من یک دوقطبی هستم خیلی بیماریه سختی نیس این بیماری به سه دسته تقسیم میشود بعضی ها زود درمان میشون بعضی ها تحت کنترل وبعضی ها به سختی به درمان جواب میدن من الان دارم زندگی عادی میکنم فقط شبی یک ریسپیریدون مصرف میکنم فقط من از ازدواج کردن میترسم این بیماری فشار روانی واسترس خیلی براش بده
دنبال دکتر متخصص با تجربه طولانی در این ضمینه در تهران هستم هرکسی پیشنهاد خوبی بده حتما از طریق باشگاه خبرنگاران جوان پیگیری میکنم و به نحو احسن جبران محبت میکنم
سلام
من ۱۳ سالم و بیشتر وقتا حالم بده گرفتم حوصله هیچکس و ندارم خیلی ب خودکشی تمایل ندارم ولی بعضی وقتا خیلی حالم خوبه بیش از حد خوشحالم و هر کاری میتونم بکنم و بعد دوباره همون حال میشبتم گریه میکنم قهر میکنم و عصبی میشم هر از گاهی با مامانم بحثم میشه نمیدونم چ مرگمه
بسیاری از پیام هارو میخونم اختلال شخصیت مرزی یا borderline disorder و خیلی اختلال های دیگه حتی اسکیزوفرنی رو میگن دوقطبی! دوست نزدیک من دوقطبی داره ققط حواسم بهش هست وقتی دوره افسردگیش رو طی میکنه .. نه خطرناکه برای جامعه ! نه اونقدر زیاد ازاردهنده برای اطرافیان.. بیشتر خود شخص مبتلا اذیت میشه .. صد در صد بد مصرف دارو قابل کنترله
من راستش نمیدونم که اختلال دو قطبی دارم یا نه ولی پیش میاد مواقعی که توی یک ربع سه بار حالتم عوض میشه
ینی یهو خیلی خیلی عصبی میشم و تا پنج دقیقه در گیرم و بعد آروم میشم و این قضیه مدام تکرار میشه.
احساس ناامیدی رو خیلی وقت ها دارم ولی احساس شیدایی یا شادی زیاد کم بهم دست میده ،همیشه اضطراب کارامو دارم.
ممنون میشم کمک کنید
با سلام و تشکر
۱۴ سال زندگی با یک زن دوقطبی جز جهنم نبود از بس اذیتم کرد دیابت گرفتم بعد از چند سال بچمونم دیابت گرفت و همه چیز هم به گردن من انداخت هم خودش دوقطبیه هم مادرش و هم فرزندم کلا ارثی مشکل دارن یک ساعت خوبه یکدفه بد میشه تمام اسمون و زمین به میلشون باید باشه تا عصبانی نشن تازه بعد از چند وقت از خوشی زده میشن و احساس یکنواختی و دوباره خشم و عصبانیت تا دوباره برسه به سرخوشی . یک روز تصمیم میگیره پول جمع کنه فرداش تمام پولو اشغال خریده یک روز کلاس ثبت نام میکنه فرداش که باید بره نمیره میگه حوصلش ندارم خلاصه نابود شدم ... نابود .... خداییش قبل ازدواج دقت کنین تو دام این ادمها نیفتین مخخصوصا با رسم بسیار عالی مهریه بالا که واقعا باعث تحکیم بنیاد خانواده تا بد بختی کامل مرد میشه کی میگه مرد ها بد بخت نمیشن؟ شنیدین میگن قبل از ازدواج چشماتونو باز کنین بعدش ببیندین منظور از این ضرب المثل اینه که می افتی تو چاه با چشم باز حقتم هست چون نخواستی ادم بدی یاشی چون خواستی اونطور که جامعه چند هزار ساله برات ترسیم کرده زندگی کنی ..........
سلام من اختلال دوقطبی نوع ۱ رو دارم که ۸ساله تشخیص داده شده یه بار بستری شدم و۷ سال قرص مصرف کردم با مطالعه زیاد و کار کردن روی خودم درمورد بیماری الان بینش کافی در موردش دارم .ببینید عزیزان اول اطلاعاتتون رو در مورد بیماریتون بالا ببرید بعد مثل هر بیماری دیگری قبولش کنین و نه انکارش کنید و نه باهاش بجنگید .من الان کارمندم ومتاهلم و اصلا با این بیماری مشکلی ندارم.
باور کنید اگه اطلاعاتتون رو بالا ببرین بینشتون قوی تر میشه
من به شما روانشناسی اگاهی محور رو پیشنهاد میدم چون با این رویکرد به احساسات و افکار و هیجاناتتون مسلط واگاه هستین
بازم بگم لازم نیست بجنگید یا حسرت بخورید زندگی همیشه سختیهای خودشو داره ولی به جان عزیزم میتونید اگاهانه همه چی رو ببینید و مثل یه نظاره گر به همه چی اونوقت تسلیم وقاطی افکار و احساساتتون نمیشید و غرق اونا نمیشید.
من احساس میکنم از هر ادم عادی که میشناسم قوی ترم و اینو مدیون سختی ها وتجار بی هستم که در طول بیماری کسب کردم
اصلا به حرفای بقیه که بدون اطلاع انرژی منفی میدن گوش ندین اصلاا
میدونم شاید این حرفا ناخوداگاه اذیتتون کنه ولی ماهم زمانی جزئی از تاریخ میشیم شاید این حرف یکم چاشنی ناامیدی داشته باشه ولی قویتون میکنه ومهمترین چیز فقط حسیه که خودتون به خودتون دارین
ودر اخر بگم به مقدساتم قسم هر مشکلی درونش چیزهایی هست که
با ارزش هست
پس شناخت کامل بیماری بعد اگاهی کامل و شناخت محتویات ذهن و احساسات و بعد تسلطی که به خودتون پیدا میکنین غیر قابل مقایسس باکسایی که طعم رنج روحی رو نچشیدن
ممنون
من به كمك نياز دارم براى مشورت لطفاً.
من ۱۳ سالم و بیشتر وقتا حالم بده گرفتم حوصله هیچکس و ندارم خیلی ب خودکشی تمایل ندارم ولی بعضی وقتا خیلی حالم خوبه بیش از حد خوشحالم و هر کاری میتونم بکنم و بعد دوباره همون حال میشبتم گریه میکنم قهر میکنم و عصبی میشم هر از گاهی با مامانم بحثم میشه نمیدونم چ مرگمه
ینی یهو خیلی خیلی عصبی میشم و تا پنج دقیقه در گیرم و بعد آروم میشم و این قضیه مدام تکرار میشه.
احساس ناامیدی رو خیلی وقت ها دارم ولی احساس شیدایی یا شادی زیاد کم بهم دست میده ،همیشه اضطراب کارامو دارم.
ممنون میشم کمک کنید
۱۴ سال زندگی با یک زن دوقطبی جز جهنم نبود از بس اذیتم کرد دیابت گرفتم بعد از چند سال بچمونم دیابت گرفت و همه چیز هم به گردن من انداخت هم خودش دوقطبیه هم مادرش و هم فرزندم کلا ارثی مشکل دارن یک ساعت خوبه یکدفه بد میشه تمام اسمون و زمین به میلشون باید باشه تا عصبانی نشن تازه بعد از چند وقت از خوشی زده میشن و احساس یکنواختی و دوباره خشم و عصبانیت تا دوباره برسه به سرخوشی . یک روز تصمیم میگیره پول جمع کنه فرداش تمام پولو اشغال خریده یک روز کلاس ثبت نام میکنه فرداش که باید بره نمیره میگه حوصلش ندارم خلاصه نابود شدم ... نابود .... خداییش قبل ازدواج دقت کنین تو دام این ادمها نیفتین مخخصوصا با رسم بسیار عالی مهریه بالا که واقعا باعث تحکیم بنیاد خانواده تا بد بختی کامل مرد میشه کی میگه مرد ها بد بخت نمیشن؟ شنیدین میگن قبل از ازدواج چشماتونو باز کنین بعدش ببیندین منظور از این ضرب المثل اینه که می افتی تو چاه با چشم باز حقتم هست چون نخواستی ادم بدی یاشی چون خواستی اونطور که جامعه چند هزار ساله برات ترسیم کرده زندگی کنی ..........
باور کنید اگه اطلاعاتتون رو بالا ببرین بینشتون قوی تر میشه
من به شما روانشناسی اگاهی محور رو پیشنهاد میدم چون با این رویکرد به احساسات و افکار و هیجاناتتون مسلط واگاه هستین
بازم بگم لازم نیست بجنگید یا حسرت بخورید زندگی همیشه سختیهای خودشو داره ولی به جان عزیزم میتونید اگاهانه همه چی رو ببینید و مثل یه نظاره گر به همه چی اونوقت تسلیم وقاطی افکار و احساساتتون نمیشید و غرق اونا نمیشید.
من احساس میکنم از هر ادم عادی که میشناسم قوی ترم و اینو مدیون سختی ها وتجار بی هستم که در طول بیماری کسب کردم
اصلا به حرفای بقیه که بدون اطلاع انرژی منفی میدن گوش ندین اصلاا
میدونم شاید این حرفا ناخوداگاه اذیتتون کنه ولی ماهم زمانی جزئی از تاریخ میشیم شاید این حرف یکم چاشنی ناامیدی داشته باشه ولی قویتون میکنه ومهمترین چیز فقط حسیه که خودتون به خودتون دارین
ودر اخر بگم به مقدساتم قسم هر مشکلی درونش چیزهایی هست که
با ارزش هست
پس شناخت کامل بیماری بعد اگاهی کامل و شناخت محتویات ذهن و احساسات و بعد تسلطی که به خودتون پیدا میکنین غیر قابل مقایسس باکسایی که طعم رنج روحی رو نچشیدن
ممنون
الان خونم جدا کردم بازم خوب نمیشه هرکار میکنم نمیتونم دوسش داشته باشم انگار اجبار میشم ک باهاش زندگی کنم هروقت ی جور باهاش معامله میکنم پسم میندازه خسته شدم نمیتونم طلاق بگیرم مجبورم باهاش زندگی کنم الان باهاش ۵ماه ازدواج کردم ولی هیچ حسی ندارم بهش