سلام من عاشق خانمم هستم دیوانه وار اونم خیلی دوستم داشت یک مدت مجبورشدم ازش دورباشم تازنگ میزدم قربون صدقه هم میرفتیم از انگشتان پایش تا چشمان قشنگش زیادباهم حرف میزدیم خلاصه یه مرتبه بالحن خیلی بد وتندی جواب میداد ومیگفت هیچ خبری نیست چرازنگ زدی امروز دیگه بهم زنگ نزن خلاصه یک هفته هم دخترم گذاشت خونه پدرم وتنها در خونه بود همین مدت تنها که حوصلش بایدسرمیرفت بامن باتندی برخوردمیکرد ومیگفت چرازنگ زدی امشب دیگه زنگ نزن ومیگفت الان خودم تنها هستم حوصله ندارم الان ده ساله دارم دیونه میشم بعدکه اومدم خونه خیلی بد رفتاری بامن میکرد

بعداز یکسال از ازداج فهمیدم همسرم بهم خیانت کرده اونم با یه زن شوهردار گفتم شاید تقصیر من بیشتر محبت کردم دوتا فوق لیسانس گرفتم بیشتر به خودم رسیدم به خونه و سفره آرایی و... هم یه پسر داریم هم یه دختر یعنی هیچ بهانه ای دیگه نذاشتم که بخواد بهم خیانت کنه اما از اون سال هرسال خیانت کر نه با یکی با یکی یکی
بعد ده سال امروز هم دیدم باز خیانت کرده نمیدونم چقدر مجازین چقدر واقعی نمیدونم مریض یا نه و و و فقط میدونم اینقدر که ما زنا به هم خیانت میکنیم مردا به ما نمیکنن چرا اینقدر راحت به هم خیانت میکنیم امروز تصمیم به طلاق گرفتم خیلی دوسم داره و میدونه جدا شم سریع برام خواستگار میاد اما چرا کاری کرد که به اینجا رسیدیم ....

همسره من به من خیانت کرده و هنوز داره میکنه و کلا نمیخواد دست برداره من چیکار کنم

دایی علی هم حتی زنشو طلاق داد

ده ساله که ازدواج کردم چنباردوران عقدازشوهرم خیانت دیدم رفتم پیشه مشاورگفت طلاق بگیربااین وجودبخاطره آبروم باهاش موندم بعده ازدواج هیچی نداشتیم سره کارنمیرفت اعتیادداره خودم رفتم دوره آرایشگری دیدم پنج سال شاگردی کردم پنج سالم هست سالن زدم هرچی درآمدم میشه روخرج زندگیم کردم الان تونستم خونه بگیرم تازه مغازم بسازم البته باکلی وام شوهرم دست به هرخلافی میزنه ولی همیشه میگه پول ندارم اصلاحرفموگوش نمیده فقط مبگه دوستدارم ولی مبدونی من نباشم خودش هیچی نیست خیلی رفیق بازه یه بچه هفت سالم دارم تاالان همیشه دستم توجیبه خودمه تواوج اعتمادتازه فهمیدم بایک زن رابطه داره حتی چندتامدرکم بدست آوردم ولی انکارمیکنه همش میگه شماره اشتباه بهم پیام داده وازاین حرفا.تواین ده سال هیچوقت باهام بیرون نرفته هرچن شب یکبارخونه میادمیگه بخاطره اعتیادمه خیلی احساس بدبختی میکنم خیلی واسه زندگیم جنگیدم ولی هیچ فقط بخاطره پسرم موندم همه منوتحسین میکنن ولی چه فابده تنهانیازم توزندگی وفاداریه بخداحاضرم جونمم بدم توزندگیم مثله یه مردمیمونم همیشه سعی کردم بهش وفادارباشم ولی اینجوری جوابمومبده‌.مردااصلاارزششوندارن چنباخواستم به بقیه بگم چه غلطی میکنه ولی چه فایدانکارمیکنه همش میگه بهم تهمت میزنی

مردا بی هیچ عنوان قابل اعتماد نیستند حتی اگه شمارو هم دوس دادشظته باشند میخاند به قول خودشون دنیا دیده بشند هیچ مردی نمی تونه به زنش وفادار باشه این وفاداریا تو فیلماس به راحتی خیانت میکنند اگه هم نردند چون موقعیت و شرایطش پیش نیومده من یه دختر مجردم و دلمم نمیخاد ازدواج کنم دلم فقط ارامش میخاد.

