چرا پهلوی‌ها به شخصیت‌های قوی آلرژی دارند؟

باشگاه خبرنگاران جوان - برسی جریان سلطنت‌طلب نشان می‌دهد رضا پهلوی میانۀ خوبی با شخصیت‌های قوی ندارد؛ جالب است که مرور خاطرات رجال نظامی و سیاسی دوره پهلوی نیز نشان می‌دهد این رویکرد، ریشه‌ای تاریخی در خانواده پهلوی داشته است.

در ماه‌های اخیر، مباحثی درباره اینکه رضا پهلوی تحمل دیدن افراد شایسته و یا به عبارت عامیانه‌تر «آدم حسابی» را ندارد، شکل گرفته است. چهره‌های مختلف اپوزیسیون و فعالان رسانه‌ای خارج از کشور ـ همچون فرامرز دادرس، محمد منظرپور، حسن داعی، رامین پرهام، مهدی خلجی و بسیاری دیگر ـ همواره گفته‌اند که رضا پهلوی نمی‌تواند شخصیت‌هایی قوی در کنارش جمع کند.

به‌طور مثال، فرامرز دادرس، افسر سابق گارد شاهنشاهی گفته است: «رضا پهلوی دلش را به اراذل و اوباشِ بی‌سواد خوش کرده و نمی‌تواند افراد استخوان‌دار را بپذیرد».

درواقع این افراد، علت این ناتوانی رضا پهلوی در گردآوری شخصیت‌های توانمند و تأثیرگذار در عرصه سیاسی را در ضعف شخصیتیِ خودِ رضا پهلوی می‌بینند. اما باید توجه داشت که وجود چنین مسأله‌ای در میان پهلوی‌ها، صرفاً برای امروز نیست و این روند در دوران پیش از انقلاب و یا به عبارتی در دربار حکومت پهلوی نیز وجود داشته است.

در این زمینه می‌توان نمونه‌های مختلفی را مورد اشاره قرار داد؛ برای مثال، سپهبد خلبان «شاپور آذربرزین» آخرین جانشین نیروی هوایی شاهنشاهی، گفته است: «شاه در انتخاب فرماندهان هیچ‌وقت آدم قوی نمی‌خواست، هیچ‌وقت. آدم محبوب هم نمی‌خواست. ابداً. مبتکر هم نمی‌خواست. می‌گفت همین‌که من می‌گویم، بُکنید». (کتاب فرماندهی و نافرمانی، خاطرات سپهبد خلبان شاپور آذربرزین، به کوشش حسین دهباشی، صفحه ۱۱۵.)

از طرفی دیگر، «پرویز راجی» آخرین سفیر شاه در لندن، در کتاب خاطرات خود، ماجرای برکناری تیمسار فریدون جم را از فرماندهی ستاد ارتش، چنین بیان می‌کند: جَم می‌گفت: «مستشاران آمریکایی در ایران همیشه در گفت‌گوهایشان با شاه از من تعریف می‌کردند؛ ولی یک روز ژنرال زایتس، فرمانده مستشاران آمریکایی در ایران، با لبخندی به من گفت که امروز بوسه مرگ را نثارت کردم و موقعی که مفهوم این جمله را از او پرسیدم، جواب داد: در ملاقات با شاه به او گفتم که «جَم» بهترین ژنرال ارتش ایران است».
تیمسار جم پس از بیان این عبارت، با حالتی غم‌زده ادامه داد: «از آن روز به بعد اوضاع دگرگون شد و به‌صورتی در آمد که دست به هرکاری می‌زدم، به بن‌بست می‌رسیدم. شاه هر روز به دلیلی انگشت روی نارسایی‌های موجود در ارتش می‌گذاشت؛ ولی البته در هر مورد نیز موقعی که برای یافتن علت نارسایی، تحقیق و بررسی می‌شد، همیشه این نتیجه به‌دست می‌آمد که تقصیر از من نبوده یا اگر هم دخالتی در آن داشتم، صرفاً مواردی بوده که قبلاً به تصویب شخص شاه رسیده است.

با وجود این مسائل، پیوسته شاهد بودم که جَو نامساعدی علیه من رو یه گسترش است و وضع به‌شکلی در می‌آید که دیگر قادر نیستم به‌سهولت دست به کاری بزنم. تا اینکه یک روز در جمع فرماندهان نظامی موقع صحبت راجع‌به نارضایتی شاه از بعضی از واحدهای ارتش، خطاب به آن‌ها گفتم: «ناخشنودی شاهنشاه از چنین مسائلی، هم از نظر شغلی و هم از نظر احساسی برایم فوق‌العاده زجر آور است؛ چون من نه تنها شاهنشاه را فرماندهٔ خود می‌دانم، بلکه به او به‌عنوان برادر خود نیز عشق می‌ورزم.»

گفتن این جملهٔ بی‌ضرر - حتی اگر از ته قلب هم نبوده - سرنوشت تیمسار جَم را دگرگون ساخت. به این ترتیب که اسدالله علم، وزیر دربار، در ملاقات کوتاهی با جم - قبل از شرفیابی او به حضور شاه - به وی گفت که شاه از بی‌مبالاتی او و اینکه شاه را برادر خود دانسته، شدیداً ناخشنود است. البته علم در این ملاقات به جم نگفت که بهتر است از مقام ریاست ارتش استعفاء بدهد، ولی به وی خاطرنشان ساخت که اگر قصد استعفاء دارد، شاه با تقاضایش موافقت خواهد کرد. جم صحبت‌هایش را با این عبارت به پایان برد که «وفاداری من نسبت به شاهنشاه، جای چون و چرا ندارد و همواره خود را مرهون الطاف شاهنشاه می‌دانم؛ ولی ضمناً هرگز موفق به یافتن پاسخی برای این سؤال نشده‌ام که واقعاً چه کار خطایی از من سر زده بود؟». (پرویز راجی، تخت طاووس، صفحه ۱۱‌۰‌ - ۱۱‌۱‌.)

همچنین، «آذربرذین» در بخشی دیگر از خاطرات خود، چنین بیان کرده است: «اعلی‌حضرت سیاست قدیمی تفرقه انداز و حکومت کنِ خود را در مراحل سلطنت رها نکرد و پس از ماجرای مرگ ارتشبد خاتمی... این سیاست حتی شدیدتر شد... پادشاه ایران برای جلوگیری از شکل‌گیری هرگونه حرکتی ضد خود، تمام فرماندهان و زیردستانش را در برابر هم قرار می‌داد». (شاداب عسگری، بهائیان نظامی در حکومت پهلوی دوم، کتاب الکترونیکی، صفحه ۳۳۶.)

گفتنی است که «حسین فردوست» رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی نیز در خاطراتش می‌گوید: «محمدرضا پهلوی به‌واقع تحمل نداشت که در کشور کسی برتر از او تصور شود. او حتی دوست نداشت در قصه‌ها و افسانه‌ها نیز، از او پیشی بگیرند. او دوست داشت قهرمان همه قصه‌ها باشد». (برگرفته از کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی»، خاطرات حسین فردوست، صفحه ۲۹۱.)

منبع: فارس