده در تشخیص‌مون از حق و باطل دچار خطا نشده‌ایم، و منافع و یا زیان‌های احتمالی خودمون تاثیری در گرایش ما به سمت یکی از طرفین نداشته. سوال این روزهای من اینه که با چه شاخصی باید خودمان را بسنجیم که بفهمیم تندروی کرده‌ایم و یا احیاناً دچار سهل‌انگاری و کندروی شده‌ایم.../س

 

پ.ن.:

منتظر پاسخ‌های شما برای ادامه گفتگو هستم. قصد دارم از همین هفته، هر هفته جمعه‌ها به روال سابق حقیقت محض برگردم. اگر همچنان همراه حقیقت محض خواهید بود، با همدلی خودتون گرمابخش دل ما باشید..

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.