زن ها خیلی بدبخت هستن

نظرم نصفه ثبت شد...
میخوام بگم حواستون باشه... مردا همیشه و همه وقت خیانتکار هستن.
راه حلش جدایی یه!
از زندگی من عبرت بگیرید و به هیچکی سرویس ندید و همیشه شک کنید...
جالبه که اون آقا توقع داره من ببخشمش و الان که همه چی روشن شده باهاش ازدواج کنم.
اما واقعا از وجود زن صیغه ای و وجود بچه و خیانت، میشه گدشت و بخشید؟ قطعا نمیشه گذشت.
اگر من از یکی بچه بوجود می‌آوردم و فرزند نامشروع، باعث صیغه کردن یک ساله میشد، آیا پسری حاضر میشد که با من ازدواج کنه؟ قطعا نه!

پس خودمون رو گول نزنیم... این مردا باید مسئولیت کارهاشون دو بپذیرند و برن با زن صبغه ای شوت ازدواج دائم کنن و برای فرزندشون پدری کنن!
امثال ما دخترای مجرد، واقعا با دردشون نمیخوریم...
برام خیلی دعا کنید که خدا بهم آرامش بده. من تکلیفم معلوم شد و به جورایی توی رابطه نیستم و صرفا سر پولم جواب احوالپرسی هاش رو میدم... اما دلم آرامش میخواد... آرامشی که روح و ذهنم آروم بشه و اینقدر خودم رو سرزنش نکنم.

سلام دوستان
این روزا همش توی صفحات مربوط به خیانت پرسه میزنم... درمورد خودم و نظر یه ناشناسی که نوشته بود متوجه شده دوست پسرش زن داره، میخوام درمورد خودم بنویسم، شاید بقیه حواسشون رو بیشتر جمع کنن.
یه دختر ۳۷ ساله ام... تحصیل کرده و شاغل و خانواده دار.
هشت سال پیش یکی به قصد امر خیر باهام آشنا شد و خانوادم رو هم در جریان گذاشتم. به هوای آشنایی بیشتر که مثلا بی گدار به آب نزنیم ارتباطمون طولانی شد... اونقدر علاقه مند بهم بودیم و اونقدر اعتماد داشتم که به طرف کمک کردم شغلش رو تغییر و گسترش داد...
خلاصه که وقتی آشنایی دو سال رو رد کرد، پافشاری من برای رسمی شدن رابطه و ازدواج بیشتر شد. اما طرف مدام بهونه می‌آورد که پایان نامه م مونده، فلانی مون فوت شده، بذار خونه بخرم و از این چیزا....
از اونجایی که ابراز علاقه می‌کرد و خانواده م هم مانع ادامه ارتباطمون نبودن، ارتباطمون ادامه پیدا کرد و من پول بیشتری به این آقا دادم...
نکته اینکه همون موقع که دو سال از ارتباط گذشته و من برای ازدواج اصرار داشتن، یکی مزاحم تلفنم میشد... جالبه که اسم و عکسش رو توی تلگرام و واتساپ پیدا کردم و به این آقا گفتم این مدام منو تهدید میکنه که از زندگیم برو بیرون و زندگیم رو نابود کردی.‌‌ آیا می‌شناسیش؟ چون تو تنها نرد زندگیمی...
اون آقا گفت خانم رو نمیشناسه و بارها و تا حتی تا همین چندروز پیش انکار می‌کرد...
من خیلی شک داشتم و چون با مادر و خواهر این آقا ارتباط تلفنی داشتم، مطرح و حتی عکس خانم رو فرستادم براشون.
خلاصه که همه شون انکار کردن!
چندروز پیش متوجه شدم که این آقا شش سال پیش توی همون دوره ای که آشنایی مون کامل و من اصرار به ازدواج داشتم، با دوست دختر قبلیش که دوسال قبل آشنایی با من، دوست شده بواه، ارتباط برقرار کرده و دختره باردار شده و الان هم بچه پنج ساله دارن و اون خانم و اون اقا، جدا زندگی میکنن. آقا خونه ی مادرش و از اول هم اونجا زندگی می‌کرد. اسم زن توی شناسنامه آقا نیست، اما اسم بچه هست!
من سر دریافت طلبم از این اقا، فعلا جواب تلفنش رو میدم.

