در سن 19سالگی ازدواج کردم و دارای دو دختر و یک پسر هستم که هر سه ازدواج کرده اند و سعی کردم برای فرزندانم امکانات مادی و معنوی را مهیا کنم که در زندگی هیچ کم و کسری نداشته باشند که در این راه موفق شدم اما در طول این زمان با همسرم همیشه اختلاف داشته و هنوز که با هم هستیم اختلاف داریم و تنها معیار ادامه زندگی با همسرم همین فرزندانم بودند این در حالی است که وضعیت مالیم خوب است اهل هیچ خلافی نیستم اما چند سالی در اول ها ازدواج عاشق پیشه بودم و این روی زندگی مشترکمان اثر گذشت همیشه همسرم گذشته را به رخ
م می کشد . بگذارید یک واقعیت را با شما در میان بگذارم هیچ زوجی در طول زمان اخلاقش عوض نخواهد شد . من که مردی سر به زیر و مهربان شدم هنوز هم همسرم مرا به چشم یک خیانت کار نگاه می کند . موندم امروز که 55سال عمر دارم و بچه هام زندگی خودشان را دارند از همسرم جدا شوم یا اینکه همین درد را تحمل کنم تا زندگیم سر آید ??
من خودم سنتی ازدواج کردم ولی بعد از ازدواج فهمیدم به همسرم هیچ حسی ندارم سعی کردم با مشاوره بهترش کنم ولی نشد ولی خداروشکر تونستم دوران عقد طلاق بگیرم و هر دومون راحت شدیم. سعی کنید موقع ازدواج عقل و دل رو همراه کنید، این که فقط عقل طرف رو قبول کنه کافی نیست، حرف اول رو عقل میزنه ولی حرف آخر رو دل باید بزنه
من وقتی بچه بودم به خاطر دعوا های پدر ومادرم همیشه فکر میکردم دیگه این سری طلاق میگیرن خیلی ناراحت میشدم پتوی تنهایی شب گریه میکردم همیشه مامانم میگفت به خاطر تو داداشت طلاق نگرفته من الان ۳۱سالمه ولی کلا حال مامان بابام خوب نبوده مامانم خیلی واسه زندگی مون زحمت کشده ولی پدر هیچ وقت قدر شو ندونسته با وجود اینکه ازدواج کردم حالم بده دوست ندارم برم خونه بابا ومامان ترجیح میدم خونه تنها باشم برعکس پدر شوهرم همیشه احترام مادر شوهرم و داره وهر روز جاری هام میرن خونه مادرشون اگه نرن افسرده میشن بر عکس من اکثر موقع ها موقع برگشت حالم گرفته با عذاب وجدان ناراحتی برمیگردم ونمیشه کاری هم کرد جز گریه به دور از چشم همسر
شوهر من از همون اول ازم طلاق عاطفی گرفت
از همون سال و ماه اول زندگی مشترک
مدام تحقیر و تمسخر
بارها بهش میگفتم تو که نیازی ب زن نداری چرا ازدواج کردی؟
من ازدواج کردم ک از تنهایی دربیام حالا که بدتر شده!
