دو قسمت نوشتم ولی انتشار ندادید که قسمت پایانی وغمگین عشق پاک واز دست رفته خودم بنویسم که چطور پدرش با احساساتمون بازی کرد وباعث شد دخترش شب عروسیش خودش آتش بزنه پدره سکته کرد منم با لج بازی کردن با پدرم زندگیم فنا کردم الان من عذاب میکشم پدرم به هیچیش بر نخورد من فکر کردم اگه بفهمه به خاطر لجبازی با اوناین کار میکنم تغییر کنه ولی بدتر شد
ینی نمیخای بری پیشنهاد بدی؟ 6سال داری به طرف فکر میکنی و میبینیش یه حسی داری؟ خود آزاری داری؟ برو پیشنهاد بده! حداکثر میگه نه! زودتر باید پیشنهاد بدی که اگه "نه" شنیدی اینجوری 6سال علافش نباشی!
سعید
۰۵:۵۵ ۲۱ اسفند ۱۴۰۰
عشق کاری بازی نیست ای دل سر بباز ،زانکه گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس،
عشق هرگز نمی میرد، کاش میشد جونمونم بدیم ولی با خاطرات عشقمون زندگی نکنیم.بزرگترین اسارتها،اسارت درخاطرهاست
یه بار ازدواج کردم و جدا شدم سالهاست که حسی به هیچکس نداشتم و فکر عشق و عاشقی از سرم رفته بود ولی الان عاشق دکترم شدم تو این موقعیت که کنکور دارم یه لحظه بدون فکر اون نیستم. دیگه نمیتونم درس بخونم دو هفته دیگه کنکور هس خدایا کمکم کن این چه عشقیه. کاش حداقل دکترم از عشقم خبر داشت یا میتونستم به کسی بگم. خودم دارم تو این عشق میسوزم چیکار باید بکنم کمکم کنید
سلام میدونید عشق خوبه همه بهش نیاز دارن ولی ما فقط میخوایم به طرفمون برسیم تا حالا فکر نکردیم بعدش چی یاد نگرفتیم این احساس عالی رو توی جهت خوب هدایتش کنیم چون عشق یواش یواش کمرنگ میشه ینی آتیشش میخوابه اون موقع اگه روابطمونو از قبل مدیریت نکرده باشیم شکست میخوریم عشق رویایی مون تبدیل به یک کابوس میشه متاسفانه به ما یاد ندادن چجوری عشق رو به احترام متقابل بدل کرد
ببین روی حرفم با توعه؛
الان خیلی پشیمونم که این کار و کردم ؛چون یه جورایی منم بعد از این همه سال ؛که فکر میکردم زندگیم خوبه ؛اونطور ی که فکر میکنم نبود ؛احساس میکنم از اول داشتم تقاص پس میدادم ؛الان تازه فهمیدم همین یه ماهه که این همه اذیت شدنم توی این ده ساله ؛عاملش تو و حس تو بود ؛خیلی غمگینم؛یه جورایی منم شبیه تو هستم ؛یه آدمی که داره دست وپا میزنه تا به خوشبختی برسه ؛ولی همش تلاشات بی نتیجه هست ؛
همیشه از خودم میپرسیدم آخه چی میتونه دلیلش باشه ؛
چرا من ؟!
مگه من چه بدی در حق کسی کردم که باید یه چیزی بلنگه ؛
الان فهمیدم این لنگیدنه ؛همش غصه خوردن تو وحس تو به من بوده؛
الانم خیلی ناراحتم ؛نمیدونم چکار کنم ؛درموندم ؛منم شدم مثل تو ؛
جالب ایجاس ک ن من میگم ن اون میاد بگه ولی خودم از رفتارش ی چیزایی فهمیدم
عشق هرگز نمی میرد، کاش میشد جونمونم بدیم ولی با خاطرات عشقمون زندگی نکنیم.بزرگترین اسارتها،اسارت درخاطرهاست
خدایا مارا به هم برسون
الان خیلی پشیمونم که این کار و کردم ؛چون یه جورایی منم بعد از این همه سال ؛که فکر میکردم زندگیم خوبه ؛اونطور ی که فکر میکنم نبود ؛احساس میکنم از اول داشتم تقاص پس میدادم ؛الان تازه فهمیدم همین یه ماهه که این همه اذیت شدنم توی این ده ساله ؛عاملش تو و حس تو بود ؛خیلی غمگینم؛یه جورایی منم شبیه تو هستم ؛یه آدمی که داره دست وپا میزنه تا به خوشبختی برسه ؛ولی همش تلاشات بی نتیجه هست ؛
همیشه از خودم میپرسیدم آخه چی میتونه دلیلش باشه ؛
چرا من ؟!
مگه من چه بدی در حق کسی کردم که باید یه چیزی بلنگه ؛
الان فهمیدم این لنگیدنه ؛همش غصه خوردن تو وحس تو به من بوده؛
الانم خیلی ناراحتم ؛نمیدونم چکار کنم ؛درموندم ؛منم شدم مثل تو ؛