شب که میشود حوصلهها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.
درِ بندها را باز می کردند و می گفتند «پنج دقیقه وقت دارید بروید دستشویی و برگردید.» ما هم نمی رفتیم. هشت تا دستشویی، صد و سی نفر. این طوری دستمان را هم نمی توانستیم بزنیم و برگردیم. همین را بهانه می کردند که بزنندمان. مجموعه روزگاران، کتاب اسارت، ص ۱۶