محمد رضا جان اینقدر در حق من ظلم شده وبدی دیدم که نمیدونستم جملاتم را چجوری بنویسم اما مطمئنم که تو پیامم را با فرشته ها در میان میزاری اگر بدی ندید ه بودم جملات بهتری مینوشتم اما بعد از درد و دل با تو خیلی آرام شدم هیچی تو دلم نیست انگار خدا بهم گفت غمتو با این شهید عزیز در میان بزار تا آرام بگیری روحت شاد عزیز بهشتی،محمد رضای نازنین
کسی میدونه این خواب چه تعبیری داره، خواب دیدم پسر خاله ام که حقم را بالا کشید در قبربود ولی زنده بود آرام وقرار نداشت خیلی سرش را تکان میداد وآتش بالای سرش روشن بود ولی تعبیرش نمیدونم چی هست
حتما همین طور هست که می فرمایید نگران نباشید خدا بزرگه
ناشناس
۱۱:۱۳ ۱۸ آذر ۱۴۰۲
در ضمن کسی نگفت شما توهین کردید, یکی از دوستان نوشته بود که هر چیزی فرهنگ میخواد, به اون دوستمون عرض شد که لطفا توهین نکنیم, اگه کمک نمیکنیم, سلامت باشی, دوست خوش قلب و مهربون که با زبون ساده درد دل گفتی, ما هم شنیدیم, محمدرضا جان هم شنید, روحش شاد.
ناشناس
۲۲:۳۱ ۱۷ آذر ۱۴۰۲
با احترام به همه ی نظرات, خطاب به شخصی که گفته هر چیزی فرهنگ میخواد: فقط خواستم بگم داغ محمدرضا جان حتی بعد یکسال و اندی, هنوز تازه هست, همه میدونیم, اون شخصی که میاد درد دلشو میگه, با من و شما نیست, خطابش به شهيد عزیزمونه, که شاید به این واسطه یک کم دلش اروم بگیره, ما اگر همدردی نمیکنیم, بهتره توهین هم نکنیم,
درک کنیم همدیگه رو, بعضی وقت ها, سخت یه گوش شنوا پیدا میشه... اما عزیز پسرمون چون شهیده, زنده هست, براش مینویسیم تا غممون کمتر بشه, حالا وسطش یه کم دردل میگیم تا شهید کوچولومون با فرشته ها در میون بذاره و اروممون کنه... محمدرضا... پسر شهیدمون...فدات بشم پسرم, به اون دوستمون که اینقدر در حقش جفا شده, کمک کن, بهشتی پسرم.
شما اگر جای من بودید اگر این همه بدی در حقتون میشد حال وروز من را می فهمیدین
ناشناس
۲۳:۱۷ ۱۶ آذر ۱۴۰۲
بچه بودم پدر نداشتم یادم هست مادربزرگم دختر دایی وپسر داییم را روی پاهای خود نشانده بود مادربزرگم کاسه ای رب انار تو دستش بود به دختر دایی وپسر داییم داد خوردند اما به من نداد محبت نکرد به من توجه نکرد یک یتیم بدی هایی که دیگران در حقشو کردند رو هیچ وقت از،یادش نمیره حالا دیگه یک کاسه رب انار هیچ ارزشی نداره وبرام مهم نیست میخوام بگم این بدی آدمها هست که هیچ وقت فراموش نمیشه این موضوع مال ۱۶ سال پیش هست
درک کنیم همدیگه رو, بعضی وقت ها, سخت یه گوش شنوا پیدا میشه... اما عزیز پسرمون چون شهیده, زنده هست, براش مینویسیم تا غممون کمتر بشه, حالا وسطش یه کم دردل میگیم تا شهید کوچولومون با فرشته ها در میون بذاره و اروممون کنه... محمدرضا... پسر شهیدمون...فدات بشم پسرم, به اون دوستمون که اینقدر در حقش جفا شده, کمک کن, بهشتی پسرم.