شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
دزدی از دهی گوسفندی دزدید و به خانه برد و در حیاط خانه ذبح کرد. در این هنگام گربه ای به گوشت حمله کرد و تکه ای دزدید و بالای دیوار رفت. دزد سنگی به سمت او پرتاب کرد و گفت: ای دزد نابکار. شخصی که شاهد ماجرا بود، گفت: دزد نابکار تویی که تمام گوسفند را دزدیده ای. اگر دزدی بد است پس چرا خودت این کار را می کنی؟
اگر بد بود خود چرا کرده ایاگر نیست بد از چه آزرده ای