خیلی سازش کردم و نشد
دیگه نمیدونم چی بگم
منم سه ساله با خانومم چنین حسی داریم نمیدونم من هرچه قدر محبت میکنم هرچی بگه گوش میکنم ولی خانومم یه حرفی میزنم برمیگرده میگه الان زنگ میزنم بابام بیاد منوببره نمیخواد بشینم دیگه این شده زندگیه ما
سه ساله زندگی من شده عیبی نداره درست میشه
ولی دریغ از درست شدن
همه چیز رو پاش دادم همه سرمایمو
آخرش هم این شد ک پول تو برکت نداشت
نمیتونه بچه دار بشه و من عاشق بچه ام ولی افسوس از بی کسی و تنها شدن بعد از طلاق
من هرچی از شوهرم خطا و اشتباه میدیدم و میبینم به روش نمیآوردم.اصلا. خیلی مهربونه ولی خیانت میکنه.دستش کجه.تارک الصلاه هست،چشم چرونه خیلی.ولی هیچ کدوم رو قبول نداره و همش برای هرکدوم دلیل میاره و دروغ میگه. از کارهاش خسته شدم. زندان افتاد ولی با محبت باهاش رفتار کردم و پذیراش بودم. سرکار قبلیش اخراجش کردن. من همه جوره پاش وایسادم ولی دیروز دیدم با کسی چت میکنه که.... دیگه نتونستم جلو خودم رو بگیرم و دعوا.زد همه چی رو شکوند. دوتا بچه دارم که باباشونو خیلی دوست دارن.میخواستم برم برای طلاق.ولی گفته حق نداری پات رو ازخونه بذاری بیرون. و تهدید کرده. تصنیم گرفتم طلاق عاطفی بگیرم. خیلی خسته ام. خیلی. کاشکی اینقدر دنیا کثیف نبود.
من خودم فرزند طلاق عاطفی هستم الان خودم تو زندگی مشترک با همسرم دچار طلاق عاطفی شدم تمام خاطرات خوب باهم بودنمون شده آرزو اینقدر باهم سردیم که حتی از غذا خوردن باهم فراری هستیم نه رابطه ای بینمون هست نه عشق و دوست داشتنی فقط بچمونه که مشترک بین ماهست حالم از زندگیم بهم میخوره از بیکسی نمیتونم طلاق بگیرم برم دنبال زندگیم ولی دیگه نمیتونم همسرم رو تحمل کنم ازش متنفرم
الان دوساله من و همسرم طلاق عاطفی از هم گرفتیم ولی من به خاطر دوتا دخترام تواین زندکی موندم وروز به روز دارم آب میشم اما همسرم عین خیالش نیست چون انقد دوروبرش شلوغه که اصلا مایادش نمی افتیم هرروز با یک زن توی رستورانهاگشت وگذار....چی بگم دیگه ...ریشه این طلاقهای عاطفی خیانت خیانت
من یه دختر ۲۰ ساله ام بدترین زندگی و دارم و پدر مادرم طلاق عاطفی گرفتن میگن ب خاطر تو و برادرت داریم زندگی میکنیم فک میکنم این بدترین و زجر اورترین جمله ای که یه بچه میتونه از خونوادش بشنوه جو خوبی نیس تو خونمون در کل روز ب زور حرفامون ب ۴تا کلمه برسه .ارزو میکنم هیچ کس این حسو تجربه نکنهارامش و عشق بزرگترین نعمت زندگیه.چون خودم تبدیل شدم ب ی ادم حساس و زودرنج و افسرده ک از همه چی زده شده و ارزوی مرگ میکنه چون دلخوشی نداره.
م می کشد . بگذارید یک واقعیت را با شما در میان بگذارم هیچ زوجی در طول زمان اخلاقش عوض نخواهد شد . من که مردی سر به زیر و مهربان شدم هنوز هم همسرم مرا به چشم یک خیانت کار نگاه می کند . موندم امروز که 55سال عمر دارم و بچه هام زندگی خودشان را دارند از همسرم جدا شوم یا اینکه همین درد را تحمل کنم تا زندگیم سر آید ??
از همون سال و ماه اول زندگی مشترک
مدام تحقیر و تمسخر
بارها بهش میگفتم تو که نیازی ب زن نداری چرا ازدواج کردی؟
من ازدواج کردم ک از تنهایی دربیام حالا که بدتر شده!
خیلی سازش کردم و نشد
دیگه نمیدونم چی بگم
ولی دریغ از درست شدن
همه چیز رو پاش دادم همه سرمایمو
آخرش هم این شد ک پول تو برکت نداشت
نمیتونه بچه دار بشه و من عاشق بچه ام ولی افسوس از بی کسی و تنها شدن بعد از طلاق