یک روز سرد تابستانی بود، من همانند هر روز همراه سگ و گله گوسفندان راهی صحرا شدم در راه با گله کفتار ها مواجه شدم سگم بع بع میکرد و گوسفندانم واق واق ...
مجبور شدیم به سمت پایین تپه کنار رودخانه قرار کنیم در طول مسیر با یک عدد شیر و یک مار سمی چند متری نیز برخوردم به رودخانه رسیدم و تمساحهای زیادی منتظر بودند
ناگهان سایه یک حیوانی رو دیدم که با کفتارها در حال جنگو جدال بود ، دیگر چاره آبی جز فرار نداشتم
شیر را سر کشیدم و مار میشم زد و من خانه شماره ۸۶ به خانه شماره ۱۲ سقوط کردم....
دم دمای عصر بود که از دور دست سایه حیوانتمو دیدم که خسته و داغون بسمت خانه میومدم خیلی کنجکاو شدم ببینم کدوم حیونم بوده از پس اون همه درنده بر بیاد ..
همان سایه ا از پشت گوسفندانم بسمتم آمد ...
بله ، اشک تو چشمام جمع شد..اون خرم بود که چند سال پیش رهایش کرده بودم که غذای حیوانات وحشی بشه ، از خجالت سرمو پایین انداختم
همونجا بود که فهمیدم خرها چقدر انسانهای نجیبی هستند..
هیچی مث کفتار نیست ..البته گیر هرکدوم بیوفتی وحشتناک ...ولی کفتار زنده زنده میخوره ..ولی شنیدم جگوارهم بدجور استخوانو خورد میکنه مرگ بدتری داره تا بقیه . گرگم هم دوماه پیش تو یکی از روستاهای اطرافمون توی مازندران ی خانم داشت سبزی میکاشت گرفتنش نصف بدنشو خوردن ....ی کلیپ دیدم تو یکی از کشورهای امریکایی سگ بولداگ دست یکیو قط کرده بود همشون درداورن ....ولی گرگ وکفتار از همه بدرتن
لطفا طبیبعت هراسی نکنید هیچ حیوانی خطرناک تر از انسان نیست که با یک ماشه هزاران حیوان و انسان رو به خاک و خون می کشد. طبیعت دوست ما انسان ها است و حتی همین حیوانات وحشی وقتی محبت از انسان ها ببینند یا حداقل دشمنی نبینند هیچ خطری ندارند. اما انسان ها گاهی برای تفریح جان این حیوانات رو می گیرند و گاهی....
مجبور شدیم به سمت پایین تپه کنار رودخانه قرار کنیم در طول مسیر با یک عدد شیر و یک مار سمی چند متری نیز برخوردم به رودخانه رسیدم و تمساحهای زیادی منتظر بودند
ناگهان سایه یک حیوانی رو دیدم که با کفتارها در حال جنگو جدال بود ، دیگر چاره آبی جز فرار نداشتم
شیر را سر کشیدم و مار میشم زد و من خانه شماره ۸۶ به خانه شماره ۱۲ سقوط کردم....
دم دمای عصر بود که از دور دست سایه حیوانتمو دیدم که خسته و داغون بسمت خانه میومدم خیلی کنجکاو شدم ببینم کدوم حیونم بوده از پس اون همه درنده بر بیاد ..
همان سایه ا از پشت گوسفندانم بسمتم آمد ...
بله ، اشک تو چشمام جمع شد..اون خرم بود که چند سال پیش رهایش کرده بودم که غذای حیوانات وحشی بشه ، از خجالت سرمو پایین انداختم
همونجا بود که فهمیدم خرها چقدر انسانهای نجیبی هستند..