داستانک/ توکل به خدا

مجله شبانه باشگاه خبرنگاران،


قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند. عارفی از کوچه ای می گذشت.
غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است .

به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟

جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟

عارف گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم!

برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید