شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
جحا دو بز داشت. یکی از آن دو فرار کرد. جحا هر چه تلاش کرد نتوانست آن را بگیرد. برگشت و شروع به زدن بز بسته کرد. از او پرسیدند: چرا این یکی را می زنی؟ گفت: شما نمی دانید. اگر این بسته نبود از دیگری چابک تر می گریخت. لطیفه های اسلامی، مسائلی، ص۲۱۶