منم یک دیوانه یا یک مریض روانی نیستم وقتی بچه بودم یک چیز هایی یادم هست که یک شب هیچ کس تو خونه نبود خواب بودم بیدار شدم یکی داشت دستم رو از پشت سرم میکشید خیلی نرسیده بودم انگاری سوره ی توحید رو خواندم و دیگه دستم رو نکشید.
الا ن دیگه اتفاق نمی افتد.
الا ن دیگه اتفاق نمی افتد.
من دیدم جن استخون وبومیکنه یعنی میخوره یه تیکه استخون توی ظرفشویی مال شام شب
باصدای اذان مسجدسرکوچه غیب شد