۱۶ ساله ازدواج کردم یه پسر دارم به شوهرم اعتماد کامل داشتم به طوری که به اسمش قسم می خوردم بعد از این همه سال هنوز تو حس دوران نامزدی بودیم عاشق من بود منم عاشقش بودم ولی تازه متوجه شدم بهم خیانت کرده حالم خیلی بده لطفا نگید به شوهرم اعتماد کامل دارم دیگه حالم از این جمله بهم می خوره مردها همه خیانت کارن

اینارو خودمونم میدونیم
راه حل بدید وای

سلام بیست و پنج ساله ازدواج کردم شوهرم همیشه بازن ودخترا عکس می گرفت تو گوشیش می دیدم دعوامون میشد می گفت اشتباه می کنی تهمت نزن بهم الان فهمیدم پارسال با یه دختر ازدواج کرده سی تومن براش طلا خریده در حالی که حلقه ازدواجمونو فروخت دبگه واسم طلا نخرید ومی گفت گرونه ندارم بعدا برات می خرم بهم خیانت کرده

سلام من ۷ساله ازدواج کردم یه پسر۴/۵ دارم الانم حامله ام همسرم چند باره بهم خیانت کرده با چند نفر بوده هر بار موچش را میگیرم انکار میکنه یه درغی سرهم میکنه من هم مثل احمق میبخشمش بهم قول داد دیگه بهم خیانت نکنه منم باورش کردم به همین خاطر گذاشتم حامله بشم دو روز پیش دوباره مچش رو گرفتم خیلی ناراحتم نمیدونم چیکار کنم از طرفی بخاطر پسرم ازطرفی حامله ازیه طرفم فامیل نزدیکیم به خاطر خانواده همون نمیدونم باید چکار کنم به بن بست رسیدم توروخدا راهنمایم کنین چکار کنم

من و شوهرم ۵سال هم هس که ازدواج کردیم عاشق هم بودیم شدید من الان مثل قبل دوسش ندارم ولی خودش میگه نفسم به تو بنده ولی بااین وجود بهم خیانت میکنه با یک نفر خاصی هم نیس هر بار یه شب با یکیه خودش میگه من عاشقتم ولی تنوع طلبم و عشق و رابطه دوتا بحث جداس چندین بار بهش گفتم ازت طلاق میگیرم میگه خودمو و خودتو میکشم ولی نمیذارم حتی یه شب ازم جدا شی . حتی یه مرتبه بهش گفتم من خیانت کنم خوشت میاد میگه مرد با زن فرق داره الان حاملم میگه ببینم حالام میگی طلاق میخوام
دیوونه شدم به خدا چیکار کنم؟

شوهرم یکبار بهم خیانت کرد بخشیدم دوباره کارشو تکرار کرد تا زمانیکه اون دختر ازدواج کرد ولی امروز بهم گفت که پدر اون دختر بهش زنگ زده و گفته دختره چند روزه نیست ولی من مطمئنم که داره بهم دروغ میگه آیا امکان داره که دوباره بخواد شروع کنه