شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
مردی پارسا در بیابان می گشت و بوته از خاک می کند تا بسوزاند. دست در بوته ای کرد تا خواست آن را از خاک بیرون بیاورد کیسه ای زر از خاک بیرون افتاد. رو سوی آسمان کرد و گفت: خدایا من چیزی می خواهم که آن را بسوزانم تو چیزی می دهی که مرا بسوزاند. الهی نامه عطار