باشگاه خبرنگاران جوان؛ مرضیه السادات حسینی - ایستگاه شماره .. نزدیکترین ایستگاه به محل حادثه ریزش چاه فاضلاب کرمان است تیم سه نفره که آن روز سرکار بودند با همان شمارش سریع آژیرکشان خود را میرسانند، دو نفر دچارمشکل شدهاند یکی که سالم است میگوید دوستش در تونل فاضلاب افتاده است؛ اولین آتش نشان آقای رجایی است که با ایمنی کامل داخل چاه میرود وقتی میبیند مرد مضطرب دچار مسمومیت در چاه شده سریعا ماسک اکسیژن خود را روی صورت او میبندد.
جستجو برای یافتن اولین نفر بی فایده است نفسهای آتش نشان به شماره میافتد که آتش نشان دوم وحید مقبلی شرایط دوستش را درک کرده سریعا داخل چاه میرود و دوستش را بالا میفرستد.
خبری از فرد حادثه دیده نیست و دوستش گریان میگوید خودم دیدم همین جا افتاده بود، وحید مقبلی که به سبب بستن ماسک اکسیژن خود روی صورت همکارش وخارج کردن او از محیط خطر، حالا جان خودش درخطر است وفرمانده این خطر را حس کرده سریعا داخل چاه میرود تا بچههای تیمش را بالا بفرستد، اما محیط چاه مملو ازگازهای سمی است و در حین انتقال وحید مقبلی بیهوش به بالا ورها شدن طناب ایمنی وسقوط همکارش دچارمشکل شده وسپس درهمان شرایط آسمانی میشود.
این روایتی است که آتش نشانها و شاهدین حادثه از فداکاری محسن میرشکارمی گویند، مرد ۳۴ سالهای که خطر را ندید و زندگیها را نجات داد؛ دو همکار و انسانی دیگر ازمرگ حتمی نجات مییابند و«محسن میرشکار» به فیض شهادت در حین خدمت میرسد.
تجمع آتش نشانهایی که روز استراحتشان است برای وداع با دوست عزیزشان که حالا لقب قهرمان وطن گرفته درمیدان شورا نزدیک شهرداری کرمان دیدنی است با وجود آنکه زندگی همگی این مردان با خطرگره خورده است، اما اغلب شانه هایشان میلرزد ازمرگ رفیق وهمکاری که جان فدایی کرده است.
حسین ایزدی از همکاران محسن میرشکار می گوید: با محسن در یک ایستگاه نبودیم، اما قبلا ایستگاه چهارباهم رفاقت داشتیم او رییس ستاد فرماندهی بود من نیز قسمت عملیات ایستگاه ۶ بودم.
درباره روز حادثه میگوید از دوستان شنیدم که وقتی برای همکار آتش نشانش که پایین رفته احساس خطرمی کند بدون بستن گارد تنفسی به درون چاه میرود تا آنها را بالا بکشد، اما درحین بالا بردن وحیدمقبلی که حالا درکما، دربیمارستان بستری است؛ طناب انتقال پاره و روی محسن که خودش نیز دچار مسمومیت گازهای درون چاه شده میافتد .
ایزدی گفت: نیروی کمکی برای بچهها رفته بود وقاعده این است موقع حادثه هشداربه همه ایستگاهها ارسال میشود.
وی که تازه اشک هایش را پاک کرده میگوید: محسن ایمنی خودش را فدای نجات همکاران و فرد گرفتار در حادثه کرد.
میگوید پسرش شایان را چندبار ایستگاه آورده بود خدا به بچه هایش کمک کند.
محمدحسین بهرامی با لباس خاکستری آتش نشانان درحال گریه است، میگوید: ذات شغل آتش نشانی فداکاری است و ما برای همین وارد این شغل شدیم از روز اول میدانستیم با مرگ دست وپنجه نرم میکنیم، هرکسی وارد این شغل نمیشود هرکسی وارد این کار میشود مرام ومعرفتی رفتار میکند، میگوید: با محسن میرشکارهم دوره بودیم وباهم شروع کردیم؛ ۹ سال باهم بودیم.
شما اگر بودید چه میکردید؟ مکث نمیکند ومی گوید: دقیقا تک تک بچههای آتش نشانی قسم یاد کردند تا پای جان شان تاآخر این شغل بروند.
بهرامی میگوید: وقتی به دل آتش میزنی فکر خانواده خودت نیستی و فکر بچهای هستید که در آتش است وخانواده اش منتظر نجات اوست، فکرحادثه دیدگانی که نیازمند تخصص تو هستند.
وی با اشاره به اینکه همکار دیگرمان وحیدمقبلی سطح هوشیاری اش بالاتر آمده است میگوید: حوادث زیادی میرویم ونمی دانیم سالم برمی گردیم، اما یک آتش نشان وقتی به سلامت به ایستگاه برسد این ارزشمند است برای همین همه بچههای آتش نشان به جدیدترین ایمنیها مجهز هستند ورعایت میکنند.
آقای عربپور از نیروهای بازنشسته آتش نشانی که لباس مشکی برتن دارد با بغض میگوید: این پسرخیلی مهربان وخوش قلب بود و گریه امانش را میبرد.
کمی آرام که میشود اظهار کرد: خود من چندین ماموریت تا پای مرگ رفتم قسمت ما شهادت نشد خوش به سعادت محسن که قسمتش شد او جانش را بخاطرمردم کف دستش گذاشت.
عربپور ادامه میدهد: جمعه شب وقتی خبر راشنیدم جلوی گریهام را نمیتوانستم بگیرم، سوال میکنم چرا گریه میکنید؟ مگر شغل شما با خطرعجین نیست؟ میگوید: آتش نشانی عشق است ترس تمام میشود وقتی امداد میروی یا به دل آتش میزنید در آن دقایق مهم آن کسی است که زندگی اش در خطر است یا در آتش منتظر نجات است.
تجمع افراد عمدتا درون ساختمان شهرداری است وبرخی آتش نشانان درخیابان ایستاده ومنتظرهستند پیکر دوست شان را ببینند.
آقایی که استایلش به ورزشکاران میخورد با لباس آتش نشانی کنارماشینی که عکس این قهرمان وطن روی آن قراردارد ایستاده ومرتب اشکهایش را پاک میکند.
محمدحسین میرقهاری است، میپرسم چرا گریه کردید مگر انتخاب تان این شغل پرخطرنیست؟ میگوید گریهام برای محسن وندیدن اوست؛ من یک سال هست محسن را میشناسم، روز استراحتم بود خانه بودم وقتی من تو گوشی نگاه کردم حادثه را شنیدم سریع آمدم ایستگاه.
سوال میکنم یک سال سابقه کمی هست برای آتش نشانی میگوید من قبل از این دربخش دیگری از شهرداری کرمان مشغول بودم، اما از بچگی که از ما سئوال میکردند درآینده میخواهید چکاره شوید میگفتم آتش نشان؛ خیلی هم تلاش کردم و زحمت کشیدم تا به این شغل وارد شدم و روزی که آمدم شدم سرباز مردم، درواقع ما جان خودمان را برای نجات دیگران میگذاریم.
وی گفت: البته هریک از بچههای آتش نشان بودند مانند محسن عمل میکردند ما در وقت حادثه ترسی دروجودمان نیست.۴ بچه دارد که همگی ورزشکار و از قهرمانان جهان هستند.
جمعی از بچههای تیم واکنش سریع کرمان با لباس سراسرقرمز و کلاه خاص شان را میبینم، آقای بیدرانی در پاسخ به سوال و دلیل آمدنش به مراسم تشییع آتش نشان قهرمان میگوید: شغل ما و دوستان آتش نشان همه امدادگری وخطر است و گویا از یک خانواده هستیم.
ادامه میدهد: وقتی خبر را شنیدیم خیلی ناراحت شدیم، اما در نهایت این مسیر و نجاتگر بودن لازمه شغل ماست و ما با دل وجان آن را پذیرفتهایم.
صدای گریههای خواهر آتش نشان قهرمان وطن ناراحت کننده است دوخانم دیگر دستهایش را گرفتهاند وباخود میبرند یاد رنجی که سالها قبل برای مرگ برادرکوچکترم کشیدم میافتم، جمعیت را میشکافم تا دربین جمعیت دوستانش را ببینم؛ مردانی از جنس خطر ازجنس آتش نگاهم به دو آتش نشان میافتد که یکی کمردومی را گرفته وبه سختی راه میرود وگاهی مینشیند.
آقای رجایی همان آتش نشان آسیب دیده است که نای راه رفتن ندارد وبه سختی با کمک یکی دوستانش قدم برمی دارد بچههای صدا وسیما میخواهند با وی گفتوگو کنند، اما نمیپذیرد و بغضش میشکند.
کنار او میروم وسوال میکنم آن روز چه اتفاقی افتاد: میگوید حالم خوش نیست.
سماجت مرا که میبیند بریده بریده میگوید: من مسموم شدم ویادم نیست چطور نجات یافتم از درون چاه، سوال میکنم شما ماسک تان را به آن فرد حادثه دیده دادید تا زنده بماند؟ سرش را به عنوان علامت تایید تکان میدهد ومی گوید: وظیفهام بود جان آدمی را نجات دهم وبعدش بیهوش شدم.
مصلی امام علی کرمان محل اقامه نماز برپیکر این قهرمان وطن است و بعد به شکل خودرویی پیکر اولین شهید خدمت؛ آتش نشان کرمان را به گلزارشهدا میبرند تا در کناردیگر قهرمانان وطن دفن شود.
وحالا «محسن میرشکار» به شهدای خدمت میپیوندد و آیندگان سرگذشت رشادت او را خواهند شنید و شاید هم فرزندش شایان میرشکار سالهای بعد آتش نشانی پرآوازه شد و از رشادتهای مردانه پدرخودش برای جهان تشنه فداکاری و ازخودگذشتگی گفت.