
باشگاه خبرنگاران جوان؛ مریم سادات بهادر - «حاج قاسم سلیمانی» فقط یک فرمانده نبود؛ تجسم ارادهای آرام و شجاع بود که در میانهی آتش ایستاد و جغرافیای وحشت را عقب راند.
او معمارِ پیوندِ مقاومت بود؛ پیوندی عمیق و واقعی میان ایران، عراق، یمن، لبنان و فلسطین؛ اتحادی برخاسته از خون، ایمان و اعتماد متقابل، نه قرارداد و مصلحت.

شبی که یک ملت یتیم شد
بامداد جمعه ۱۳ دیماه ۱۳۹۸، حوالی ساعت ۱:۲۰، سکوت سرد فرودگاه بغداد با آتش پهپادهای آمریکایی درهم شکست. حملهای هدفمند و ناجوانمردانه، پایان یک عمر مجاهدت را رقم زد. «حاج قاسم» رفت؛ نه غافل، نه بیخبر، که با آرامش مردی که سالها با مرگ همسفر بود.
وقتی نفسِ شهر برید
نفسِ شهر برید. نه با فریاد، نه با انفجار. با یک خبر. کرمان، ایران، منطقه… همه یکلحظه بیهوا ماندند. ساعتها ایستادند، دلها فرو ریختند و واژهها، جا ماندند.

آنقدر نامش با امنیت گره خورده بود که رفتنش شبیه فرو ریختن سقفِ خانه بود، روی سرِ همه. کسی نمیپرسید چرا؛ فقط زیر لب میگفتند: حاج قاسم…
آن شب، نه فقط یک فرمانده شهید شد؛ نَفَسِ یک ملت، برای چند ثانیه برید. خبر شهادت که پیچید، نه فقط ایران، که دلِ منطقه لرزید. او آنقدر عزیز بود که حتی کسانی که پیش از آن نامش را کمتر شنیده بودند، احساس کردند یکی از تکیهگاههای روحشان فرو ریخته است.
آن روزها، خانهها ساکت شده بود، خیابانها پر از اشک و دلها پر از پرسشی مشترک: بعد از او، این داغ را کجا بگذاریم؟

سفر پیکر مطهر؛ کوچ یک ملت
پیکر مطهر سردار، از بغداد راه افتاد. بر دستان مردم کاظمین، کربلا و نجف اشرف چرخید و با ورود به ایران از اهواز، خاک وطن را به اشک نشاند.
در مشهد مقدس کنار ضریح امام رضا (ع)، در تهران و حرم حضرت امام خمینی (ره) و سپس در قم و حرم حضرت معصومه (س)، جمعیتی میلیونی به بدرقه آمدند؛ بدرقهای که بنا بر برآوردها، یکی از پرجمعیتترین تشییعهای تاریخ معاصر ایران بود؛ و سرانجام، کرمان؛ زادگاهی که قرار بود صحنهی وداع باشد، اما به رستاخیز بدل شد.
روز رستاخیز کرمان
سهشنبه ۱۷ دیماه ۱۳۹۸، کرمان دیگر شهر نبود؛ دریا بود. انبوه جمعیتی که از سراسر ایران آمده بودند، در ازدحامی بیسابقه، داغی تازه دیدند. در این روز، تعداد زیادی از تشییعکنندگان، بر اثر فشار جمعیت، به شهادت رسیدند و صدها نفر مجروح شدند. کرمان، آن روز، دوبار عزادار شد.
یک شهر، یک نفس
از آن پس، کرمان فقط یک نام روی نقشه نیست؛ نفسِ حاج قاسم است. شهری که هر سال، خودش را جمع میکند، منظم میشود، نفس تازه میکند تا میزبان زائرانی باشد که تنها برای دیدار یک مزار نمیآیند؛ بلکه برای تجدید عهد میآیند.

توطئه در روز یادبود
اما دشمن، این همه عشق را تاب نیاورد. ۱۳ دیماه ۱۴۰۲، در چهارمین سالِ شهادتِ سردار، حوالی ساعت ۱۵:۰۰ عصر، در مسیر منتهی به گلزار شهدای کرمان، دو انفجار تروریستی رخ داد. نتیجه، فاجعه بود: بیش از ۹۵ شهید و بالای ۳۰۰ مجروح که بیشترشان زن و کودک بودند.
خون روی زمین جاری و اجساد تکهتکه شد، صحنهها چنان تکاندهنده بود که تنها راه شناسایی برخی پیکرها، لباسهایشان بود.

دختر ۱۸ماهه با کاپشن صورتی و گوشوارهی قلبی، فقط یک نام نبود؛ زخمی شد که تا همیشه بر حافظه این شهر ماند. تصاویر، شبیه غزه بود؛ همانقدر بیرحم، همانقدر کودککش.
دهه مقاومت _ شوقِ زندگی در بسترِ یادها
با همهی این تلخیها، گلزارِ شهدا همچنان پُر شدهتر از همیشه است. قدم که میگذاری، بوی اسپند با بوی اشک قاطی است؛ پرچمها آرام تکان میخورند، انگار دارند با شهدا حرف میزنند.

مادرانی که عکس در دست دارند، کودکانی که بیآنکه معنای دقیق فاجعه را بدانند، دست در دست پدر و مادر آمدهاند، پیرمردهایی که عصا به زمین میکوبند و زیر لب فاتحه میخوانند. اینجا اندوه فقط گریه نیست؛ ایستادگی است، تصمیم است، ادامه دادن است. گلزار، میان این همه داغ، شبیه قلبی میزند که با هر ضربانش میگوید: ما هنوز زندهایم، هنوز ایستادهایم.
مردم با گلوی بغضگرفته فریاد میزنند؛ فریادی که از دلِ خون بلند میشود و میگوید: نترسیدیم، و این راه، راهِ ترسیدن نیست.

آری، در آستانهی سالگرد، همه اقشار و اداراتِ استان تلاش کردهاند تا بهترین میزبانی را برای زائران فراهم کنند، دههی مقاومت از ۱۱ تا ۱۷ دیماه با شعار «ایرانمرد» برگزار میشود و موکبها یکی پس از دیگری در حال راهاندازی هستند؛ نه برای سوگواریِ مرگ، که برای تجلیل از زندگیبخشیِ مقاومتِ بیپایان.
حرف آخر
اگر یک «حاج قاسم» رفت، امروز هزاران «حاج قاسم» قد کشیدهاند. در شهرها، در دلها، در تصمیمهایی که از ترس عبور کردهاند. او رفت، اما راه ماند و این راه، هنوز با خون شهدای مسیر و اشک مردم ادامه دارد.
