داستانک/ نابرده رنج گنج میسر نمی شود!
مجله شبانه باشگاه خبرنگاران
در يک موزه معروف که با سنگ هاي مرمر کف پوش شده بود؛ مجسمه  بسيار زيباي مرمريني به نمايش گذاشته شده بود و مردم از راه هاي دور و نزديک براي ديدنش به موزه مي آمدند. کسي نبود که مجسمه زيبا را ببيند و لب به تحسين باز نکند. شبي سنگ مرمريني که کف پوش سالن بود با مجسمه شروع به حرف زدن کرد و گفت: «اصلا منصفانه نيست، چرا همه پا روي من مي گذارند تا تو را تحسين کنند؟ مگر يادت نيست که هر دوي ما در يک معدن بوديم؟» مجسمه لبخند زد و گفت:«يادت هست روزي که مجسمه ساز خواست روي تو کار کند و مجسمه اي بسازد چقدر سرسختي و مقاومت کردي؟
سنگ مرمر جواب داد: «آخه ابزارش به من آسيب مي رساند، گمان مي کردم مي خواهد آزارم دهد». مجسمه  زيبا با آرامش ادامه داد: ولي من فکر کردم که به طور حتم مي خواهد از من چيز بي نظيري بسازد و تبديل به يک شاهکار شوم. مطمئن بودم در پس آن رنج اول يک گنج نهفته است، براي همين اجازه دادم هرچه قدر که مي خواهد به من ضربه بزند و مرا صيقلي کند.

برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید