شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
بچه
شتري که در کارواني به همراه مادر حرکت مي کرد، از فرط خستگي به مادر گفت:
لحظه اي بايست تا استراحتي کنم. مادر گفت: اگر مهار به دست من بود کسي
هرگز مرا در کاروان زير بار نمي ديد.
بگفت ار به دست منستي مهار نديدي کسم بارکش در قطاربوستان